پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

چند نامه از امام خمینی به فرزندشان سید احمد




بسم الله الرحمن الرحیم

نامه ای است از پدری پیر فرسوده، که عمر خود را به مشتی الفاظ و مفاهیم به پایان رسانده، و زندگی خویش را در لاک خویشتن تباه نموده، و اکنون نفس های آخرین را با تأسف از گذشته خود می کشد، به فرزند جوانی که فرصت دارد تا چون عبادالله صالحین در فکر رهانیدن خود از تعلق به دنیا کدام ابلیس پلید است. باشد.

فرزندم! کر و فر دنیا1 و نشیب و فراز آن به سرعت می گذرد و همه زیر چرخ های زمان خرد می شویم و من آنچه ملاحظه کردم و مطالعه در حال قشرهای مختلف، به این نتیجه رسیده ام که قشرهای قدرتمند و ثروتمند، رنج های درونی و روانی و روحی شان از سایر اقشار، بیشتر و آمال و آرزوهای زیادی که به آن نرسیده اند، بسیار رنج آورتر و جگر خراشتر است. در این که زمان که ما زندگی می کنیم و دنیا گرفتار دو قطب قدرتمند است رنج عذابی که سران آن کشورها بدان مبتلا هستند و نگرانی های جان فرسایی که هر یک از دو قطب در مقابل قطب دیگر دارند، قابل مقایسه با رنج ها و گرفتاری های قشرهای متوسط حتی فقیر نیست. رقابت آنان یک رقابت عملی نیست بلکه یک رقابت جانکاه است که کمر هر یک زیر آن خرد می شود، گویی در مقابل هر یک، یک گرگ درنده با دهان باز و دندان های تیز ایستاده و قصد شکار او را دارد و این رنج رقابت در همه اقشار هست، از ثروتمند و قدرتمند گرفته تا طبقات دیگر، لکن هر چه بالا برود به همان اندازه درد و رنج رقابت بالا می رود و آنچه مایة نجات انسان ها و آرامش قلوب است وارستگی و گسستگی از دنیا و تعلقات آن است که با ذکر و یاد دائمی خدای تعالی حاصل شود. آنان که در صدد برتری ها به هر نحو هستند چه برتری در علوم – حتی الهی آن – یا در قدرت و شهرت و ثروت، کوشش در افزایش رنج خود می کنند. وارستگان از قیود مادی که خود را از این دام ابلیس تا حدودی نجات داده اند، در همین دنیا در سعادت و بهشت رحمتند.

در آن روزهایی که در زمان رضاخان پهلوی و فشار طاقت فرسا برای تغییر لباس بود و روحانیون و حوزه ها در تب و تاب به سر می بردند – که خداوند رحمان نیاورد چنین روزهایی برای حوزه های دینی – شیخ نسبتاً وارسته ای را نزدیک دکان نانوایی که قطعه نانی را خالی می خورد، دیدم که گفت: «به من گفتند عمامه را بردار من نیز برداشتم و دادم به دیگری که دو تا پیراهن برای خودش بدوزد الان هم نانم را خوردم و سیر شدم، تا شب هم خدا بزرگ است.» پسرم! من چنین حالی را اگر بگویم به همه مقامات دنیوی می دهم، باور کن. ولی هیهات، خصوصا از مثل من گرفتار به دام های ابلیس و نفس خبیث.

پسرم! از من گذشته یشیب بن آدم و یشب فیه خصلتان: الحرص و طول الامل.2 لکن تو نعمت جوانی داری و قدرت اراده، امید است بتوانی راهی طریق صالحان باشی. آنچه گفتم بدان معنی نیست که خود را از خدمت به جامعه کنارکشی و گوشه گیر و کل بر خلق الله3 باشی که این از صفات جاهلان متنسک است یا درویشان دکان دار. سیره انبیای عظام – صلی الله علی نبینا و علیهم اجمعین – و ائمه اطهار – علیهم السلام – که سر آمد عارفان بالله و رستگان از هر قید و بند، و وابستگان به ساحت الهی در قیام به همه قوا علیه حکومت های طاغوتی و فرعون های زمان بوده و در اجرای عدالت در جهان رنج ها برده و کوشش ها کرده اند، به ما درس ها می دهد و اگر چشم بینا و گوش شنوا داشته باشیم راه گشایمان خواهد بود «من اصبح و لم یهتم بامور المسلمین فلیس بمسلم.»4

پسرم! نه گوشه گیری صوفیانه دلیل پیوستن به حق است و نه ورود در جامعه و تشکیل حکومت، شاهد گسستن از حق، میزان در اعمال، انگیزه های آنها است چه بسا عابد و زاهدی که گرفتار دام ابلیس است و آن دام گستر، با آنچه مناسب او است چون خودبینی و خودخواهی و غرور و عجب و بزرگ بینی و تحقیر خلق الله و شرک خفی و امثال آنها، او را از حق دور و به شرک می کشاند. و چه بسا متصدی امور حکومت که با انگیزه الهی به معدن قرب حق نائل می شود، چون داود نبی و سلیمان پیامبر - علیهما السلام – و بالاتر و والاتر چون نبی اکرم – صلی الله علیه و آله و سلم – و خلیفة بر حقش علی بن ابیطالب – علیه السلام - و چون حضرت مهدی – ارواحنا لمقدمه الفدا – در عصر حکومت جهانی اش. پس میزان عرفانی و حرمان، انگیزه است. هر قدر انگیزه ها به نور فطرت نزدیکتر باشند و از حجب حتی حجب نور وارسته تر، به مبداء نور وابسته ترند تا آنجا که سخن از وابستگی نیز کفر است.

 

پسرم! از زیر بار مسئولیت انسانی که خدمت به حق در صورت خدمت به خلق است شانه خالی مکن که تاخت و تاز شیطان در این میدان، کمتر از میدان تاخت و تاز در بین مسئولین و دست اندرکاران نیست و دست و پا برای به دست آوردن مقام هر چه باشد – چه مقام معنوی و چه مادی – مزن به عذر آنکه می خواهم به معارف الهی نزدیک شوم یا خدمت به عبادالله نمایم: که توجه به آن از شیطان است چه رسد که کوشش برای به دست آوردن آن. یکتا موعظه خدا را با دل و جان بشنو، با تمام توان بپذیر و در آن خط سیر نما: «قل انما اعظکم بواحده ان تقوموا لله مثنی و فرادی.»5

میزان در اول سیر، قیام الله است هم در کارهای شخصی و انفرادی و هم در فعالیت های اجتماعی. سعی کن در این قدم اول موفق شوی که در روزگار جوانی آسان تر و موفقیت آمیزتر است. مگذار مثل پدرت پیر شوی که یا درجا زنی و یا به عقب برگردی. و این محتاج به مراقبه و محاسبه است. اگر با انگیزه الهی، ملک، جن و انس کسی را باشد، بلکه اگر به دست آورد، عارف بالله و زاهد در دنیا است. و اگر انگیزه نفسانی و شیطانی باشد هر چه به دست آورد اگر چه یک تسبیح باشد، به همان اندازه از خداوند تعالی دور است و فاصله گرفته است.

پسرم! سورة مبارکة حشر را مطالعه کن که گنجینه هایی از معارف و تربیت در آن است و ارزش دارد که انسان یک عمر در آن از آنجا که فرماید: «یا ایها الذین آمنوا اتقوا الله و لتنظر نفس ما قدمت لغد واتقوا الله ان الله خبیر بما تعملون»6 تا آخر سوره. در همین آیة کوچک لفظاً، و بسیار بزرگ معناً، احتمالاتی است سازنده، هوشیار دهنده که به بعض آنها اشاره می شود:

1. می تواند خطاب به کسانی باشد که اول مرتبه ایمان را دارند مثل ایمان عامه. در این احتمال، امر به تقوا امر به اولین مراتب آن است که تقوای عامه است و آن پرهیز از مخالفت احکام ظاهری الهی است و مربوط به اعمال قالبی7 است. به این احتمال، جمله «ولتنظر نفس ما قدمت لغد» تحذیر از پیامدهای اعمال ما است و شاهد است بر آنکه آنچه عمل می کنیم خود آنها به صورت مناسب در نشئة دیگر وارد می شوند و به ما خواهند رسید و آیات و اخبار زیادی در این باره آمده است. تفکر در همین امر، دل های بیدار را کفایت می کند بلکه دل های مستعد را بیدار می نماید و ممکن است راهگشای مراتب دیگر و مقامات بالاتر شود. و ظاهر آن است که امر به تقوا مکرراً، تأکید باشد، گرچه احتمال دیگر هم هست. «و قوله ان الله خبیر بما تعملون» باز تحذیر جدید است بر این که اعمال شما از محضر حق تعالی پنهان نمی ماند: چه همه عالم محضر حق است.

2. ممکن است خطاب به کسانی باشد که ایمان را به قلب خویش رسانده اند. چه بسا که انسان به حسب ظاهر ایمان و اعتقاد به شهادتین داشته باشد لکن قلب او از آن بی خبر باشد، علم و اعتقاد به اصول خمسه داشته باشد، لکن این علم و ایمان به قلبش نرسیده باشد، شاید جز خواص مؤمنین دیگران چنین باشند. معصیت هایی که از بعض مؤمنین صادر می شود منشاش همین است، اگر دل به روز جزا و عقاب آنچنانی آگاه باشد و ایمان آورده باشد به آن، صدور معصیت و نافرمانی بسیار بعید است و کسی که قلبش ایمان به عدم اله الا الله دارد، گرایش به غیر حق تعالی و ستایش از دیگران نکند و خوف و هراس از غیر او نخواهد داشت. پسرم! گاهی می بینم از تهمت های ناروا و شایعه پراکنی های دروغین اظهار ناراحتی و نگرانی می کنی. اولاً باید بگویم تا زنده هستی و حرکت می کنی و تو را منشأ تأثیری بدانند انتقاد و تهمت و شایعه سازی علیه تو، اجتناب ناپذیر است، عقده ها زیاد و توقعات روزافزون و حسادت ها فراوان است. آن کس که فعالیت دارد گرچه صد در صد برای خدا باشد از گزند بدخواهان نمی تواند به دور باشد. من خود یک عالم بزرگوار متقی را که تا به ریاست جزئی نرسیده بود برای او جز خیر به حسب نوع نمی گفتند و تقریباً مورد تسالم اهل علم و دیگران او جز خیر به حسب نوع نمی گفتند و تقریباً مورد تسالم اهل علم و دیگران بود، به مجرد آنکه توجه نفوس به او شد و شاخصیتی دنیاوی – ولو ناچیز – نسبت به مقامش پیدا کرد، مورد تهمت و اذیت شد و حسادت ها و عقده ها به جوش آمد و تا در قید حیات بود این مسائل نیز بود.

و ثانیاً باید بدانی که ایمان به وحدت اله و وحدت معبود و وحدت موثر، آنچنان که باید و شاید به قلبت نرسیده، کوشش کن کلمه توحید را – که بزرگترین کلمه است و والاترین جمله است – از عقلت به قلبت برسانی؛ که حظ عقل همان اعتقاد جازم برهانی است و این حاصل برهان اگر با مجاهدت و تلقین به قلب نرسد، فایده و اثرش ناچیز است. چه بسا بعض از همین اصحاب برهان عقلی و استدلال فلسفی بیشتر از دیگران در دام ابلیس و نفس خبیث می باشند. پای استدلالیان چوبین بود.8 و آنگاه این قدم برهانی و عقلی تبدیل به قدم روحانی و ایمانی می شود که از افق عقل به مقام قلب برسد و قلب باور کند آنچه را استدلال اثبات عقلی کرده است.

پسرم! مجاهده کن که دل را به خدا بسپاری و مؤثری را جز او ندانی، مگر نه عامه مسلمانان متعبد، شبانه روزی چندین مرتبه نماز می خوانند و نماز سرشار از توحید و معارف الهی است، و شبانه روزی چندین مرتبه ایاک نعبد و ایاک نستعین9 می گویند و عبادت و اعانت را خاص خدا در بیان می کنند، ولی جز مؤمنان به حق و خاصان خدا، دیگران برای هر دانشمند و قدرتمند و ثروتمند کرنش می کنند و گاهی بالاتر از آنچه برای معبود می کنند، و از هر کس استمداد می نمایند و استعانت می جویند و به هر حشیش10 برای رسیدن به آمال شیطانی نشبت می نمایند و غفلت از قدرت حق دارند.

بنابراین احتمال که مورد خطاب کسانی باشند که ایمان به قلب آنها رسیده باشد، امر به تقوا به اینان با احتمال اول فرقها دارد. این تقوا، تقوای از اعمال ناشایسته نیست، تقوای از توجه به غیر است، تقوای از استمداد و عبودیت غیر حق است، تقوای از راه دادن غیر او – جل و علا – به قلب است، تقوای از اتکال و اعتماد به غیر خداست. آنچه می بینی همه ما و مثل ما بدان مبتلا است و آنچه باعث خوف من و تو از شایعه ها و دروغ پراکنی ها است و خوف از مرگ و رهایی از طبیعت و افکندن خرقه نیز از این قبیل است که باید از آن اتقا نمود. و در این صورت مراد از ولتنظر نفس ما قدمت لغد افعال قلبی است که در ملکوت، صورتی و در فوق آن نیز صورتی دارد و خداوند خبیر است به خطرات11 قلب همه.

و این نیز به آن معنی نیست که دست از فعالیت بردار و خود را مهمل بار آور و از همه کس و همه چیز کناره گیری کن و عزلت اتخاذ نما که آن برخلاف سنت الهی و سیره عملی حضرات انبیای عظام و اولیای کرام است. آنان - علیهم صلوات الله و سلامه – برای مقاصد الهی و انسانی همه کوشش های لازم را می فرمودند، اما نه مثل ما کوردلان که با استقلال، نظر به اسباب داریم بلکه هر چیز را در این مقام که از مقامات معمولی آنان است از او – جل و علا – می دانستند و استعانت به هر چیز را استعانت به مبدأ خلقت می دیدند و یک فرق بین آنان و دیگران همین است. من و تو و امثال ما با نظر به خلق و استعانت از آنها، از حق تعالی غافل هستیم و آنان استعانت را از او می دانستند به حسب واقع، گرچه در صورت، استعانت به ابزار و اسباب است، و پیشامدها را از او می دانستند گرچه در ظاهر نزد ماها غیر از آن است. و از این جهت پیشامدها، هر چند ناگوار به نظر ما باشد، در ذائقه جان آنان گوارا است.

پی نوشت ها

*. صحیفة امام، ج 18، ص 510، بخشی از اندرزهای اخلاقی، عرفانی حضرت امام(ره) که در تاریخ 26 تیر 1363، 17 شوال 1404 خطاب به فرزندشان مرحوم حاج احمدآقا نگاشته شده است.

1. روکردن و پشت کردن دنیا.

2. فرزند آدم پیر می شود و همزمان دو خصلت در او جوان می شود: حرص و آرزوپروری، بحارالانوار، ج70، ص 22، ح 11.

3. بار بر مردم.

4. کسی که صبح کند و به امور مسلمانان اهتمام نورزد مسلمان نیست. الکافی، ج 2، ص 163، ح 1.

5. بگو به یک سخن پندتان دهم [و آن] اینکه دو تن دوتن و تک تک برای خدا قیام کنید. سبا/ 46.

6. ای آنان که ایمان آوردید، از خدا پروا کنید، و هر کس بنگرد برای فردای قیامت چه پیش فرستاده و تقوای خدا پیشه سازید، خدا بدانچه انجام می دهید آگاه است. حشر/ 18.

7. کارهای اعضا و جوارح انسان.

8. پای استدلالیان چوبین بودپای چوبین سخت بی تمکین بود. مثنوی معنوی، دفتر اول: 105/2128.

9. خدایا! فقط تو را می پرستیم و از تو یاری می خواهیم. حمد/ 5.

10. خار و خاشاک.

11. آن چیزهایی که وارد بر قلب می شود، افکار و پندارها.

نامه دیگر امام به فرزندشان سید احمد

حضرت امام خمینی(س) در روز ۲۷ آبان ۱۳۵۸ طی نامه‌ای وصیت گونه با مضمون اخلاقی ـ عرفانی و تأکید بر اهمیت نماز در ترقیات روحانی، با عنوان فرزند برومند خویش حاج سید احمد خمینی(س) موضوعاتی ارزنده، ماندگار و تأثیرگذار را مطرح کردند و کتاب شریف سرالصلوة (معراج السالکین و صلاة العارفین) را به ایشان اهدا کردند.

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمد للَّه و الصّلاة و السّلام علی رسول اللَّه صلّی اللَّه علیه و آله

وصیتی است از پدری پیر که عمری را با بطالت و جهالت گذرانده، و اکنون به سوی سرای جاوید می رود با دست خالی از حسنات و نامه ای سیاه از سیّئات، با امید به مغفرت اللَّه- و رجاء به عفو اللَّه است- به فرزندی جوان که در کشاکش با مشکلات دهر، و مختار در انتخاب صراط مستقیم الهی- که خداوند به لطف بی کران خود هدایتش فرماید- یا خدای ناخواسته انتخاب راه دیگر- که خداوند به رحمت خود از لغزشها محفوظش فرماید. فرزندم! کتابی را که به تو هدیه می کنم شمّه ایست از صلاة عارفین و سلوک معنوی اهل سلوک؛ هر چند قلم مثل منی عاجز است از بیان این سفرنامه. و اعتراف می کنم که آنچه نوشته ام از حدّ الفاظ و عباراتی چند بیرون نیست، و خود تا کنون به بارقه ای از این شمّه دست نیافتم.

پسرم! آنچه در این معراج است غایة القصوای آمال اهل معرفت است که دست ما از آن کوتاه است (عنقا شکار کس نشود دام بازگیر) لکن از عنایات خداوند رحمان نباید مأیوس شویم که او- جلّ و علا- دستگیر ضعفا و معین فقراء است.

عزیزم! کلام در سفر از خلق به حق، و از کثرت به وحدت، و از ناسوت به ما فوق جبروت است، تا حدّ فنای مطلق که در سجده اول حاصل شود، و فنای از فنای که پس از صحو، در سجده دوم حاصل گردد. و این تمام قوس وجود است مِن اللَّه و الی اللَّه. و در این حال، ساجد و مسجودی و عابد و معبودی در کار نیست: هُوَ الأَوَّلُ وَ الآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ.

پسرم! آنچه در درجه اول به تو وصیت می کنم آن است که انکار مقامات اهل معرفت نکنی، که این شیوه جُهّال است؛ و از معاشرت با منکرین مقامات اولیا بپرهیزی، که اینان قُطّاع طریق حق هستند.

فرزندم! از خودخواهی و خودبینی به درآی که این ارث شیطان است، که به واسطه خودبینی و خودخواهی از امر خدای تعالی به خضوع برای ولیّ و صفیّ او- جلّ و علا- سرباززد. و بدان که تمام گرفتاریهای بنی آدم از این ارث شیطانی است که اصل اصول فتنه است؛ و شاید آیه شریفه وَ قاتِلُوهُمْ حَتّی لا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّه «۳» در بعض مراحل آن، اشاره به جهاد اکبر و مقاتله با ریشه فتنه که شیطان بزرگ و جنود آن که در تمام اعماق قلوب انسان ها شاخه و ریشه دارد، باشد. و هر کس برای رفع فتنه از درون و برون خویش باید مجاهده نماید. و این جهاد است که اگر به پیروزی رسید همه چیز و همه کس اصلاح می شود.

 

پسرم! سعی کن که به این پیروزی دست یابی، یا دست به بعض مراحل آن. همّت کن و از هواهای نفسانیه که حدّ و حصر ندارد، بکاه، و از خدای متعال- جلّ و علا- استمداد کن که بی مدد او کس به جایی نرسد.

و نماز، این معراج عارفان و سفر عاشقان، راه وصول به این مقصد است. و اگر توفیق یابی و یابیم به تحقّق یک رکعت آن و مشاهده انوار مکنون در آن و اسرار مرموز آن، و لو به قدر طاقت خویش، شمّه ای از مقصد و مقصود اولیای خدا را استشمام نمودیم، و دورنمایی از صلاة معراج سیّد انبیا و عرفا- علیه و علیهم و علی آله الصلاة و السلام- را مشاهده کردیم؛ که خداوند منّان ما و شما را به این نعمت بزرگ منّت نهد. راه بس دور است و بسیار خطرناک و محتاج به زاد و راحله فراوان، و زاد مثل من یا هیچ یا بسیار اندک است، مگر لطف دوست- جلّ و علا- شامل شود و دستگیری کند.

عزیزم! از جوانی به اندازه ای که باقی است استفاده کن که در پیری همه چیز از دست می رود، حتی توجه به آخرت و خدای تعالی. از مکاید بزرگ شیطان و نفس اماره آن است که جوانان را وعده صلاح و اصلاح در زمان پیری می دهد تا جوانی با غفلت از دست برود، و به پیران وعده طول عمر می دهد. و تا لحظه آخر با وعده های پوچ انسان را از ذکر خدا و اخلاص برای او بازمی دارد تا مرگ برسد، و در آن حال ایمان را اگر تا آن وقت نگرفته باشد، می گیرد.

پس در جوانی که قدرت بیشتر داری به مجاهدت برخیز، و از غیر دوست- جلّ وعلا- بگریز، و پیوند خود را هر چه بیشتر- اگر پیوندی داری- محکم تر کن؛ و اگر خدای نخواسته نداری، تحصیل کن و در تقویتش همّت گمار، که هیچ موجودی جز او- جلّ و علا- سزاوار پیوند نیست. و پیوند با اولیای او اگر برای پیوند به او نباشد، حیله شیطانی است که از هر طریق سدّ راه حق کند. هیچ گاه به خود و عمل خود به چشم رضا منگر که اولیای خُلّص چنین بودند و خود را لاشی ء می دیدند؛ و گاهی حسنات خود را از سیّئات می شمردند. پسرم! هر چه مقام معرفت بالا رود، احساس ناچیزی غیر او- جلّ و علا- بیشتر شود.

در نماز- این مِرقاة وصول الی اللَّه- پس از هر ستایش، تکبیری وارد است، چنانچه در دخول آن «تکبیر» است که اشاره به بزرگ تر بودن از ستایش است، و لو اعظم آن که نماز است. و پس از خروج، تکبیرات است که بزرگ تر بودن او را از توصیف ذات و صفات و افعال می رساند. چه می گویم، کی توصیف کند! و چه توصیف کند! و کی را توصیف، و با چه زبان و چه بیان توصیف کند! که تمام عالم، از اعلی مراتب وجود تا اسفل سافلین، هیچ است و هر چه هست او است؛ و هیچ از هستی مطلق چه تواند گفت. و اگر نبود امر خدای تعالی و اجازه او- جلّ و علا- شاید هیچ یک از اولیا سخنی از او نمی گفتند، در عین حال که هر چه هست سخن از او است لا غیر، و کس نتواند از ذکر او سرپیچی کند که هر ذکر، ذکر او است. وَ قَضی رَبُّکَ الّا تَعْبُدُوا الّا ایّاهُ؛ و ایَّاکَ نَعْبُدُ وَ ایَّاکَ نَسْتَعینُ

که شاید از لسان حق خطاب به همه موجودات است: وَ انْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلّا یُسبِّحُ بِحَمْدِهِ وَ لکِنْ لا تَفْقَهُونَ تَسْبِیحَهُمْ این نیز به لسان کثرت است، و گر نه او حمد است و حامد است و محمود انَّ رَبَّک یُصَلّی؛ اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الْارْض.

پسرم! ما که عاجز از شکر او و نعمت های بی منتهای اوییم، پس چه بهتر که از خدمت به بندگان او غفلت نکنیم که خدمت به آنان خدمت به حق است؛ چه که همه از اویند.

هیچ گاه در خدمت به خلق اللَّه خود را طلبکار مدان که آنان به حقّ منّت بر ما دارند، که وسیله خدمت به او- جلّ و علا- هستند. و در خدمت به آنان دنبال کسب شهرت و محبوبیت مباش که این خود حیله شیطان است که ما را در کام خود فرو برد. و در خدمت به بندگان خدا آنچه برای آنان پرنفع تر است انتخاب کن، نه آنچه برای خود یا دوستان خود؛ که این علامت صدق به پیشگاه مقدس او- جلّ و علا- است.

 

پسر عزیزم! خداوند حاضر است و عالم محضر او است، و صفحه نفس ماها یکی از نامه های اعمالمان. سعی کن هر شغل و عمل که تو را به او نزدیک تر کند انتخاب کن که آن رضای او- جلّ و علا- است. در دل به من اشکال مکن که اگر صادقی، چرا خود چنین نیستی؟! که من خود می دانم که به هیچ یک از صفات اهل دل موصوف نیستم، و خوف آن دارم که این قلم شکسته در خدمت ابلیس و نفس خبیث باشد، و فردا از من مؤاخذه شود؛ لکن اصل مطالبْ حق است اگر چه به قلم مثل منی [است ] که از خصلت های شیطانی دور نیستم. و به خدای تعالی در این نَفَس های آخر پناه می برم و از اولیای او- جلّ و علا- امید دستگیری و شفاعت دارم.

بارالها! تو خود از این پیر ناتوان و احمد جوان دستگیری کن، و عاقبت ما را ختم به خیر فرما، و با رحمت واسعه خود ما را به بارگاه جلال و جمال خود راهی ده.و السلام علی من اتبع الهدی .

   شب ۱۵ ربیع المولود ۱۴۰۷   روح اللَّه الموسوی الخمینی 27/ ۸/ ۱۳۶۵(صحیفه امام، ج ۲۰، ص: ۱۵۴-۱۵۸)

بسم اللَّه الرحمن الرحیم

الحمد للَّه ربّ العالمین الذی لا رحمان و لا رحیم غیره، و لا یُعْبَدُ و لا یُستَعانُ إلّا منه، و لا یُحْمَدُ سِواهُ، و لا رَبَّ و لا مُربیَّ إلّا إیّاه، و هو الهادى إلى الصراط المستقیم و لا هادی و لا مرشد إلّا هو و لا یُعْرَفُ إلّا به، هو الأوّل و الآخر و الظاهر و الباطن. و الصلاة و السلام على  سیّد الرُّسُل و مُرشِد الکلّ الذی ظَهَر من غیب الوجود إلى عالم الشهود و أ تمَّ الدائرة و أَرْجَعها إلى أوَّلِها، و على آل بیته الطاهرین الذین هم مخازن سِرُّ اللَّه و معادنُ حکمة اللَّه و هداةُ ما سِوَى اللَّه. «1»

و بعد این وصیتى است از پیرى درمانده که در تمام دوره عمر قریب به نود ساله اش در غرقاب ضلالت و سُکْر طبیعت به سر برده و اکنون ارذل العُمُر «2» را به سوى قَعْر جهنم مى پیماید و امیدى به نجات خود ندارد ولى از روح الله و رحمته مأیوس نیست و امیدى جز او ندارد و آن چنان در پیچ و خم علوم رسمى- که سر به سر قیل است و قال «3»- خود را عاجز مى داند که جز خداى تبارک و تعالى نتواند احصاى معاصى او کند. این وصیت به جوانى است که امید است به توفیق خداى بزرگ و هدایت هادیان سُبُل «4»- علیهم سلام اللَّه- راهى به سوى حق پیدا کند و خود از این منجلاب که پدرش را فرا گرفته نجات یابد.

اى پسر عزیزم احمد- سلّمک اللَّه تعالى - در این اوراق نظر کن و انْظُرْ إلى  ما قالَ وَ لا تَنْظُرْ إلى  مَنْ قالَ «5» من خود آن چه به تو مى گویم گرچه خودم عارى و برى هستم لکن امیدوارم که براى تو تنبّهى باشد. بدان که هیچ موجودى از موجودات از غیب عوالم جبروت و بالاتر و پایین تر چیزى ندارد و قدرتى و علمى و فضیلتى را دارا نیست و هر چه هست از او جلّ و علا است، او است که از ازل تا ابد زمام امور را به دست دارد و احد و صمد است. از این مخلوقاتِ میان تهى پوچ و هیچ باکى نداشته باش و چشم امیدى هر گز به آنها مبند که چشم داشتن به غیر او شرک است و باک از غیر او- جلّ و علا- کفر.

پسرم! تا نعمت جوانى را از دست ندادى فکر اصلاح خود باش که در پیرى همه چیز را از دست مى دهى، یکى از مکاید «6» شیطان که شاید بزرگ ترین آن باشد که پدرت بدان گرفتار بوده و هست- مگر رحمت حق تعالى دستگیر او باشد- استدراج «7» است. در عهد نوجوانى شیطان باطن که بزرگ ترین دشمنان اوست او را از فکر اصلاح خود بازمى دارد و امید مى دهد که وقت زیاد است، اکنون فصل برخوردارى از جوانى است و هر آن و هر ساعت و هر روز که بر انسان مى گذرد درجه درجه او را با وعده هاى پوچ از این فکر بازمى دارد تا ایام جوانى را از او بگیرد. و آن گاه که جوانى رو به اتمام است، او را به امید اصلاح در پیرى سرخوش مى کند و در ایام پیرى نیز این وسوسه شیطانى از او دست نکشد و وعده توبه در آخر عمر مى دهد و در آخر عمر و شهود موت، حق تعالى را در نظر او مبغوض ترین موجود جلوه مى دهد که محبوب او که  دنیا است از دستش گرفته است. این حال اشخاصى است که نور فطرت در آنها بکلى خاموش نشده است و اشخاصى هستند که غرقاب دنیا آنها را از فکر اصلاح، به دور نگهداشته و غرور دنیا سر تا پاى آنان را فرا گرفته است. من خود چنین اشخاصى را در اهل علم اصطلاحى دیده ام و اکنون بعض آنها در قید حیاتند و ادیان را هیچ و پوچ مى دانند.

پسرم! توجه کن که هیچ یک از ما نمى تواند مطمئن باشد که به این دام شیطانى نیفتد. عزیزم! ادعیه ائمه معصومین را بخوان و ببین که حسنات خود را سیئات مى دانند و خود را مستحق عذاب الهى مى دانند و بجز رحمت حق به چیزى نمى اندیشند و اهل دنیا و آخوندهاى شکم پرور این ادعیه را تأویل مى کنند؛ چون حق- جل و علا- را نشناخته اند. پسرم! مسأله بزرگتر از آن است که ما تصور مى کنیم. آنان که در پیشگاه عظمت حق تعالى از خود فانى شده اند و جز او چیزى نمى بینند در آن حال، کلام و ذکر و فکرى نیست و خودى نیست؛ این ادعیه کریمه در حال صَحْو قبل از محو «8» یا بعد از محو «9» که خود را در حضور حاضر مى بینند صادر شده است و دست ما و همه کس غیر از اولیاء خُلَّص از آن کوتاه است.

پس سخن را از آن که در خورِ مِثل منى نیست درهم پیچم و آنچه براى تو فرزندم ممکن است که امید است به فضل خدا و دستگیرى اولیاى او- علیهم السلام- بدان برسى آغاز کنم و آن چیزى است که در فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتى فَطَرَ النّاسَ عَلَیْها «10» جمیعاً حاصل است یعنى فطرت توحید که تمام انسانها بلکه تمام موجودات بر آن مفطورند و آنچه توجه به آن شود و دنبال آن هر کس رود چه در علوم و فضائل و فواضل و چه در معارف و امثال آنها و چه در شهوات و هواهاى نفسانى و چه در توجه به هر چیز و هر کس از قبیل بتهاى معابد و محبوبهاى دنیوى و اخروى ظاهرى و خیالى و معنوى و صورى، چون حب به زن و فرزند و قبیله و سران دنیوى چون شاهان و امیران و سپهبدان یا اخروى چون علما و دانشمندان و عارفان و اولیا و انبیا- علیهم السلام- همه و همه عین توجه به واحد کامل مطلق است؛ حرکتى واقع نشود جز براى او و وصول به او؛ و قدمى برداشته نشود جز به سوى آن کمال مطلق. و اکنون امثال ما در حجابهاى ظلمانى- بَعْضُها فَوْقَ بَعْضٍ «11»- واقعیم، دردها و رنجها و عذابها از این احتجاب است. و اوّل قدم که مقدّمه رفع حجب است آن است که گرایش پیدا کنیم که در حجابیم و از این خِدْر «12» طبیعت که تمام وجود ما را از سرّ و عَلَن و باطن و ظاهر فرا گرفته به تدریج به هوش آییم و این «یقظه» ایست که بعض اهل سلوک، منزل اول دانسته اند، «13» و چنین نیست بلکه این به هوش آمدن و بیدار شدن مقدّمه دخول در سیر است. و رفع همه حجب ظلمانى و پس از آن نورانى، وصول به اوّل منزل توحید است. و اگر به قدم عقال «14» عقل پیش رویم، آن هم با همه عقال، همین نغمه را دارد و گوید کمال مطلق همه کمالات است و الّا مطلق نیست و هیچ کمالى و جمال و جمیلى ممکن نیست در غیر حق ظهور کند که این غیریّت، عین شرک است اگر نگویم الحاد است.

عزیزم! اوّل باید با قدم علم، لنگان لنگان پیش روى و این هر علمى باشد حجاب اکبر است که با ورود به این حجاب به رفع حجب آشنا مى شوى، بیا با هم به سوى وجدان رویم که ممکن است راهى بگشاید. هر انسانى بلکه هر موجودى بالفطره عاشق کمالات است و متنفر از نقص؛ شما اگر علم مى جویید چون کمال است مى جویید و از این جهت ممکن نیست که فطرت شما به هر علم که دست یابد به آن قانع شود و اگر توجه کند که مراتب بالاترى است در این علم بالفطره آن را مى جوید و مى خواهد و از این علم که دارد به واسطه محدودیت و نقصش متنفر است و آنچه بدان دل باخته حیثِ کمال آن است نه نقص. و اگر قادرى توجه به قدرتش دارد این توجه به کمال قدرت است نه نقص آن؛ و لهذا قدرتمندان دنبال قدرتهاى بالاتر مى گردند و خود نمى دانند. قدرت مطلق، موجودِ مطلق است و تمام دار تحقق جلوه اى است از آن موجود مطلق و به هر چه رو آورى به او رو آوردى و خود محجوبى و نمى دانى؛ و اگر بقدم وجدان همین مقدار را درک کنى و بیابى ممکن نیست که بجز موجود مطلق به چیزى توجه کنى و این گنجینه اى است که انسان را بى نیاز کند از غیر او و هر چه به او برسد از محبوب مطلق رسیده و هر چه از او سلب شود، محبوب مطلق از او سلب کرده است؛ در این حال از عیب جوییها و هرزه درایى هاى دشمنان لذت مى برى؛ چه که از محبوب است نه از اینان و دل به هیچ مقامى نمى بندى جز به مقام کمال مطلق.

پسر عزیزم! حالا مى خواهم با تو با زبان و قلم ناقصى که دارم صحبت کنم:

تو و همه مى دانید که در نظامى واقع هستید که به یمن قدرت الهى و توفیق او- جلّ و علا- و دعا و تأیید حضرت بقیة اللَّه- ارواحنا لِتُراب مَقْدَمِه الفداء- و ملت انقلابى ایران- که جانم فداى یک یک آنها- دست رد به سینه همه قدرتهاى شیطانى زده است، نظامِ بى نظام ستمشاهى را که هزاران سال جز ستم و ظلم و مردم آزارى و قتل و غارت کارى نکرده اند به خاک مذلت کشاند و در این راستا کسانى که به طفیل آنان دود و دمى داشتند و ظلم و ستمى و غارت و چپاولى مى کردند و الآن هم بسیارى از آنان یا در ممالک دیگر و یا در داخل هستند و شیفته آنانند؛ و با بلوک غرب سر پنجه نرم کرده و آنان را که با قدرتهاى شیطانى و تبلیغات وسیع عالم که در تحت فرمان آنان است از اوج قدرت نمایى به پایین کشیده و در صحنه هاى بین المللى مشت آنان را باز کرده و رسوایى آنان را بر سر زبانها انداخته.و اکنون همه خصوصاً امریکاى جهان خوار طرفدارانى در جهان و بین ملتهاى دربند و غافل از قدرت اسلام و بین افراد بسیارى از ملت ما که دل باخته آنان یا قدرت آنانند موجود و شمشیرها را بر ضد این جمهورى و سران آن از نیام کشیده و در انتظار محو این جمهورى به سر مى برند و چون منافع غرب در خطر است و اسلامِ قدرتمند تنها قدرتى  است که این خطر را پیش آورده است و همین طور بلوک شرق ملحد که با هر صدایى که منافى قدرت آنان است مخالف و نصفى از جهان به دست آنان است و احساس خطر بزرگ از اسلام قدرتمند براى خود و دوستان خود مى کنند و در داخل و خارج نیز دل باختگانى دارند که آنان نیز به تبع معبودشان با اسلام بزرگ و جمهورى اسلامى و دست اندرکاران آن در دشمنى بسر مى برند و در فکر محو آثار آنند، با این اوضاع و احوال توقع این دارید که دست جمهورى اسلامى را بفشارند و «اهلًا وَ سَهْلًا» گویان به مداحى جمهورى اسلامى و گردانندگان آن برخیزند!

این طبیعى افکار فاسد بشر است که باید به هر وسیله خار راه را از سر راه برداشت؛ و یک وسیله بزرگ علاوه بر وسائل نظامى و اقتصادى و قضایى همان بُعْد فرهنگى است.فرهنگ فاسد غرب و شرق اقتضا مى کند که با وسائل عظیمى که در دست دارند در تمام ساعات روز به دروغ پردازى و تهمت و افتراء بر فرهنگ الهى اسلام بتازند، و در هر فرصتى قوانین الهى جمهورى اسلامى و اصل اسلام را بکوبند و وابستگان به آن را مرتجع کهنه پرست فاقد شعور سیاسى بخوانند، و قوانین اسلام را کافى براى این زمان ندانند. به بهانه آنکه قوانینى که هزار و چهار صد سال بر آن گذشته قدرت اداره امور را ندارد، که دنیا نوآوردهایى دارد که در آن اعصار نبوده و بعض اشخاص مدعى اسلام نیز این مطلب را تکرار کرده و مى کنند.

در این محیط باید به حسب فرهنگ الهى اسلامى، در مقابل این توطئه هاى دامنه دار استقامت کرد و از این فرصت الهى که به دست آمده است نویسندگان متعهد و گویندگان و هنرمندان استفاده کرده و به مدد روحانیون آشنا به فقه اسلام و قرآن کریم، احکام الهى را- که براى همه قرون است- با اجتهاد صحیح از قرآن کریم، سنت نبى اکرم (ص) و اخبار سرشار از معارف الهى و فقه سنتى استخراج کرد و به عالم عرضه داشت. و از خرده گیرى کج روشان و آخوندهاى دربارى و وعاظ السلاطین نهراسید و به آن روحانى نمایان یا روحانیان که از روى عمد یا کج فهمى، یا حسد و دسیسه هاى شیطانى [مخالفت مى کنند] با موعظه حسنه و طریقه نبى اکرم- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- و امیر المؤمنین و سایر ائمه معصومین- علیهم صلوات اللَّه- فهماند که این کجرَوى ها اگر خداى نخواسته بجایى برسد و خللى در جمهورى اسلامى- که مى خواهد اسلامِ مظلومِ در طول تاریخ را تجدید کند- وارد شود، اسلام چنان سیلى از غرب و شرق و وابستگان به آنان مى خورد که قرنها فسادى بالاتر از عصر ستمشاهى را شاهد خواهیم بود.

و اکنون وقت آن است که وصیت و نصیحت پدرانه به احمد فرزند خود بکنم. پسرم! تو با آنکه در هیچ شغلى از شغلهاى سران اسلامى- ایّدهم اللَّه تعالى- وارد نیستى، این سیلى هاى طاقت فرسا را که مى خورى براى آن است که فرزند منى و به حسب فرهنگ غرب و شرق باید من و هر کس به من نزدیک و به ویژه تو که از هر کس نزدیکترى مورد تهمت و آزار و افتراء واقع شود. در حقیقت جرم تو این است که فرزند منى و این در نظر آنان کم جرمى نیست؛ البته بالاتر از اینها هم باید بگویند و خواهند گفت و باید منتظر و مهیا باشى؛ اما اگر ایمان و اعتقاد به حق تعالى داشته باشى و اعتماد به حکمت و رحمت بى پایان او بکنى، خواهى این تهمتها و افتراها و آزارهاى بى پایان را تحفه اى از دوست براى سرکوب نفسانیت خود بدانى و ابتلایى و امتحانى است الهى براى خالص کردن بندگان خود. پس سیلى ها را بخور و شکر خداوند را بجاآور که چنین عنایتى فرموده و آرزوى بیشتر بکن.

پسر عزیزم! بارها به من گفتى که درباره تو صحبتى که دال بر تبرئه تو از این تهمتها است نکنم و این را براى اسلام و مصلحت جمهورى اسلامى گفتى؛ لکن من اگر در این ورقه بر خلاف آنچه گفتى درباره تو چیزى بگویم براى اداى تکلیف الهى است که یک نفر مسلمان یا بنده خدا براى من، مورد این همه تهمت و آزار باشد و من آنچه مى دانم درباره او نگویم.

من خداى قاهر حاضر منتقم را شاهد مى گیرم که احمد از آن روزى که در کمک این جانب در بیرونى مشغول اداره امور من بوده تا الآن که این ورقه را مى نویسم قدمى یا قلمى بر خلاف گفتار و نوشتار من بر نداشته و با وسواس عجیب در کلیه گفتارهاى من یا نوشته هاى من سعى نموده که حتى یک کلمه بلکه گاهى یک حرف را که به نظر او محتاج به اصلاح است بدون اذن من تصرف نکند. من در نوشته و گفتارهایى که دارم به او و بعض اعضاى دفتر- حفظهم اللَّه- و به اشخاصى که متکفّل رسانه ها بوده اند و هستند اجازه دادم که هر چه بر خلاف صلاح به نظر آنها است به من تذکر دهند و احمد فرزند من در جریان این امور بوده و هست و تا کنون اتفاق نیفتاده که کلمه [اى ] را بدون رجوع به من اضافه یا کم کند «وَ اللَّهُ عَلى  کُلِّ ذلِکَ شَهِیدٌ». «15»

خداوندا! من با آنکه نمى خواهم از بستگانم چیزى که بوى مدح و ثنا مى آید بگویم یا بنویسم، لکن تو مى دانى که ساکت ماندن در مقابل تهمتها جرم و گناه است؛ این جانب از دوستانى که در دفتر هستند خلافى که موجب نارضایتى من باشد سراغ ندارم؛ اینان سابقه ممتد با من دارند و در بین آنها به آقاى صانعى «16» براى بستگى به من در طول زندگى من صدمات بسیار وارد شده است که از خداى متعال براى همه اجر جزیل و صبر جمیل خواهانم. و در آخر این را هم بگویم که احمد تا کنون براى مصارف خود دینارى از بیت المال صرف نکرده و من از مال شخصى خودم زندگى او را اداره مى کنم.

خداوندا! بر ما بندگان ناچیز سر تا پا گناه ببخشا و رحمت واسعه خود را از ما دریغ نفرما هر چند نالایق هستیم لکن مخلوق تو هستیم. خداوندا! این جمهورى اسلامى و دست اندرکاران آن را و رزمندگان عزیز ما را در پناه عنایت خود حفظ، و شهدا و مفقودین و شهداى عزیز را با خانواده آنها در رحمت خود غریق بفرما، و محبوسین و مفقودین ما را که به وطن خود بازگردان، به حق محمد و آله الاطهار علیهم صلوات و سلم.

تاریخ 27 ربیع الثانى 1408

روح اللَّه الموسوی الخمینى

(1)- ستایش، ویژه خدایى است که پروردگار جهانیان است، آنکه غیر از او نه بخشاینده است و نه مهربان، و پرستیده نشده و یارى خواسته نمى شود مگر از وى، و ستایش نمى شود آنچه جز اوست، و نه پروردگار و نه مربّى است مگر او، و اوست راهنماى به راهِ راست و راهنما و ارشادگرى نیست جز او، و شناخته نمى شود مگر به خودش، اوست اوّل و پایان و آشکار و پنهان. و درود و سلام بر آقاى پیامبران و ارشادگرِ همگان که از غیب هستى و وجود به جهان آشکار و شهود، ظاهر شده است و دایره هستى را تمام نموده و آن را به ابتدا و شروع آن بازگردانیده است، و( درود و سلام) بر خاندان پاکِ وى باد، کسانى که ایشان مخزنهاى سرّ خدایى هستند و معادن حکمتِ الهى و راهنمایان آنچه که جز خداوند است .

(2)- دوران پیرى و کهولت

(3)- مصرعى است از این بیت مشهور شیخ بهایى: علم رسمى، سر به سر قیل است و قال/ نه از او کیفیّتى حاصل، نه حال  

(4)- سُبُل جمع سبیل: راه، طریق

(5)- تصنیف غرر الحکم، ص 58

(6)- دامها

(7)- کسى را به نعمت هاى داده شده به او مغرور ساختن و بدان واسطه از حق غافل نمودن.

(8)- اشاره است به مقام هوشیارى عبد به منزلت عبودیّت پیش از آنکه فانى در حق تعالى شود

(9)- اشاره است به مقام هوشیارى حاصل از بقاى به حق، بعد از فانى شدن در او

(10)- سوره روم، آیه 30: فطرت إلهى که مردم را بر آن آفرید.

(11)- بعضى از این ظلمتها، بالاى بعضى دیگر است

(12)- پرده، حجاب

(13)- شرح منازل السائرین، عبد الرزّاق کاشانى: 34. و منظور از بعض اهل سلوک، خواجه عبد اللَّه انصارى است

(14)- آنچه که با آن شتر یا اسب را به جایى مى بندند.

(15)- و خدا بر همه آن شاهد و گواه است

(16)- آقاى حسن صانعى

 (صحیفه امام، ج 20، ص: 436-443)