پیمانه

پیمانه

فرهنگی اجتماعی
پیمانه

پیمانه

فرهنگی اجتماعی

شهید محمد عباسی

   

 

                                        رمضان عباسی ( پدر شهید)


شهید محمد عباسی فرزند رمضان در سوم خرداد 1336 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی متولد شد. او مدت 365 روز در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت و در عملیاتهای قادر یک و والفجر 9 شرکت نمود و سر انجام در عملیات والفجر 9 در تاریخ ششم اسفند 1364 در حالیکه معاونت گروهان را برعهده داشت به درجه رفیع شهادت نایل شد

او از همان کودکی علاقه زیادی به مدرسه داشت؛ اما به دلیل مشکلات مالی و درآمد اندک، ناچار شد تا کلاس ششم تحصیل نماید. محمد تا زمان سربازی مشغول کارهای کشاورزی، دام‌پروری و کارگری بود. به پدر و مادرش عشق می‌ورزید. سعی داشت همراه برادرانش بازوی اقتصادی خوبی برای خانواده‌اش باشد. به همین خاطر و به دلیل اینکه در روستا درآمد خوبی نبود؛ ایام تابستان همراه دوستانش چندین مرتبه به تهران برای کارگری رفت تا رونقی به زندگی پدر و مادرش بدهد. اخلاق نیکش زبانزد خاص و عام بود. 



بخشی از وصیت نامه شهید محمد عباسی


سلام و درود فراوان بر حضرت مهدی عجل الله و نایب برحقش خمینی کبیر اسوه تاریخ و مقاومت و بت‌شکن زمان و سلام وافر به شهیدان راه اسلام از صدر اسلام تاکنون و درود فراوان به خانواده‌های معظم شهدا و مجروحین و معلولین و برای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و سلام به‌تمامی سپاهیان لشکر توحید حمد و سپاس خداوند را که انسان را آفرید و ما را اشرف مخلوقات قرارداد و به انسان عقل داد که بتواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص بدهد و آن راهی را که سعادت دنیا و آخرت انسان را تأمین می‌کند به‌سوی آن حرکت کند و همچنین خدا را شکر می‌کنم که جوانیم را در این برهه از زمان قرارداد که توانستم مقداری کم به جمهوری اسلامی ایران کمک نمایم. هرچند که خدمت من قابل‌گفتن نیست و دیگر خدای را شکرگزارم که چنین رهبر عالی‌قدری را به ما عطا فرمود و ما را از خواب گران غفلت بیدار و از ظلمت به نور و از زیر بار ستم‌شاهی و جنایتکاران ما را رهاند و از خداوند می‌خواهم که این امام عزیز را تا انقلاب مهدی و حتی تا کنار حضرتش نگه بدارد. ان‌شاءالله و اینک سلام من بر شما پدر و پدر عزیز و مادر بسیار مهربانم سلامی که از اعماق قلبم به شما عرض می‌کنم. ان‌شاءالله که حال شما خوب باشد و مرا می‌بخشید از اینکه شما پدر و مادر بسیار خوبی برایم بودید و از آن لحظه‌ای که به دنیا آمده‌ام تا به امروز برایم زحمت فراوانی کشیده‌اید و من نتوانستم در این مواقع در این مواقع پیری به شما کمک کنم و آن زحمات شمارا مگر خداوند جوابگوی آن باشد و خداوند به شما اجر زیادی عنایت بفرماید و از این‌که فرزندتان درراه خدا شهید شد ناراحت نباشید؛ بلکه بسیار خوشحال باشید؛ که توانستید فرزندی را تحویل جامعه بدهید و او را درراه خدا بدهید و این سعادت بسیار بزرگی است؛ که چنین افتخاری نصیب شما هم شد؛ تا در روز قیامت پیش خدا و امام حسین علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها سربه‌زیر نباشید. امیدوارم که همه ما و همه کارهای ما فی سبیل الله و قربه الی الله باشد. چون‌که در قرآن کریم آمده است انا لله و انا الیه راجعون چون‌که از خداییم و به‌سوی او باید بازگردیم و من امانتی بیش برای شما بیشتر نبودم و خداوند خواست که امانت خود را پس بگیرد پس اگر شما امانتی را به کسی بدهید و طالب آن شوید نباید به شما برگرداند و اگر هم بدهد از روی ناراضی به شما بدهد پس باید از جان‌ودل بپذیرید و شکرگزار خدا باشید و سلام من به شما برادران بسیار عزیز مهربانم حسین و عباس امیدوارم که حالتان با خانواده خوب باشد و موفق باشید و ان‌شاءالله که مرا می‌بخشید و مرا حلال کنید از این‌که در طول زندگی حرفی ناشایست به شما گفته‌ام و دیگر از پدر و مادر فراموش نکنید. به آن‌ها کمک کنید؛ گرچه خودم هم آن‌طور که می‌گویم نبودم و سلام من به فرزندم مهدی عزیز و مادرش ان‌شاءالله که حال شما خوب باشد. از شما راضی هستم. امیدوارم که مرا می‌بخشید و هیچ ناراحت نباشید از شهادت من و صبر را پیشه خود کنید که انسان در تمام مشکلات و مصیبت‌ها باید صابر باشد. خداوند صابران را دوست می‌دارد. دیگر سلامم به خدمت ملأ حسین ساقی‌ای و والده مقامی با خانواده و کلیه اقوام و دوستان ان‌شاءالله که همگی‌تان من حقیر را می‌بخشید و مرا مورد لطف و بخشش خود قرار می‌دهید و اگر نسبت به هر یک از شما حرفی از طرف من گفته‌شده مرا می‌بخشید و از همه شما راضی هستم و ناراحت نباشید که این خواسته خداوند متعال بوده است

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

برداشت از کتاب ( اسوه ساقی) نوشته علیرضا کمیلی





 


عکس زیر

کنار مزار شهید  از راست : آقای علی کارگرهمرزم شهید، عباس عباسی برادر شهید ، علیرضا کمیلی، محمد حسین عباسی برادر شهید، مهدی عباسی فرزند شهید، محمد حسن فروتنی همرزم و دوست صمیمی شهید ، نوه آقای فروتنی


شهید عید محمد نجاری


عید محمد نجاری متولد هشتم خرداد 1347 د ر خراسان جنوبی شهرستان بیرجندروستای ساقی است که درششم اسفند 1362 در عملیات خیبر جزایر مجنون به فیض شهادت نائل شد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌اش این‌چنین می‌نویسد: پیامبر اکرم می‌فرمایند: بهترین مرگ شهادت درراه خدا است. پدر و مادر! برای شهادتم گریه نکنید لباس سیاه نپوشید و خوشحال باشید که خدای بزرگ چنین فرزندی را به شما عنایت کرده تا درراه خدا به شهادت برسد. اگر ناراحتتان کرده‌ام مرا ببخشید باخدای خویش راز و نیاز کنید باکسی جنگ و جدال نکنید و باهم مهربان باشید از دستورات خداوند سرپیچی نکنید همیشه دعاگوی رزمندگان باشید برای پیروزی اسلام دعا کنید مبلغ 25 تومان به آقای ... بدهکارم و مبلغ ۲۰ تومان دیگر به آقای... بدهکارم قرضم را ادا کنید و آن مبالغ را به صاحبانش برگردانید چنانچه نتوانستید لباس‌هایم را بفروشید و قرض مرا ادا کنید و به همه اعلام کنید چنانچه کسی از من طلبی دارد به آن‌ها بپردازید. خواهرم افروز به درسش ادامه بدهد و خودش را به سلاح ایمان مجهز نماید و در نماز جمعه و کارهای اسلام شرکت کنید.

شهید مهدی الهی


  مهدی الهی فرزند حبیب‌الله به تاریخ 3/3/1343 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند  روستای ساقی  پا به عرصه وجود نهاد. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند. از همان اوان کودکی، علاقه شدیدی به کتاب و درس داشت. به همین جهت برای ادامه تحصیل به شهر بیرجند عزیمت نمود. قرآن خواندن را در مکتب‌خانه روستا فراگرفته بود و با صوت زیبا قرآن می‌خواند، به‌طوری‌که نظر همه به سویش جلب می‌شد. دوران تحصیلاتش در بیرجند، مصادف با روزهای اوج‌گیری انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود. مهدی فعالانه در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت داشت. در اوقات فراغت برای کمک در امر کشاورزی به روستا می‌رفت و مردم را به حرکت‌های انقلابی تشویق می‌کرد. در سال دوم دبیرستان درس می‌خواند که جنگ تحمیلی آغاز شد. او درس را رها کرد و به روستا رفت تا با اجازه پدر به کمک رزمندگان اسلام بشتابد؛ اما پدر که خود عازم جبهه بود، پسرش را به ماندن ترغیب نمود. او عاشقانه برای حفظ و پاسداری از ارزش‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی در بسیج به فعالیت پرداخت و شب تا صبح نگهبانی می‌داد. پس از بازگشت پدر از جبهه، مهدی از طریق بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهه‌های جنگ تحمیلی شد. او در ادامه چند بار دیگر نیز در جبهه‌ها حضور پیدا کرد. سرانجام در تاریخ 13/8/1361 با عنوان سمت تخریبچی در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد و در منطقه سو مار براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند، به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد.


تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی

شهید یحیی ساقینی


یحیی ساقینی فرزند محمدعلی متولد سوم دی‌ماه 1340 خراسان جنوبی شهرستان بیرجند ،روستای ساقی است که در چهارم خرداد 1361 در عملیات آزادسازی خرمشهر به فیض شهادت نائل شد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌اش این‌چنین می‌نویسد: از خداوند می‌خواهم در بستر نمیرم بلکه درراه اسلام به شهادت برسم پدرم شکر کنید که فرزندتان شهادت را انتخاب کرده هیچ‌چیز در زندگی جز

شهادت آرزوی من نیست مادرم شمارا سفارش می‌کنم به صبر که شجاعانه و زینب وار صبر کنید و هر چیزی که درراه خدا تقدیم کردید پشیمان نشوید مرا در جوار بارگاه نورانی حضرت رضا علیه‌السلام و در بهشت رضای مشهد دفن کنید که مرکز نور است از جوانان تقاضا دارم که امام عزیز را تنها نگذارید پدر و مادرم درود خدا و پیام‌آوران او بر شما باد که با دستان پینه‌بسته خود به اسلام عزیز خدمت می‌کنید به استقامت و پایداری‌تان ادامه دهید و هیچ هراسی به دل راه ندهید که خدا با شماست  شهید یحیی ساقینی از طلاب علوم دینی مشهد مقدس بود که از طریق مشهد ثبت‌نام می‌کند و به جبهه می‌رود. او ازجمله افرادی است که قبل از انقلاب اعلامیه‌های حضرت امام رابین مردم پخش می‌کند. یک‌بار توسط ساواک دستگیر می‌شود؛ اما با بهانه‌های مختلف از دستشان می‌گریزد.


تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی

شهید محمد ناصرخردمند (سلیمی)



شهید محمد ناصر خردمند(سلیمی ) متولد دوم خرداد 1316 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی است او در منطقه سو مار، در تاریخ دوازدهم مهرماه 1361 به فیض شهادت نائل شد و در قطعه 26 ردیف 92 بهشت‌زهرای تهران به خاک سپرده شد.

بخشی از وصیت‌نامه شهید محمدناصر خردمند

مدت چهار ماه است که به حول و قوه حق قدم درراه الله گذاشته و زن و فرزندان را به خدا واگذار کرده و به یاری اسلام و اسلامیان شتافته‌ام و به سرزمین جانبازان پاک‌باخته دست‌یافته و امیدوارم بر اساس آیه «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» توانسته باشم از آلودگی‌های دنیا دست‌شسته و به وادی مقدس طوی ره‌یافته باشم. وصیت من این است که اگر شهید شدم برای اینکه خداوند مرا ببخشاید بدین‌وسیله از کلیه کسانی که به‌وسیله حرفی و سخنی رنجشی از من به دل‌گرفته‌اند حلالیت می‌طلبم و از زن و فرزندانم برای ستمی که ازنظر تربیتی به آن‌ها روا داشته‌ام حلالیت می‌طلبم و اگر کسر و کمبودی ازنظر مادی بر آن‌ها روا داشته‌ام مرا خواهند بخشید. وصیت من به شما فرزندان این است که همیشه از راه خدا و یاد خدا و اوامر خدا فراموشی به خود راه ندهید و در کارهای خیر پیش‌قدم باشید. حتی‌المقدور نماز خود را به‌موقع و سروقت بخوانید. وقت خود را به هوی و هوس نگذرانید. سعی کنید پرونده این‌که برای بقیه عمر و آخرت تهیه می‌کنید با برگ‌های زرین تقوا و پرهیزکاری و انضباط در امور دنیایی شروع کنید. سعی کنید باکار و کوشش زندگی خود را درست کنید و از تنبلی و یا بیکارگی و چشم به دست دیگران داشتن بپرهیزید. خود بازوی توانای رحمت برای دیگران باشید، با مسالمت و هم‌فکری بین خود، بر نشاط روحی خود در میان خانه و فامیل بکوشید. محیط زندگی را با کجی (در گفتار و کردار) جهنم نسازید. همیشه راست و صادق باشید، چون با دروغ و دورنگی هیچ‌گاه پیروز نخواهید بود. سعی کنید زندگی را با کمک و انفاق لذت بخشید، چون دست بخشنده را خدا و خلق هر دو دوست دارند. در مساجد و مجامع دینی بیشتر شرکت کنید و هر قدم برای هر منظور برمی‌دارید خدا را در نظر داشته باشید، ان‌شاءالله همه امور شما به خیر منتهی خواهد شد. از معاشرت با افرادی که درراه خدا نیستند بپرهیزید. سعی کنید با گفتار صدق و کردار صادق و بی‌ریا، خود را به جامعه بشناسانید. خدای‌نکرده نخواهید با چهره تصنعی داخل اجتماع شوید چون زود طرد خواهید شد. توفیق هدایت شمارا از خداوند متعال مسئلت دارم. خداوند همه را به راه ایمان و تقوی رهنمود فرماید و مرا هم به فیض شهادت نائل گرداند. آمین یا رب‌العالمین.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته محمدناصر خردمند

رمل و ماسه

     بعضی از آنها که خون نوشیده‌اند

ارث جنگ عشق را پوشیده‌اند
عده‌ای « حسن‌القضا » را دیده‌اند
عده‌ای را بنزها بلعیده‌اند
بزدلانی کز هراس ابتر شدند
از بسیجیها بسیجی‌تر شدند
آی، بی‌جانها ! دلم را بشنوید
اندکی از حاصلم را بشنوید
تو چه می‌دانی تگرگ و برگ را
غرق خون خویش، رقص مرگ را
تو چه می‌دانی که رمل و ماسه چیست
بین ابروها رد قناصه چیست
تو چه می‌دانی سقوط « پاوه » را
« باکری » را « باقری » را « کاوه » را
هیچ می‌دانی « مریوان » چیست؟ هان !
هیچ می‌دانی که « چمران » کیست؟ هان !
هیچ می‌دانی بسیجی سر جداست
هیچ می‌دانی « دوعیجی » در کجاست؟
این صدای بوستانی پرپر است
این زبان سرخ نسلی بی‌سر است
تو چه می‌دانی که جای ما کجاست
تو چه می‌دانی خدای ما کجاست
با همانهایم که در دین غش زدند
ریشه اسلام را آتش زدند
با همانها کز هوس آویختند
زهر در جام خمینی ریختند
پای خندقها احد را ساختند
خون‌فروشی کرده خود را ساختند
باش تا یادی از آن دیرین کنیم
تلخ آن ابریق را شیرین کنیم
با خمینی جلوه ما دیگر است
او هزاران روح در یک پیکر است
ما زشور عاشقی آکنده‌ایم
ما به گرمای خمینی زنده‌ایم
گرچه در رنجیم، در بندیم ما
زیر پای او دماوندیم ما
سینه پرآهیم، اما آهنی
نسل یوسفهای بی‌پیراهنیم
ما از این بحریم، پاروها کجاست؟ 
این نشان ! پس نوش داروها کجاست؟
ای بسیجیها زمان را باد برد
تیشه‌ها را آخرین فرهاد برد
من غرور آخرین پروانه‌ام
با تمام دردها هم خانه‌ام
ای عبور لحظه‌ها دیگر شوید !
ای تمام نخلها بی‌سر شوید !
ای غروب خاک را آموخته !
چفیه‌ها ! ای چفیه‌های سوخته !
ای زمین ! ای رملها، ای ماسه‌ها
ای تگرگ تق‌تق قناصه‌ها
جمعی از ما بارها سر داده‌ایم
عده ای از ما برادر داده‌ایم
ما از آتشپاره‌ها پر ساختیم
در دهان مرگ سنگر ساختیم
زنده‌های کمتر از مردارها !
با شما هستم، غنیمت‌خوارها !
بذر هفتاد و دو آفت در شما
بردگان سکه ! لعنت بر شما
بار دنیا کاسه خمر شماست
باز هم شیطان اولی‌الامر شماست
با همانهایم که بعد از آن ولی
شوکران کردند در کام علی
باز آیا استخوانی در گلوست؟
باز آیا خار در چشمان اوست؟
ای شکوه رفته امشب بازگرد !
این سکوت مرده را در هم نورد
از نسیم شادی یاران بگو !
از « شکست حصر آبادان » بگو !
از شکستن از گسستن از یقین
از شکوه فتح در « فتح‌المبین »
از « شلمچه »، « فاو » از « بستان » بگو
ای شکوه رفته ! از « مهران » بگو !
از همانهایی که سر بر در زدند
روی فرش خون خود پرپر زدند
پهلوانانی که سهرابی شدند
از پلنگانی که مهتابی شدند
ای جماعت ! جنگ یک آیینه است
هفته تاریخ را آدینه است
لحظه ای از این همیشه بگذرید
اندر این آیینه خود را بنگرید.


«
محمد حسین جعفریان »

 

 

شهید محمد ترابی - خراسان جنوبی - درمیان - روستای سراب

شهید محمد ترابی

نام: محمد

نام خانوادگی: ترابی

نام پدر: موسی

نام مادر: خیری

تأهل: مجرد

محل تولد: روستای سراب تخته جان

تاریخ تولد: 1343/00/00

تحصیلات: راهنمایی

دین: اسلام

مذهب: شیعه

گروه اعزام: ارتش

شغل: قالیباف

سمت: امدادگر

نوع عضویت: نامشخص

اقشار: شغل آزاد

نوع خدمت در جبهه: رزمنده

نوع مسئولیت در جبهه: رسته ای

محل شهادت: میانه

تاریخ شهادت: 1362/08/25

نحوه شهادت: سانحه رانندگی

شرح واقعه منجر به شهادت: سانحه رانندگی

   محمد ترابی فرزند موسی در سال 1343 در روستای «سراب تخته جان» از توابع شهرستان بیرجند متولد گردید.

دوران کودکی را در زادگاهش گذراند فقر اقتصادی باعث شد که از تحصیلات محروم بماند مدتها درروستای سراب از راه دامداری، کارگری و قالیبافی زندگی اش را اداره می نمود و به خانواده اش کمک می کرد سپس به خدمت مقدس نظام وظیفه فرا خوانده شد و دوره آموزشی را در پادگان 04 بیرجند گذراندبعد از آن برای ادمه خدمت همرا لشگر 64 عازم مناطق جنگی گردید .او که بعد از چند روز مرخصی به جبهه برمی گشت در تاریخ بیست و پنجم آبانماه سال 1362 درسن 19 سالگی در منطقه میانه در اثر حادثه ی رانندگی به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد.

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید ابراهیم غفرانی ( روستای سراب )

ابراهیم غفرانی فرزند غفور در سال 1342 در روستای سراب تخته جان از توابع شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود. در سه سالگی مادرش را از دست داد و از محبت مادری محروم گردید. دوره ابتدایی را در مدرسه روستا گذراند و چون امکان تحصیل بیشتر در زادگاهش نبود، ترک تحصیل کرد. پس از آن همراه پدر به کشاورزی و دامداری پرداخت.

فقر مادی و کارهای سخت کشاورزی از او جوانی مقاوم و صبور ساخت. در پانزده سالگی برای پیدا کردن کار به بندرعباس و پس از مدتی به قم رفت. در قم در یک مرغداری مشغول به کار شد. ضمن کار از امور معنوی و آموختن قرآن غافل نمی شد و قرآن را با صوت زیبایی تلاوت می کرد. در هنر خطاطی نیز مهارت داشت.

از آغاز انقلاب به امام (ره) علاقمند شد. این علاقه به عشقی مبدل شد هنگامی که به سن سربازی رسید جهت آموزش وارد پادگان 04 بیرجند شد. و پس از پایان دوره آموزشی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. وی در منطقه «ابوغریب» سمت دیده بانی داشت.

هنوز دو هفته از خدمتش در جبهه نمی گذشت که در سنگر دیده بانی از ناحیه ران مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و بر اثر خونریزی شدید در تاریخ بیست و نهم شهریورماه سال 1364 در سن 22 سالگی به لقاء الله پیوست.

پیکر پاک شهید پس از تشییع در بیرجند به زادگاهش انتقال یافت و در آرامگاه ابدیش به خاک سپرده شد.

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید محمد محمد زاده ( روستای سراب )

محمد محمدزاده فرزند محمدحسین در سال 1342 در روستای سراب تخته جان از توابع شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود. تا سال پنجم ابتدایی در زادگاهش تحصیل کرد؛ سپس برای ادامه ی تحصیل به دُرخش رفت و پس از اتمام دوره ی راهنمایی، تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در بیرجند ادامه داد.

اوقات فراغت به مطالعه و کمک به پدر و مادرش می گذراند. وی روزهای تعطیل همراه پدر بزرگوارش به کار کشاورزی می پرداخت. جوانی مؤمن و مقیّد به انجام واجبات و نماز اول وقت بود. در مراسم مذهبی و عزاداری اهل بیت علهیم السلام حضور داشت. روزهای عاشورا و تاسوعا به آسیابان و دُرخش می رفت و در هیأت های عزاداری شرکت می کرد. به امام خمینی (ره) علاقه ی فراوان داشت و عکس های ایشان را در خانه نصب کرده بود و دیگران را به اطاعت از ایشان دعوت می کرد.

در اوج جوانی بود که به خدمت در نظام فرا خوانده شد. یک سال از دوران خدمتش را در نیروی هوایی مشهد به پایان رساند. پس از پایان خدمت سربازی وارد دانشکده ی افسری شد. شش ماه آموزشی را در دانشکده ی افسری شیراز گذراند و شش ماه هم در تهران خدمت کرد. سپس عازم جبهه شد و مردانه به دفاع از میهن اسلامی پرداخت. او که عاشق شهادت بود، به هم رزمش گفت: « من خواب دیده ام به شهادت می رسم؛ به مادرم بگویید برایم گریه نکند. »

سرانجام نیز به آرزویش رسید؛ او هم چون مولایش امام حسین (ع) سر در بدن نداشت و پاهایش قطع شده و بدنش سوخته بود.

پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در بیرجند به زادگاهش انتقال یافت و در گلزار شهدای سراب تخته جان به خاک سپرده شد.

 تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید نصر الله عطایی ( روستای گیت )


شهید نصر الله عطایی گیت فرزند حسین در یکم فروردین ماه سال 1342 در روستای گیت از توابع شهرستان درمیان استان خراسان جنوبی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را تا پنجم ابتدایی در این روستا گذراند و در این مدت از دانش آموزان موفق و ممتاز آموزشگاه بود.شهید عطایی دوران کودکی و نوجوانی خود را به همراه خانواده در این روستا سپری کرد. وی از دوران کودکی بسیار مهربان،باهوش و با استعداد بود و در برخورد با بزرگترها با احترام و با کوچکترها نهایت محبت و صمیمیت را به خرج می داد. از همان اوان کودکی در تمام مجالس اهل بیت عصمت و طهارت شرکت می کرد به شکلی که خانواده نصرالله از وی به عنوان الگو و سرمشق و چهره ای محبوب و مورد احترام در میان تمام اقوام ذکر می کنند چرا که بر خوردهایش بسیار فروتن و متواضع بود.زندگی در روستای محروم و دور افتاده طعم فقر و محرومیت را از آغاز نوجوانی به وی  چشانید. وی در کنار خانواده اش زندگی بسیار ساده ای داشت و از زرق و برق دنیا گریزان بود و نسبت به افراد رنج کشیده احساس مسئولیت می کرد.نصرالله از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی در زمینه کمک به مردم محروم و مستضعف داشت. همچنین وی از همان ابتدا دارای بعد عرفانی قوی بود به طوری که شبها غالبا تا نیمی از شب به راز و نیاز می پرداخت و بسیاری از روز ها را روزه می گرفت.وی فردی مهربان،صبور،صمیمی،نجیب و علاه مند به تلاوت قرآن و شرکت در نماز جماعت بود.  شهید عطایی با اوج گیری انقلاب در راهپیمایی ها و اجتماعات باشکوه امت قهرمان حضور فعال داشت و با پخش عکس ها و اعلامیه های حضرت امام (ره) در به راه انداختن و سازماندهی تظاهرات مختلف نقش فعالی داشت.وی عاشق امام و انقلاب بود و از همه توان خود در راه اهداف نظام و انقلاب استفاده می نمود.اخلاق خوب در خانواده و اجتماع، شرکت فعال در جلسات مذهبی،تشویق دوستان به مانوس بودن با قرآن،احترام به والدین و اهتمام به انجام صله رحم،علاقه زیاد به مطالعه،عشق ورزیدن به اهل بیت عصمت و طهارت و دشمنی با گروهک ها و نیروهای ضد انقلاب از خصوصیات بارز شهید عطایی بود.او بسیار خوش برخورد و مومن بود. نمازش را سر وقت می خواند و در مسجد روستا در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت می جست.شهید عطایی برای گذران دوران سربازی به ژاندارمری پیوست و بلافاصله به سوی میدان های نبرد حق علیه باطل رهسپار شد و سرانجام این سرباز رشید اسلام در دوازدهم تیرماه سال 1363 پس از ابراز شجاعت ها و دلاوریهای فراوان در منطقه عملیاتی آبادان به فیض شهادت نایل آمد. پیکر پاکش پس از تشییع در بیرجند جهت خاکسپاری به زادگاهش روستای گیت انتقال یافت.

فعالیت های انقلابی شهید نصرالله عطایی

شهید نصرالله عطایی گیت آنقدر طرفدار انقلاب و حضرت امام (ره) بود و از اسلام دفاع می کرد که کسی جرات نداشت جلوی او علیه اسلام حرفی بزند و این در حالی بود که او از آن چنان صبر و حوصله و محبتی در زندگی برخوردار بود که هرگز عصبانی نمی شد و کسی نمی توانست او را عصبانی کند.همزمان با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم به صورت داوطلبانه در راهپیمایی ها و مراسم تطاهرات علیه نظام شاهنشاهی شرکت می کرد و به صورت پیاده به روستاهای اطراف محل زندگی خود(روستای گیت) حرکت می کرد تا در تظاهرات شرکت کند.وی اکثر اوقات با همکاری دوستانش در زادگاهش راهپیمایی و تظاهرات علیه نظام شاهنشاهی راه می انداخت و در شعار نویسی بر روی دیوارها و پخش اعلامیه ها شرکت فعال داشت.

شهید عطایی به خواهران و برادران و دوستانش سفارش می کرد که قدر اسلام و انقلاب را بدانید زیرا این حکومت اسلامی است که برای مستضعفین تلاش می کند و حق مضلوم را از ظالم خواهد گرفت.اوعاشق امام راحل(ه) و صحبت های ایشان بود به شکلی که اگر مطلب یا جمله ای از صحبت های ایشان را می دید آن را چندین بار تکرار می کرد  درذهن خود جای می داد و به دیگران نیز یادآوری می کرد.شهید عطایی علاقه زیادی به راه حضرت امام(ره) داشت و همین علاقه به امام(ره)،انقلاب و اسلام بود که زمینه ساز شهادت ایشان شد.

قصه آخرین شب

 

شهید عطایی  از زبان مرحوم حسین عباسی همرزم شهید

من یکی از همرزمانت هستم که لحظه ای بعد جنازه ی خونین تو را بر روی دست گرفتم در حالی که کسی جرات نفس کشیدن نداشت و تنها صدایی به گوش می آمد  خش خش گام های همرزمانت بود که تو را در تاریکی شب بر سر دست می آوردند قطره های خون تو چکه چکه بر زمین میچکید .ای شهید آیا به یاد داری که باهم پیمان بستیم در مقابل قداربندان تاریخ سر خم نکنیم با تو حرف می زنم ای شهید آیا می شنوی چه می گویم می خواهم قصه آخرین شب را دوباره بازگو کنم وقتی پیکر خون آلودت را به پشت سنگر آوردند قلب تو می تپید انگار گواهی می داد که هنوز زنده هستی و اندک باقی مانده ها بر گرد تو حلقه زدند وآرام بر چهره ی معصومت اشک ریختند .

 

 

وصیت نامه شهید عطایی

بسم الله الرحمن الرحیم

"یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی فی جنتی"

"ای نفس قدسی مطمئن ودل آرام {به یاد خدا}امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خشنود{به نعمت های ابدی او} واو راضی از توست بازآی و در صف بندگان  خاص من درآی و در بهشت من داخل شو

سلام بر امام امت وسلام بر مردم شهید پرور وسلام بر شهیدان تاریخ خونین تشیع از کربلا تا ایران. شهادت مرگ انتخابی یک انسان انتخاب گر است که برای پیوستن به معشوقش این کوتاه ترین وبهترین راه را انتخاب می کند واین که من تصمیم گرفته ام که از نزدیکترین راه به لقا پروردگار برسم. از اینکه وظیفه شرعی هر انسان مسلمان است که بایستی قبل از مرگ خویش زندگی نامه یا به قولی وصیتنامه ای داشته باشد من هم وظیفه خود دیدم که وصت نامه ای بنویسم،امیدوارم که خداوند منان از گناهانم در گذرد و این بنده حقیر را جز شهدا محسوب کند چرا که از پیامبر اکرم (ص)نقل شده: که هر شهید با اولین قطره خونی که از خود بر زمین می ریزد خداوند تمام گناهان او را می بخشد و خداوند توبه پذیر است از همگی برادران و خواهران طلب بخشش می نمایم و از حسین عباسی طلب بخشش دارم. ای مادر عزیزم تو چه مشقتها و بد بختی ها در این دهات دورافتاده استان خراسان  برای من کشیدی و همیشه امیدوار بودی که به پسرت یعنی من بدهی و خداوند بزرگ اجر و پاداش آن را به تو خواهد داد و امیدوارم بعد از مرگم خودت را ناراحت نکنی که دشمنان اسلام سوء استفاده کنند. و تو ای پدرعزیزم که همچون کوه در برابر مشکلات ایستادگی می کردی و می دانم که بعد از مرگم خوشحالی که این امانت را در راه خداوند بزرگ قربانی داده ای و شما برادران و خواهران هم چون زینب پیام خونین برادرتان را به گوش جهانیان برسانید و امیدوارم که همیشه خودتان را در محضر خداوند بدانید و از خط امام که همان ولایت فقیه است خارج نشوید. و شما ای امت حزب ا... من کو چکتر ازآنم که به شما پیامی بدهم ولی چون مشاهده شده که مردم شهید پرور ایران به پیام های شهیدان گوش فرا می دهند و به آنها عمل می کنند پیام من چنین است :  به پیامهای امام امت گوش فرا دهید و آنها را در زندگی خویش سرمشق قرار دهید  در نماز های جمعه و جماعت بیشتر شرکت کنید که دشمنان اسلام از این جماعات می ترسند از خط امام که همان ولایت فقیه است خارج نشوید همیشه برای امام عزیز دعا کنید و در پایان چون من در محضر خداوند روسیاه هستم می خواهم برای من یک ماه روزه بگیرید و تا جایی که امکان دارد برای من نماز بخوانید. همگی شما را به خدای بزرگ می سپارم خدا حافظ

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی