چند کودک و نوجوان در حماسه کربلا حضور داشتند؟
1. قاسم بن الحسن (ع): پدرش امام حسن مجتبى (ع) و مادرش «رمله» میباشد .
در شب عاشورا در پاسخ امام حسین (ع) که فرمود: «مرگ در نظر تو چگونه است؟» گفت: «شیرینتر از عسل» .
او پس از اصرار زیاد از امام حسین (ع) اجازه به میدان رفتن گرفت و اینچنین رجز میخواند:
ان تنکرونى فاناابن الحسن
سبط النبى المصطفى المؤتمن
هذا حسین کالاسیر المرتهن
بین اناس لاسقوا صوب الحزن
او کارزار سختى نمود و با اینکه نوجوانى کم سن و سال بود، پس از کشتن چند نفر از دشمنان، در نهایتبر اثر ضربت شمشیر نقش بر زمین گشت و به شهادت رسید . سن او سیزده سال بود .
2 . ابوبکر بن الحسن (ع): پدرش امام حسن مجتبى (ع) و مادرش، کنیز آن حضرت بود. او از مدینه همراه عمویش امام حسین (ع) به کربلا آمد و بعد از شهادت برادرش قاسم، به میدان آمد و جنگید تا به فیض شهادت نایل گشت .
3. عبدالله بن الحسن (ع): پدرش امام حسن مجتبى (ع) و مادرش، دختر شلیل بن عبدالله میباشد. عبدالله در کربلا نوجوانى بود که به سن بلوغ نرسیده بود و چون عمویش حسین (ع) را زخمى و بییاور دید، خود را به آن حضرت رسانید و گفت: «به خدا قسم از عمویم جدا نمیشوم». در آن هنگام شمشیرى به طرف امام حسین (ع) روانه شد. عبدالله دستخود را سپر شمشیر قرار داد و دستش به پوست آویزان شد و فریاد زد: «عموجان» ! حسین (ع) او را در بغل گرفت و به سینه چسبانید و فرمود: برادرزاده! بر این مصیبت که بر تو وارد آمده است، صبر کن و از خداوند طلب خیر نما، زیرا خداوند تو را به پدران صالحت ملحق میکند. ناگاه حرمله بن کاهل تیرى بر او زد و او در دامان عمویش حسین(ع)، به شهادت رسید. وى نوجوانى یازده ساله بود .
4 . عون بن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش حضرت زینب ( علیها السلام) است. او در اوائل راه مکه به کربلا، در «وادى عقیق» به امام حسین(ع)پیوست. او در روز عاشورا به میدان نبرد تافت و شمشیر زد تا به شهادت رسید.
5 . محمدبن عبدالله: پدرش، عبدالله و مادرش خوصاء میباشد. او با برادرش «عون» در راه مکه به کربلا در «وادى عقیق» به امام حسین(ع) پیوست و در روز عاشورا قبل از برادرش عون به میدان رفت و به شهادت رسید .
6 . عبدالله بن مسلم: پدرش، مسلم بن عقیل و مادرش، رقیه دختر حضرت على(ع)میباشد . وى در روز عاشورا در میدان جنگ، سه مرتبه با دشمن کارزار کرد.
دشمن به سوى او تیرى رها کرد و و عبدالله دستش را روى صورت گذاشت تا از اصابت تیر جلوگیرى کند. تیر دستش را به پیشانى دوخت. تیرى دیگر، قلب او را نشانه گرفت. شهادت او در روز عاشورا اینگونه بود.
عبدالله، چهارده سال داشت.
7 . محمد بن مسلم: پدرش مسلمبنعقیل و مادرش از کنیزان بود. او در روز عاشورا پس از شهادت برادرش «عبدالله» در حمله دسته جمعى فرزندان ابیطالب به دشمن شرکت کرده، سپس به شهادت رسید. او سیزده ساله بود.(1)
و یکی از کودکانی که در کربلا شهید شد، طفل کوچک امام حسین (ع) بود ،که در اسم وی اختلاف است.
قدیمی ترین منبع که نام علی اصغر را در آن آمده، کتاب فتوح ابن اعثم است که گوید: حضرت فرزند شیرخواری به نام علی داشت.(2)
نام فرزند خردسال امام حسین(ع) به نام عبدالله نیز در تاریخ آمده که در روز عاشورا به شهادت رسید. شیخ مفید هنگام شمارش فرزندان امام حسین(ع) می نویسد: عبدالله بن حسین که در کودکی با تیری که از سوی دشمن پرتاب شد، در دامن امام حسین(ع) گلویش ذبح شده و شهید شد.(3)
طبری، ابن اثیر وغیره نیز نام آن طفل شیرخوار را عبدالله ضبط کرده اند.(4)
احتمال دارد این شخص همان علی اصغر باشد که به دو صورت نام او در تاریخ ضبط شده است. این احتمال را هم می توان داد که دو فرزند خردسال امام در کربلا بوده اند. شهید قاضی طباطبایی بر این باور است که عبدالله رضیع غیر از علی اصغر است.(5)
پی نوشت ها:
1. برگرفته از مجله ماهنامه دیدار آشنا، شماره 45 .
2. الفتوح، ابن اعثم کوفى (م 314)، ترجمه محمد بن احمد مستوفى هروى (ق 6)، تحقیق غلامرضا طباطبائى مجد، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى، 1372ش، ص 908.
3. ارشاد،شیخ مفید، ترجمه رسولی محلاتی، تهران، انتشارات علمیه اسلامیه، ج 2، ص 137.
4. تاریخ الأمم و الملوک ، أبو جعفر محمد بن جریر الطبری (م 310)، تحقیق محمد أبو الفضل ابراهیم، بیروت، دار التراث، ط الثانیة، 1387/1967، ج 5، ص 468؛ الکامل فی التاریخ ، عز الدین أبو الحسن على بن ابى الکرم المعروف بابن الأثیر (م 630)، بیروت، دار صادر، 1385/1965ج4، ص92.
5. سیدمحمدعلی طباطبائی، تحقیق در باره اولین اربعین، ناشر: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، ص 670 به بعد.
دراین زمینه به کتاب های زیر مراجعه فرمایید:
-نگاهی نو به جریان عاشورا جمعی از نویسندگان ، مقاله علی اکبری کو دکان ونوجوانان در کربلا ، مقاله شهدای علوی تبار در کربلا و مقاله تعداد یاران امام حسین (ع)
-انصار الحسین، مهدی مهدی شمس الدین
- ابصار الحسین، سماوی
- فرهنگ عاشورا، جواد محدثی، "کلمه " اصحاب امام حسین (ع)
- مرکز ملی پاسخگویی به سوالات دینی
موفق باشید.سلام بر همه دختران سرزمینم ایران
دخترم بدان که مطالبی که با تو در میان می گذارم از جانب پدری دلسوز است که جز خوشبختی وعاقبت به خیری برای تو چیزی نمی خواهد دخترم در ابتدای امر باید بگویم که بشر همواره با سه سوال اساسی مواجه بوده است اول اینکه از کجا آمده ام؟ برای چه آمده ام؟ به کجا می خواهم بروم؟ جواب این پرسشها مسیر روشنی را برایمان آشکار می سازد، از کجا آمده ام ما را به توحید وخداشناسی می رساند. اینکه جهان خالقی مهربان ومدبر وحکیم دارد که به همه لطف دارد و بندگانش را رها نمی کند واین جهان عبث آفریده نشده است و خداوند هدفی داشته ودارد و گفته است تنها مرا بپرستید ومرا عبادت کنید و شیطان را از خود دور کنید واگر به یاد من باشید من هم به یادتان هستم وشما را فراموش نمیکنم و پشتیبانتان هستم وقتی انسان چنین پشتیبان قوی ومحکمی داشته باشد دلش آرام می گیرد که الا بذکر الله تطمئن القلوب. خدا وند برای هدایت انسانها پیامبران زیادی را فرستاده تا دست بشر را بگیرند وآنها را به یکتا پرستی و اعمال شایسته ای که خداوند خواسته راهنمایی نمایند.
دخترم تمام امر و نهی های دین که خداوند گفته است از روی دوست داشتن خدانسبت به بنده اش بوده و خیر بنده اش را خواسته ما باید در برابر فرامین خداوند که از سر لطف است مطیع وتسلیم باشیم ودر برابر فرمانهای خدا چون وچرا نکنیم وشاکر نعمتهای اوباشیم.
دخترم همواره باید خدا را دوست داشته باشی خودت راهم دوست داشته باشی و پدر ومادرت و کشورت وزادگاهت را
همچنین بدان که هریک از ما بیهوده آفریده نشده ایم.دخترم هریک از اعضا و جوارح بر ما حقی دارند چشم وگوش و زبان و... همانطور که خوردن غذای آلوده باعث مسمومیت می شود یک موسیقی بد هم می تواند باعث مسمومیت شود گاهی کلام فریبنده یا دیدن یک عکس بد یا فیلم و منظره نامناسب می تواند باعث مسمومیت ذهن وفکر شود و انسان را از خدا دور کند. لازمه زندگی دوست داشتن و محبت کردن است. دخترم هنر باید در خدمت رشد وتعالی بشر قرار گیرد چه هنرهایی که انسان را از صراط مستقیم الهی باز می دارد خوب اندیشه کن و بدان که در مسیر زندگی وقتی با یاد خدا باشی تمامی اضطرابها واسترس ها ونگرانی ها از بین می رود ودل به یاد او آرام می گیرد.
دخترم امیدوارم خودت نیز با مطالعه کتابهای سودمند بتوانی به مقصود والای خودت دست یابی. به نماز وقرآن ودعاهای امام سجاد و... خودت را عادت بده بر انجام اینکار وهمیشه دوستان خوبی که تو را به خدا نزدیک می کنند انتخاب کن ویا حتی تو بر دوستانت تاثیر مثبت بگذار برای پدرو مادرت هم دعا کن که اولا این مطالبی که با تو در میان نهادم در خودم تاثیر گذار باشد ومرا هم خداوند ببخشد اگر کوتاهی کردم.
اما در خصوص حجاب: دخترم وقتی وارد تیم ورزشی خاصی می شوی باید رنگ، مدل لباست هماهنگ با همان تیم باشد. قواعد بازی همان تیم را باید به رسمیت بشناسی. لذا وقتی وارد تیم اسلام می شوی باید همه ی قواعد آن (اعم از پوشش، اخلاق، رفتار در همه عرصه) را بپذیری. دخترم این شعار یهودیان است که می گویند: آن بخش از دین را می پذیریم که با امیالمان هماهنگ است. دخترم اگر ظاهر خوبی داری برای استفاده خوب از آن، خوب مراقب باطن و ظاهر خود باش. آن طلافروش است که به گاوصندوق نیاز دارد نه سبزی فروش. کم نیستند دختران باحجاب نوجوانی که بدلیل ضعف بنیه فکری در این زمینه به محض ورود به محیط های بزرگتر (مثلاً دانشگاه) و فاصله گرفتن از والدین رو به بدحجابی و بد پوششی می آورند.
این هم دستور خداوند در قرآن کریم که می فرماید:
یَٰٓأَیُّهَا ٱلنَّبِىُّ قُل لِّأَزْوَٰجِکَ وَبَنَاتِکَ وَنِسَآءِ ٱلْمُؤْمِنِینَ یُدْنِینَ عَلَیْهِنَّ مِن جَلَٰبِیبِهِنَّ ۚ ذَٰلِکَ أَدْنَىٰٓ أَن یُعْرَفْنَ فَلَا یُؤْذَیْنَ ۗ وَکَانَ ٱللَّهُ غَفُورًۭا رَّحِیمًۭا
ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مؤمنان بگو: «جلبابها [= روسریهای بلند] خود را بر خویش فروافکنند، این کار برای اینکه شناخته شوند و مورد آزار قرار نگیرند بهتر است؛ (و اگر تاکنون خطا و کوتاهی از آنها سر زده توبه کنند) خداوند همواره آمرزنده رحیم است. سوره احزاب آیه ۵۹
دخترم از اینکه این مطالب را میخوانی و عمل میکنی تشکر میکنمعلیرضا کمیلی
در جنگ روایت ها
هرعکس شده سوژه
هر سوژه شده هجمه
هر هجمه شده نشتر
نشتر شده یک جلاد
در جنگ روایتها
دربوق همه دشمن
درصفحه اینستا
ابلیس به هر شکلی
رقصد به دل برخی
تا آن که فرو بلعد
حریت و غیرت را
در جنگ روایتها
یک روز ندا سلطان
شد فتنه آن دوران
یک روز دگر مهسا
شد قصه شیطانها
در جنگ روایتها
از نام عزیز زن
آن مادر دورانها
کردند علم آزادی
تا باز شود غوغا
در جنگ روایتها
با هر هنر شیطان
آغوش به رایگان
تاج سرشان دادند
تا ناخن پا عریان
در جنگ روایتها
مزدور فریب خورده
چون گرگ به خون تشنه
با نفرت و با کینه
رفت از پی این فتنه
آشوب کند برپا
در جنگ روایتها
جلباب زن ایران
بریدن و با زوزه
با آن دک و آن پوزه
گفتند که نمی خواهیم
این جامه واین وصله
در جنگ روایتها
ابلیس ز حق رانده
با هر خدم و جوجه
مستانه زده خنده
تا حرمت وعزت را
حراج کند ساده
درجنگ روایتها
ای جاهل وا رفته
بی فکر و بد اندیشه
برگرد از این جاده
شیطان شده درمانده
چون نصرت حق با ما
در جنگ روایتها
«علیرضا کمیلی»
اوصاف و اصناف شیعیان از نگاه امام صادق
آن حضرت در یک جا میفرماید: «الشّیعَةُ ثَلاثَةُ أصْنافٍ؛ صِنْفٌ یتَزَینونَ بِنا وِصِنْفٌ یسْتَأکَلُونَ بِنا وَصِنْفٌ مِنّا وَإلَینا، یأمَنُون بِأمْنِنا ویخافُونَ بِخَوْفِنا وَلَیسوا بِالبُذُرِ المُذَیعینَ وَلا بالْجُفاةِ الْمُرائینَ، إنْ غابُوا لم یفْقَدُوا وَإنْ شَهِدُوا لَمْ یؤبَه بِهِمْ أولئکَ مَصابیحُ الهُدی،
شیعه سه دستهاند؛ گروهی به وسیله ما زینت مییابند و ما را وسیله عزت و آبروی خویش قرار میدهند و گروهی به وسیله ما میخورند و ما را وسیله درآمد زندگی دنیایی خویش قرار میدهند و گروهی از ما و به سوی ما هستند، با امنیت ما آرامش مییابند و با ترس ما ترسانند، بذرهای کاشته شده اسرار را پخش نمیکنند و در برابر جفاکاران خودنمایی ندارند، اگر پنهان باشند کسی سراغ آنها را نمیگیرد و اگر آشکار باشند به آنها اعتنا نمیشود یعنی شهرت گریز و بینام و نشانند. آنها چراغهای هدایتند»
ایشان در جای دیگر فرمودند: «شیعه سه گروهند: دوستدار عمیق اهل بیت، پس او از ماست، و گروهی که به وسیله ما زینت مییابند و ما نیز زینتیم برای کسی که به وسیله ما زینت یابد. و گروهی که به وسیله ما از مردم میخورد و ما را وسیله درآمد زندگی خود قرار میدهد. و کسی که به وسیله ما امرار معاش کند، فقیر میشود.
حضرت صادق علیه السلام در روایتی خطاب به پسرنعمان میفرمایند:ای پسر نعمان! ما خاندانی هستیم که همواره شیطان در میان ما فردی نفوذی داخل میکند که نه از ماست و نه از اهل بیت ما، پس وقتی شیطان او را پرآوازه ساخت به طوری که مورد توجه مردم قرار گرفت، به او فرمان میدهد که بر ما دروغ بندد. و وقتی که رفت، نفوذی دیگر میآید.
اوصاف شیعیان
زینت ما باشید نه باعث ملامت
معروف است که میگویند «الناسُ عَلی دینِ مُلوکِهم» و رعیت همیشه رنگ و بوی شاهان و رهبران خود را دارا بودهاند، شیعه نیز باید چنین باشد و رنگ و بوی امامان خویش را دارا باشند؛ به گونهای که هر کس آنها را مشاهده کند، بر امامان و مربیان آنها تحسین گوید. امام صادق علیه السلام فرمود:»ای گروه شیعه! زینت ما باشید نه باعث ملامت و سرزنش ما، با مردم نیکو سخن بگویید، و زبانتان را حفظ کنید و آن را از زیاده روی و زشت گویی بازدارید.»
ابی اُسامة بن زید میگوید: امام صادق (ع) فرمود: سلام مرا به هر کس که پیرو ماست و به گفتههای ما گوش میکند، ابلاغ کن و از طرف من بگو: «من شما را به تقوای الهی و پرهیزکاری در دینتان، و تلاش و کوشش در راه خدا، و راستگویی و امانت داری، و سجدههای طولانی و نیکو همسایه داری و... سفارش میکنم؛ زیرا هرگاه کسی از شما در دینش ورع داشته باشد و راست بگوید و امانت را رد کند و اخلاقش را با مردم نیکو گرداند، مردم میگویند: این «جعفری مذهب» است و این مرا شادمان میسازد و از بابت آن شادمان میشوم و میگویند: این است روش ادب و تربیت امام صادق علیه السلام، ولی اگر برخلاف این باشد، گرفتاری آن به من میرسد و گفته میشود که این هم اثر تربیتی امام صادق علیه السلام!!»
تقوا و پاک بودن
امام صادق علیه السلام فرمود: سزاوارترین مردم به ورع و دوری از حرام، آل محمد (ع) و شیعیان آنان هستند تا سایر مردم نیز به آنان تأسّی نمایند.
و در جای دیگر فرمود:» با رفتارتان دعوت کننده دیگران باشید تا آنان از شما پرهیزکاری و تلاش و نماز و نیکی بینند، که این بیشتر دیگران را دعوت میکند. «شیعه باید منشأ خیرات و خوبیها باشد؛ به همین جهت حضرت جعفر بن محمد علیهماالسلام میفرماید: «شیعَتُنا أهْلُ الهُدی وأهْلُ التُّقی وأهْلُ الخَیرِ وَأهْلُ الایمانِ وَأهْلُ الْفَتْحِ وَالظَّفر؛ شیعه ما اهل هدایت و اهل تقوی و اهل نیکی و اهل ایمان و اهل پیروزی و موفقیتاند.»
حفظ نماز و اسرار و مواسات
امام صادق علیه السلام در باره این خصلت شیعه فرمود: شیعیان ما را در سه (وقت) امتحان کنید؛ در وقت نماز که چگونه بر آن محافظت میکنند، در نزد اسرار آنها که چگونه آن را از دشمنان ما حفظ میکنند و در نزد اموالشان که چگونه با آن با برادران خویش همدردی میکنند.
راستی انسان وقتی سفارشات امامان شیعه را در مورد نماز و غیر آن میبیند، احساس غرور و سربلندی میکند؛ ولی وقتی رفتار بعضی از شیعیان را نسبت به نماز و... میبیند، احساس شرمندگی و خجلت میکند.
عفت دامن و شکم
حضرت صادق علیه السلام در این زمینه فرمود:» همانا شیعه علی کسی است که عفت شکم و دامن دارد، تلاشش زیاد، و عملش برای خدا باشد، و امید ثواب از او داشته باشد و از عقابش بترسد. پس اگر چنین افرادی را دیدی آنها شیعیان جعفر (امام صادق علیه السلام) میباشند.»
در روایت دیگر فرمود: به خدا سوگند شیعه علی نیست مگر کسی که عفت شکم دارد.
همرنگی با امامان علیهم السلام
از آثار مهم محبت این است که محبّ تلاش میکند همرنگ با محبوب گردد. هر محبی تلاش میکند با پیروی از گفتار و رفتار محبوب، دل او را به دست آورد. و شیعه که ادعای محبت اهل بیت علیهم السلام را دارد، و سنگ آنها را به حق به سینه میزند، باید نهایت تلاش خویش را در همرنگی و اطاعت از آنها به کار برد.
همدردی با دیگران
برخی افراد در بعضی از عبادات مثل نماز و دعا نمره قابل قبولی دارند، ولی در مسائل مالی و انفاق به دیگران، رفت و آمد و... نقص دارند. این افراد قطعا بدانند که در شیعه بودن آنان نقص است. شیعه مانند امامان خود اهل انفاق و همدردی با دیگران است، امام صادق علیه السلام در این زمینه میفرماید: «ای پسر جُندب! به راستی شیعیان ما با ویژگیهایی شناخته میشوند: با بذل و بخشش به برادران و با گزاردن پنجاه رکعت نماز «واجب و مستحب» در شبانه روز؛ شیعیان ما چون سگ زوزه نمیکشند، و چون کلاغ طمع کار نباشند، با دشمن ما همجوار و همراه نشوند، درخواست کمک از کسی که کینه ما را در دل دارد نکنند، گرچه از گرسنگی بمیرند.
اوصاف راستین شیعه بیش از آن است که در این مجال بگنجد. آنچه بیان شد، مهمترین اوصاف و ویژگیهای شیعیان بود جامعه امروزی تشیع با خواسته امامان و آنچه از اوصاف شیعیان در کلام آن امامان بزرگوار مخصوصا رییس مکتب جعفری، حضرت صادق علیه السلام آمده است، فاصله زیادی دارد.
منابع و پی نوشتها:
۱. اصول کافی، ج۲، ص ۷۴، ح۳.
۲. محسن فیض کاشانی، المحجّة البیضاء، ج۴، ص۳۵۶.
۳. صدوق، خصال، ص ۱۰۳، ح۶۱؛ منتخب میزان الحکمة، ص ۲۸۶، روایت۳۴۳۳.
۴. تحف العقول، انتشارات آل علی علیهم السلام، ص۵۵۴.
۵. امالی صدوق، ص ۳۲۷، ح۱۷؛ مشکوة الانوار، ص ۱۷۳؛ منتخب میزان الحکمة، ص۲۳۹.
۶. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج ۸، ص۳۸۹، ح۲.
۷. شیخ عباس قمی، سفینة البحار، ج۲، ص۶۴۳.
۸. اصول کافی، ج۲، ص۷۸، ح۱۴؛ سفینة البحار، ج۲، ص۶۴۳.
۹. الکافی، ج۲، ص۲۳۳؛ المحجّة البیضاء، ج۴، ص۳۵۳.
۱۰. بحار الانوار، ج ۸۳، ص۲۲؛ جامع احادیث شیعه، ج۴، ص۵۸.
۱۱. الکافی، ج۲، ص۲۳۳، ح۹.
۱۲. صدوق، صفات الشیعة، ص۴۹.
۱۳. حرّ عاملی، وسائل الشیعة، ج۱۱، ص۱۹۶؛ بحار الانوار، ج۶۸، ص۱۶۴.
۱۴. همان، ح۱۳، وج۲، ص۸۰، ح۷۶؛ منتخب میزان الحکمة، ص۲۸۵.
۱۵. صفات الشیعة، ص۴۵.
۱۶. تحف العقول، ص۵۴۰.
۱۷. الکافی، ج۲، ص۱۷۳، ح۱۰؛ منتخب میزان الحکمة، ص ۲۸۶.
۱۸. برای آگاهی بیشتر به منابع ویژه؛ مثل کتاب صفات الشیعة، تألیف شیخ صدوق، با تحقیق مؤسّسة الامام المهدی علیه السلام؛ أهل البیت فی الکتاب والسنّة، تألیف محمدی الری شهری، نشر دارالحدیث؛ بحار الانوار، ج۶۸، باب ۱۹، «صفات الشیعة»، و میزان الحکمة، واژه شیعه مراجعه شود.
آنچه که خدا در آن روزنمی پرسد.
1- خدا نمی پرسد چه ماشینی سوار می شدید. بلکه می پرسد چند نفر بی وسیله را سوار کردید؟
2- نمی پرسد مساحت منزلتان چقدر بود. بلکه می پرسد در آن خانه به چند نفر خوش آمد گفتید.
3- نمی پرسد در کمد خود چه لباسهایی داشتید. بلکه می پرسد به چند نفر لباس پوشاندید.
4- نمی پرسد بیشترین حقوق دریافتی شما چقدر بوده است. بلکه می پرسد برای به دست آوردن آن چقدر شخصیت خود را تنزل دادید.
5- او نمی پرسد عنوان شغلی شما چه بود. بلکه می پرسد چقدر سعی کردید با بیشترین توانتان،بهترین کار را انجام دهید.
6- نمی پرسد چند دوست داشتید. بلکه می پرسد دوست چند نفر بودید.
7- او نمی پرسد که در همسایگی چه کسی زندگی می کردید. بلکه می پرسد چه رفتاری با همسایگانتان داشتید.
8- در مورد رنگ پوستتان نمی پرسد. بلکه از محتوای شخصیت شما سئوال می کند.
گلچینی از مناجات های شهید چمران
خوش دارم با ستارگان نجوا کنم
خوش دارم که در نیمه های شب در سکوت مرموز آسمان و زمین به مناجات برخیزم. با ستارگان نجوا کنم و قلب خود را به اسرار ناگفتنی آسمان بگشایم. آرام آرام به عمق کهکشانها صعود نمایم، محو عالم بی نهایت شوم . از مرزهای علم وجود در گذرم و در وادی ثنا غوطه ور شوم و جز خدا چیزی را احساس نکنم.
توکل و رضا
« ترا شکر می کنم که ازپوچی ها ، ناپایداری ها ، خوشی ها و قید و بندها آزادم کردی و مرا در طوفانهای خطرناک حوادث رها ننمودی، و درغوغای حیات، در مبارزه با ظلم و کفر غرقم کردی، لذت مبارزه را به من چشاندی ، مفهوم واقعی حیات را به من فهماندی... فهمیدم که سعادت حیات در خوشی و آرامش و آسایش نیست ، بلکه در جنگ و درد و رنج و مصیبت و مبارزه با کفر و ظلم و بالاخره در شهادت است.
خدایا ترا شکر می کنم که به من نعمت « توکل » و « رضا» عطا کردی، و در سخت ترین طوفانها و خطرناکترین گردابها، آنچنان به من اطمینان و آرامش دادی که با سرنوشت و همه پستی ها و بلندیهایش آشتی کردم و به آنچه تو بر من مقدر کرده ای رضا دادم.
خدایا در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی ، تو در کویر تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت ناامیدی، دست مرا گرفتی و کمک کردی... که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه پیش بینی نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی، و در میان ابرهای ابهام و در مسیری تاریک مجهور و وحشتناک مرا هدایت کردی.»
می خواستم شمع باشم
« همیشه می خواستم که شمع باشم ، بسوزم ، نور بدهم و نمونه ای از مبارزه و کلمه حق و مقاومت در مقابل ظلم باشم . می خواستم همیشه مظهر فداکاری و شجاعت باشم و پرچم شهادت را در راه خدا به دوش بکشم. می خواستم در دریای فقرغوطه بخورم و دست نیاز به سوی کسی دراز نکنم. می خواستم فریاد شوق و زمین وآسمان را با فداکاری و آسمان پایداری خود بلرزانم. می خواستم میزان حق و باطل باشم و دروغگویان ومصلحت طلبان و غرض ورزان را رسوا کنم. می خواستم آنچنان نمونه ای در برابر مردم به وجود آورم که هیچ حجتی برای چپ و راست نماند، طریق مستقیم روشن و صریح و معلوم باشد، و هر کسی در معرکه سرنوشت مورد امتحان سخت قرار بگیرد و راه فرار برای کسی نماند...»
در سرزمین کفر ، تو بودی
« خدایا می دانی که در زندگی پرتلاطم خود، لحظه ای تو را فراموش نکردم.همه جا به طرفداری حق قیام کرده ام. حق را گفته ام. از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ام. کمال و جمال و جلال تو را به همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کرده ام و از تهمت ها و بدگویی ها و ناسزاهای آنها ابا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری ازاسلام به ارتجاع و به قهقراگری تعبیر می شد و کمتر کسی جرأت می کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه جا، حتی در سرزمین کفر، علم اسلام را بر می افراشتم و با تبلیغ منطقی و قوی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می کردم و تو ای خدای بزرگ! خوب می دانی که این فقط بر اساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی توانست داشته باشد.»
دنیا
« دنیا میدان بزرگ آزمایش است که هدف آن جز عشق چیزی نیست. در این دنیا همه چیز در اختیار بشر گذاشته شده، وسایل و ابزار کار فراوان است، عالیترین نمونه های صنعت، زیباترین مظاهرخلقت، از سنگریزه ها تا ستارگان، از سنگدلان جنایتکار تا دلهای شکسته یتیمان، از نمونه های ظلم و جنایت تا فرشتگان حق و عدالت، همه چیز و همه چیز در این دنیای رنگارنگ خلق شده است. انسان را به این بازیچه های خلقت مشغول کرده اند. هر کسی به شأن خود به چیزی می پردازد، ولی کسانی یافت می شوند که سوزی در دل و شوری در سر دارند که به این بازیچه راضی نمی شوند. این نمونه های زیبای خلقت را دوست دارند و می پرستند.
تو مرا عشق کردی
« خدایا تو مرا عشق کردی که در قلب عشاق بسوزم. تو مرا اشک کردی که در چشم یتیمان بجوشم. تو مرا آه کردی که از سینه بینوایان و دردمندان به آسمان صعود کنم. تو مرا فریاد کردی که کلمه حق را هر چه رساتر برابر جباران اعلام نمایم. تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و حرمان تنهایی سوزاندی. خدایا تو پوچی لذات زودگذر را عیان نمودی، تو ناپایداری روزگار را نشان دادی. لذت مبارزه را چشاندی. ارزش شهادت را آموختی.»
سه طلاقه
« من دنیا را طلاق دادم. خدای بزرگ مرا در آتش عشق و محبت سوزاند. مقیاسها و معیارهای جدید بر دلم گذاشت و خواسته های عادی و مادی و شخصی در نظرم حذف شد. روزگاری گذشت که دنیا و مافیها را سه طلاقه کردم و ازهمه چیز خود گذشتم. از همه چیز گذشتم و با آغوش باز به استقبال مرگ رفتم و این شاید مهمترین و اساسی ترین پایه پیروزی من در این امتحان سخت باشد.»
آرامش غروب
« خوش دارم آزاد از قید و بندها درغروب آفتاب بر بلندای کوهی بنشینم و فرو رفتن خورشید را در دریای وجود مشاهده کنم و همه حیات خود را به این زیبایی خدایی بسپارم و این زیبایی سحرانگیز، با پنجه های هنرمندش با تار و پود وجودم بازی کند، قلب سوزانم را بگشاید، آتشفشان درد و غم را آزاد کنم، اشک را که عصاره حیات من است، آزادانه سرازیرنمایم، عقده ها و فشارهایی را که بر قلب و روحم سنگینی می کنند بگشایم . غم های خسته کننده ای را که حلقومم را می فشرند و دردهای کشنده ای که قلبم را سوراخ سوراخ می کند، با قدرت معجزه آسای زیبایی تغییر شکل دهد و غم را به عرفان و درد را به فداکاری مبدل کند و آنگاه حیاتم را بگیرد و من دیوانه وار همه وجودم را تسلیم زیبایی کنم و روحم به سوی ابدیتی که نورهای زیبایی می گذرد پرواز کند و در عالم آرامش و طمأنینه از کهکشانها بگذرم و برای لقاء پروردگار به معراج روم و از درد هستی و غم وجود بیاسایم و ساعتها و ساعتها در همان حال باقی بمانم و از این سیر ملکوتی لذت ببرم.»
آفرینش دریا
« خدایا تو را شکر می کنم که دریا را آفریدی ، کوهها را آفریدی و من می توانم به کمک روح خود در موج دریا بنشینم و تا افق بی نهایت به پیش برانم و بدین وسیله از قید زمان و مکان خارج شوم و فشار زندگی را ناچیز نمایم. خدایا تو را شکر می کنم که به من چشمی دادی که زیباییهای دنیا را ببینم و درک زیبایی را به من رحمت کردی تا آنجا که زیباییهایت را و پرستش زیبایی را جزیی از پرستش ذاتت بدانم.»
سوگند
« خدایا به آسمان بلندت سوگند، به عشق سوگند، به شهادت سوگند، به علی سوگند، به حسین سوگند، به روح سوگند، به بی نهایت سوگند، به نور سوگند، به دریای وسیع سوگند، به امواج روح افزا سوگند، به کوههای سر به فلک کشیده سوگند، به شیپور جنگ سوگند، به سوز دل عاشقان سوگند، به فداییان از جان گذشته سوگند، به درد دل زجرکشیده گان سوگند، به اشک یتیمان سوگند، به آه جانسوز بیوه زنان سوگند، به تنهایی مردان بلند سوگند که من عاشق زیبائیم. چه زیباست همدردعلی شدن، زجر کشیدن، از طرف پست ترین جنایتکاران تهمت شنیدن، از طرف کینه توزان بی انصاف نفرین شنیدن، چه زیباست در کنار نخلستان های بلند در نیمه های شب، سینه داغدار را گشودن و خروشیدن و با ستارگان زیبای آسمان سخن گفتن، چه زیباست که دراین موهبت بزرگ الهی که نامش غم و درد است، شیعه تمام عیارعلی شدن.»
شرف شیعه
« خدایا تو را شکر می کنم که شیعیان را با اسلحه شهادت مجهز کردی که علیه طاغوتها وستمگران و تجاوزگران قیام کنند و با خون سرخ خود ، ذلت هزار ساله را از دامن تشیع پاک کنند و ارزش و اهمیت شهادت را در معرکه حیات بفهمند و با ایمان خدایی و اراده آهنین، خود را از لجنزار اسارت جسدی و روحی نجات بخشند. علی وار زندگی کنند و در راه سرخ حسین علیه السلام قدم بگذارند و شرف و افتخار راستین تشیع را که قرنها دستخوش چپاول ستمگران بود دوباره کسب کنند.»
افزایش ظرفیت
« خدایا از تو می خواهم که طبع ما را آنقدر بلند کنی که در برابر هیچ چیز جز خدا تسلیم نشویم. دنیا ما را نفریبد، خودخواهی ما را کور نکند. سیاهی گناه و فساد و تهمت و دروغ وغیبت ، قلب های ما را تیره و تار ننماید. خدایا! به ما آنقدر ظرفیت ده که در برابر پیروزی ها سرمست و مغرور نشویم. خدایا به من آنقدر توان ده که کوچکی و بیچارگی خویش را فراموش نکنم و در برابرعظمت تو خود را نبینم.»
فقر مرا پروراند
« فقر و بی چیزی بزرگترین ثروتی بود که خدای بزرگ به من ارزانی داشت. همت و اراده مرا آنقدر بلند کرد که زمین و آسمان ها نیز در نظرم ناچیز شدند. هنگامی که شهیدی خون پاکش را در اختیارم می گذارد و فقر اجازه نمی دهد که یتیمانش را نگبهانی کنم. هنگامی که مجروحی در آخرین لحظات حیات به من نگاه می کند و با نگاه خود از من تقاضای کمک دارد ، من می سوزم، آب می شوم و قدرت ندارم کمکش کنم. هنگامی که در سنگر خونین ترین قتالها و جنگ آوری، از گرسنگی شکمش خشک شده و نمی تواند آب را از گلو فرو بدهد من که اینها را می بینم و صبر می کنم دیگر ترس و وحشتی از فقر ندارم. این قفس آهنین را شکسته ام و آنقدر احساس بی نیازی می کنم که زیر سخت ترین ضربه ها و کوبنده ترین هجوم ها از هیچ کس تقاضای کمک نمی کنم. »
گذشت
« من اینقدر احساس بی نیازی می کنم که در زیر شدیدترین حملات هم از کسی تقاضای کمک نمی کنم ، حتی فریاد بر نمی آورم حتی آه نمی کشم در دنیای فقر آنقدر پیش می روم که به غنای مطلق برسم و اکنون اگر این کلمات دردآلود را از قلب مجروحم بیرون می ریزم برای آنست که دوران خطر سپری شده است و امتحان به سر آمده و کمر فقر شکسته و همت و اراده پیروز شده است.»
بی نیاز
« خدایا از آنچه کرده ام اجرنمی خواهم و به خاطر فداکاریهای خود بر تو فخر نمی فروشم، آنچه داشته ام تو داده ای و آنچه کرده ام تو میسرنمودی، همه استعدادهای من، همه قدرتهای من، همه وجود من زاده اراده تو است، من از خود چیزی ندارم که ارائه دهم، از خود کاری نکرده ام که پاداشی بخواهم.
خدایا هنگامی که غرش رعد آسای من در بحبوحه طوفان حوادث محو می شد و به کسی نمی رسید، هنگامی که فریاد استغاثه من در میان فحش ها و تهمت ها و دروغ ها ناپدید می شد... تو ای خدای من، ناله ضعیف شبانگاه مرا می شنیدی و بر قلب خفته ام نورمی تافتی و به استغاثه من لبیک می گفتی. تو ای خدای من، در مواقع خطر مرا تنها نگذاشتی، تو در تنهایی، انیس شبهای تار من شدی، تو در ظلمت نا امیدی دست مرا گرفتی و هدایت کردی. در ایامی که هیچ عقل و منطقی قادر به محاسبه نبود، تو بر دلم الهام کردی و به رضا و توکل مرا مسلح نمودی... خدایا تو را شکر می کنم که مرا بی نیاز کردی تا از هیچکس و از هیچ چیز انتظاری نداشته باشم.
مغموم
خدایا عذر می خواهم از اینکه در مقابل تو می ایستم و از خود سخن می گویم و خود را چیزی به حساب می آورم که تو را شکر کند و در مقابل تو بایستد و خود را طرف مقابل به حساب آورد! خدایا آنچه می گویم از قلبم می جوشد و از روحم لبریز می شود. خدایا دل شکسته ام، زجر کشیده ام، ظلم زده ام، از همه چیز ناامید و از بازی سرنوشت مأیوسم، در مقابل آینده ای تیره و مبهم و تاریک فرو رفته ام، تنها ترا می شناسم ، تنها به سوی تو می آیم، تنها با تو راز و نیاز می کنم.
خدایا ، فقط تو
« هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد، تو او را خراب کردی، خدایا، به هر که و به هرچه دل بستم، تو دلم را شکستی، عشق هر کسی را که به دل گرفتم، تو قرار از من گرفتی، هر کجا خواستم دل مضطرب و دردمندم را آرامش دهم، در سایه امیدی، و به خاطر آرزویی، برای دلم امنیتی به وجود آورم، تو یکباره همه را برهم زدی، و در طوفان های وحشتزای حوادث رهایم کردی، تا هیچ آرزویی در دل نپرورم و هیچ خیری نداشته باشم و هیچ وقت آرامش و امنیتی در دل خود احساس نکنم... تو این چنین کردی تا به غیر از تو محبوبی نگیرم و به جز تو آرزویی نداشته باشم، و جز تو به چیزی یا به کسی امید نبندم، و جز در سایه توکل به تو، آرامش و امنیت احساس نکنم... خدایا ترا بر همه این نعمتها شکر می کنم.»
من آه صبحگاهم
« من فریادم! که در سینه مجروح جبل عامل در خلال قرنها ظلم و ستم محفوظ شده ام. من ناله دلخراش یتیمان دل شکسته ام که درنیمه های شب از فرط گرسنگی بیدار می شوند و دست محبتی وجود ندارد که برای نوازش آنها را لمس کند، از سیاهی و تنهایی می ترسند. آغوش گرمی نیست که به آنها پناه بدهد. من آه صبحگاهم که از سینه پر سوز بیوه زنان سرچشمه می گیرم و همراه نسیم سحری به جستجوی قلبها و وجدانهای بیدار به هر سو می روم و آنقدر خسته می شوم که از پای می افتم. نا امید و مأیوس به قطره اشکی مبدل می شوم و به صورت شبنمی در دامن برگی سقوط می کنم. من اشک یتیمانم که دل شکسته در جستجوی پدر و مادر به هر سو می دوند، ولی هر چه بیشتر می دوند کمتر می یابند. وای به وقتی که یتیمی بگرید که آسمان به لرزه در می آید.»
افتادگی
ای خدای من! من باید از نظر علم از همه برتر باشم تا مبادا دشمنان، مرا از این راه طعنه زنند. باید به آن سنگ دلانی که علم را بهانه کرده و به دیگران فخر می فروشند ثابت کنم که خاک پای من نخواهند شد. باید همه آن تیره دلان مغرور و متکبر را به زانو درآورم، آنگاه خود، خاضع ترین و افتاده ترین فرد روی زمین باشم.
شهید مهدی صفاری تخته جان، فرزند یوسف متولد 15 فروردینماه سال 1348 روستای بمرود (قائنات). مهدی پسر بزرگ خانواده بود. پدر و مادر توجه خاصی به او داشتند. از همان کودکی محبوب همه اطرافیان و.بسیار باوقار و مؤدب بود و با ذهن سرشار و تیزهوشی خاصی که داشت دیگران را مجذوب خود میکرد. دوران ابتدایی را در زادگاه خود گذراند و از همان دوران بود که در تظاهرات علیه رژیم سابق شرکت مینمود و با همکاری دیگران اعلامیههای حضرت امام را در سطح روستا توزیع مینمود. در دوران ابتدایی در درسهایش ممتاز بود و علاقه زیادی به تحصیل نشان میداد بهطوریکه برای ادامه تحصیل به مشهد نزد مادربزرگش آمد و دوران راهنمایی را در مدرسه توحید گذراند دوران دبیرستان را در دبیرستان دکتر علی شریعتی مشهد و در رشته ریاضی و فیزیک گذراند. وی بسیار کوشا و با جدیت و کاملاً معتقد به مسائل اخلاقی و اجتماعی بود و نظم خاصی در امور تحصیلیاش داشت. در این دوران بود که خانواده نیز مقیم مشهد شدند. سال چهارم دبیرستان، زمانی که خود را برای امتحانات دیپلم و کنکور آماده مینمود، تصادف پدر اتفاق افتاد که مدت سه ماه در بیمارستان بستری بودند و مهدی از ایشان پرستاری میکرد. پس از اتمام وقت کلاس سریعاً به بیمارستان برمیگشت تا از پدر مراقبت نماید. گاهی اوقات نیز به کتابخانه آستان قدس رضوی میرفت، در آنجا دوستان زیادی داشت که برای رفع اشکالات درسی به او مراجعه میکردند. در دوران دبیرستان بود که از طریق یکی از اقوام با آیت ا...شیرازی امامجمعه وقت مشهد آشنا شد؛ و اوقات فراغت خود را در دفتر امامجمعه مشهد صرف حل مشکلات مردم و رسیدگی به امور مردم میکرد. ایشان حتی حقوق دریافتی از دفتر امامجمعه را به خانوادههای مستضعف اهدا میکرد. در دفتر امامجمعه نیز با جدیت تمام و با نهایت ادب و حس خدمتگزاری، همکاری میکرد بهطوریکه شدیداً موردتوجه امامجمعه و کارکنان قرار میگیرد. شهید بزرگوار در کنکور سال 1366 در رشته مهندسی برق- الکترونیک دانشگاه زاهدان پذیرفته میشود. پس از اتمام ترم اول است که علیرضا برادر کوچکتر در جبهه مجروح میشود و ایشان در ایامی که در مشهد بودند به مراقبت از برادر و رسیدگی به امور سایر مجروحین جنگی میپرداختند و از هیچ کمکی دریغ نکرده و چندین بار خون خود را اهدا نموده بودند. سال 1367 که دشمن حملات زیادی را آغاز نموده بود، ایشان تصمیم میگیرد که به جبهه برود و وقتیکه با مخالفت اطرافیان به علت شرایط جسمانی نامناسب پدر و برادر روبهرو میشود، میگوید که من دانشجو هستم و در زاهدان، مهم دوری است؛ پس چه تفاوتی دارد که جبهه باشم یا زاهدان. بالاخره عازم جبهه میشود و در چهارم تیرماه سال 1367 در حملات عراق به جزیره مجنون مفقودمی شود و درحالیکه همگی گمان به اسارت ایشان داشتند و منتظر بازگشت ایشان بودند در اول تیرماه 1378 پس از یازده سال انتظار جانکاه به همراه ششصد کبوتر خونین بال دیگر پس از عبور از شهرهای ایران وارد مشهد شد و پس از انجام مراسم مربوطه به همراه دیگر همسنگران خویش در بهشت رضای مشهد آرمید.
سجایای اخلاقی شهید مهدی صفاری
در دفتر امامجمعه که بود همیشه باحوصله و بردباری و اخلاق خوب و لبخند همیشگی به اربابرجوع پاسخ میداد. معتقد بود باید درراه اسلام مال و جان را در طبق اخلاص نهاد و سنگرهای جبهه را خالی نگذاشت.
یکی از همکاران ایشان در دفتر امامجمعه ویژگیهای اخلاق شهید را اینگونه بیان میکند: خنده و نشاط و شادابی را همیشه به همراه داشت و در برخورد با مردم برای رفع مشکلاتشان این مورد را اصلی اساسی میدانست. تقوا و بهخصوص نمازهای اول وقت او از دیگر ویژگیهایی بود که از ایشان دیده بودم. در کارش مصلحتاندیش بود. هرگز دروغ نمیگفت. با مردم شفاف صحبت میکرد. اهل مسائل مادی مانند حقوق و مزایا و پاداش برای خودش نبود و اصلاً به آن اهمیتی نمیداد، یکبار هم برای خود چیزی از ما نخواست و این در آن زمان برای ما و دیگر همکاران الگو بود. در کارش اهل خط وخط بازی نبود؛ و هیچوقت هم نمیدیدیم سیاستبازی کند. همیشه در بحثها اشاره میکرد که باید فقط به خاطر اسلام و مردم کارکنیم.
منبع : کتاب بی قراران /علیرضا کمیلی
شهید محمد اسماعیل رضایی تخته جان فرزند عباس در تاریخ دوم شهریورماه سال 1331 در روستای تخته جان شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود وی از کودکی شخصی غیرتمند، مهربان و مؤدب و انسانی نمونه در اخلاق و رفتار بود و به رعایت موازین شرعی و احکام اسلامی سخت پای بند و معتقد بود. درعینحال اهل مزاح بود و بر لبهای دوستان گل لبخند مینشاند و باعث تقویت روحیه نیروها میشد در زمان اوجگیری انقلاب اسلامی و مبارزات مردمی در راهپیماییها شرکت داشت و پس از انقلاب به عضویت نهاد مقدس سپاه پاسداران درآمد. با شروع جنگ تحمیلی از طریق همین نهاد چندین مرتبه به جبهههای نبرد حق علیه باطل اعزام شد. وی ازجمله کسانی است که در عملیات فتح خرمشهر در سال 1361 حضور یافت و رشادتهای زیادی از خود نشان داد. در همین عملیات از ناحیه دست راست مجروح شد. بعد از عملیات فتح خرمشهر به مرخصی آمد و بعد از مدتی دوباره به جبهه اعزام شد. وی در اسفند سال 1364 در عملیات والفجر 9 در منطقه مریوان نیز شرکت کرد و از ناحیه دست چپ مجروح گردید؛ و همرزمش محمد گلی از تخته جان به شهادت رسید.
شهید محمد اسماعیل رضایی بعد از گذشت چند روز از عملیات کربلای 5 در تاریخ 10 بهمن سال 1365 در نزدیکی پاسگاه زید با تعدادی از نیروها بهعنوان خطنگهدار باقی میماند و تحت فرماندهی احمد کاووسی از بیرجند در مقابل نیروهای بعثی عراق مقاومت میکنند؛ اما با توجه به پاتک سنگین دشمن با فرمانده اش احمد کاووسی و تعدادی دیگر از نیروهای اسلام به درجه رفیع شهادت میرسد. شهید رضایی در این عملیات فرمانده دسته بود و در قرارگاه رمضان گردان ادوات فعالیت مینمود.
پیکر پاک شهید به مدت 13 سال ناپدید و سپس توسط گروه تفحص، شناسایی و پس از تشییع باشکوه در گلزار شهدای تخته جان در کنار همرزمانش به خاک سپرده شد. از این شهید عزیز سه فرزند به نامهای عباس، ربابه و زهرا به یادگار مانده است.
منبع: کتاب بی قراران / علیرضا کمیلی
شهید ابراهیم گلی فرزند غلامحسین در تاریخ 25 آذر سال 1350 در روستای تخته جان دیده به جهان گشود روز تولدش مصادف شده بود با عید قربان، به همین خاطر پدرش نام او را ابراهیم گذاشت.
ابراهیم از همان کودکی علاقه زیادی به خانوادهاش داشت و به دلیل اینکه بتواند کمکخرج زندگی باشد به کمک پدر شتافت و در کارهای کشاورزی و قالیبافی به آنها کمک میکرد. به همین دلیل از نعمت تحصیل در مدرسه روزانه محروم ماند. ابراهیم همزمان با قالیبافی شبانه در کلاسهای نهضت شرکت نمود.و سواد خواندن ونوشتن را فرا گرفت. در اخلاق و رفتار و احترام به بزرگترها متواضع بود . با برادران و خواهران و سایر بستگانش مهربان و باگذشت بود.ابراهیم باوجود سنّ کم، به خواندن نماز و روزه اهمیت میداد و در مراسم عزاداری ائمهی اطهار علیهمالسلام بهویژه دهه محرم شرکت میکرد و دوستانش را به شرکت در مراسم مذهبی و مناسبتهای انقلابی تشویق و ترغیب مینمود و یاد خدا و راز و نیاز با معبودش را فراموش نمیکرد.
ماه محرم بود و عطر نام امام حسین علیهالسلام و یارانش کوچههای روستا را پرکرده بود شور و شوق وصفناپذیری فضای روستا را در برگرفته بود روز دهم محرم ثبتنام برای جبهه در روستا شروعشده بود خیمهای در میدان اصلی روستا نصبکرده بودند نوای دلانگیز ای لشکر صاحب زمان آمادهباش آمادهباش آهنگران به گوش میخورد. ابراهیم در پوست خود نمیگنجید. ولولهای عجیب در درونش موج میزد. جوانان زیادی برای ثبتنام مراجعه میکردند و نامشان را مینوشتند؛ اما ابراهیم با خود فکر میکرد که چگونه با توجه به اینکه سنش کم است؛ بتواند ثبتنام کند؛ اما تنها یک امیدواری داشت آنهم جثه نسبتاً تنومند وی بود که به او دلگرمی میداد و عاقبت علیرغم مخالفت مسئولان به سبب سنّ کم، ثبتنام شد و بنا بر اصرار و پافشاری وی طی یک دوره کوتاه آموزش نظامی را فراگرفت و راهی جبهه شد. ابراهیم در تاریخ چهارم دیماه سال 1365 در منطقهی عملیاتی شلمچه، عملیات کربلای 4 در سنّ 15 سالگی به آرزویش رسید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک شهید پس از تشییع، باشکوه خاصی در گلزار شهدای تخته جان به خاک سپرده شد
منبع : کتاب بی قراران/ علیرضا کمیلی
شهید عباسعلی صالحی فرزند عیسی در تاریخ دوم فروردین سال 1348 در روستای تخته جان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در روستا به اتمام رساند سپس در کنار خانواده مشغول کشاورزی و قالیبافی شد. پدرش میگوید: از سنین کودکی علاقه زیادی به فراگیری سورههای قرآن، مسجد و ائمه معصومین علیهمالسلام داشت. اکثر سورههای کوچک قرآن را حفظ میکرد و برایم میخواند. در مراسم مذهبی از قبیل دعای کمیل و ندبه که در روستا برگزار میشد شرکت میکرد. ماه محرم لباس عزا میپوشید و در مراسم علمگردانی و سینهزنی شرکت میکرد. بهصورت خودجوش از عزاداران حسینی با لیوانی آب یا شربت پذیرایی میکرد. در دوران انقلاب همراه سایر دانش آموزان و مدیر مدرسه به راهپیمایی میرفت. دریکی از راهپیماییها به همراه سایر دانش آموزان مورد ضرب و شتم مأمورین پاسگاه ژاندارمری سراب قرار گرفت.
پس از شروع جنگ تحمیلی، به سبب عشق و علاقه زیادی که به دفاع از حریم اسلام و وطن اسلامی داشت به عمویش محمدرضا گفت: شما که پاسدار هستید کاری کنید تا مرا به جبهه بفرستند اما عمویش گفت: شما هنوز برای این کار کوچک هستی باید بزرگتر شوی.
پدرش میگوید: من و پسرم باهم قالیبافی میکردیم بارها در حین کار به من میگفت: پدر جان! اجازه دهید به جبهه بروم. من در جواب پسرم گفتم: تو هنوز کمسنوسال هستی. اگر به رفتن باشد باید من بروم. گفت نه پدرم اول نوبت من است بعد نوبت شما. اکثر اوقات این بیت شعر ورد زبانش بود:
«نام نیکی گر بماند زآدمی به کزو ماند سرای زرنگار»
مادر شهید از پسرش به نیکی یاد میکند و میگوید: تابستان بود و هوا بسیار گرم، اولین سالی بود که عباسعلی روزه میگرفت. بین روز دیدم که پیراهنش را با آب خیس میکند و میپوشد. ابداً حاضر نبود روزهاش را باز کند. اعتقاد عجیبی به انجام واجبات داشت. هیچوقت از فرمان پدر و مادر سرپیچی نمیکرد. مهربان و خندهرو بود. به کمک همسایگان میشتافت در کارهای منزل، کشاورزی و دامداری به ما کمک میکرد. از همان کودکی به بزرگترها سلام میکرد. در طول این چند سال زندگی حرف زشتی از او نشنیدیم.
اواخر سال 1364 در پایگاه بسیج روستای تخته جان ثبتنام کرد و به بیرجند اعزام شد. به گفته یکی از دوستان وی به نام محمد کلوخ عبداللهی: « شهید عباسعلی صالحی با توجه به اینکه جثه کوچکی داشت نگران بود که او را پذیرش نکنند بنابراین در داخل ستونی که ایستاده بودیم کیف لباسهایش را زیر پایش گذاشت تا قدش بلندتر دیده شود. وقتی پذیرش شد از شوق در پوست خودش نمیگنجید انگار میخواهد پرواز کند.» بعد از دوره آموزش درحالیکه 16 ساله بود رهسپار جبهه شد. سرانجام در تاریخ بیست و نهم اردیبهشتماه 1365 در منطقهی مهران و در منطقهی عملیاتی حاج عمران براثر اصابت ترکش با دهان روزه در سن 17 سالگی در خون خویش غلتید و به آرزوی دیرینهاش رسید. پیکر مطهرش بعد از تشییع در بیرجند باشکوه خاصی به زادگاهش روستای تخته جان انتقال یافت و به خاک سپرده شد.
منبع: کتاب بی قراران /علیرضا کمیلی