پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

خلاصه زندگی پیامبر از ولادت تا وفات ( برگرفته از کتاب اختران تابناک اثر احمد احمدی بیرجندی )

خلاصه زندگی پیامبر از ولادت تا وفات ( برگرفته از کتاب اختران تابناک اثر احمد احمدی بیرجندی )


بیش از هزار و چهارصد سال پیش در روز 17 ربیع الاول (برابر 25 آوریل 570 میلادى ) کودکى در شهر مکّه چشم به جهان گشود.

پدرش عبداللّه  در بازگشت از شام در شهر یثرب (مدینه ) چشم از جهان فرو بست . مادر (محمّد)، آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده هاى بزرگ مکّه (آمنه ) پسر عزیزش ، محمّد را به دایه اى به نام حلیمه سپرد تا در بیابان گسترده و پاک و دور از آلودگیهاى شهر پرورش یابد.

(حلیمه ) زن پاک سرشت مهربان با این کودک نازنین که قدمش در آن قبیله مایه خیر و برکت شده بود؛ دلبستگى زیادى پیدا کرده بود. لحظه اى از پرستارى او غفلت نمى کرد.. (حلیمه ) بر اثر اصرار مادرش ، آمنه ، محمّد را که به سن پنج سالگىرسیده بود به مکه باز گردانید. دو سال بعد که (آمنه ) براى دیدار پدر و مادر وآرامگاه شوهرش عبداللّه به مدینه رفت ، فرزند دلبندش ‍ را نیز همراه برد. پس از یکماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، امّا در بین راه ، در محلى بنام (ابواء) جان به جان آفرین تسلیم کرد، و محمّد در سن شش سالگى از پدر و مادر هر دو یتیم شد . سپس زنى به نام امّ ایمن این کودک یتیم ، را همراه خود به مکه برد.

از آن پس در دامان پدر بزرگش (عبدالمطلب ) پرورش یافت .. دو سال بعد بر اثر درگذشت عبدالمطلب ، (محمّد) از سرپرستى پدر بزرگ نیز محروم شد. (محمّد) در سن هشت سالگى به خانه عموى خویش (ابوطالب ) رفت و تحت سرپرستى عمش قرار گرفت . (ابوطالب ) پدر (على ) بود. (ابوطالب ) تا آخرین لحظه هاى عمرش ، یعنى تا چهل و چند سال با نهایت لطف و مهربانى ، از برادرزاده عزیزش پرستارى و حمایت کرد.

 (محمّد) دوران نوجوانى و جوانى را گذراند. در این دوران که براى افراد عادى ، سن ستیزه جویى و آلودگى به شهوت و هوسهاى زودگذر است ، براى محمّد جوان ، سنى بود همراه با پاکى ، راستى و امانت بى مانند بود.. آن اندازه مورد اعتماد بود که به (محمّد امین ) مشهور گردید، (امین ) یعنى درست کار و امانتدار.

در چهره محمّد از همان آغاز نوجوانى و جوانى آثار وقار و قدرت و شجاعت و نیرومندى آشکار بود. در سن پانزده سالگى در یکى از جنگهاى قریش با طایفه (هوازن ) شرکت داشت و تیرها را از عموهایش برطرف مى کرد. از این جا مى توان به قدرت روحى و جسمى محمّد پى برد.

ازدواج محمّد (ص )

وقتى امانت و درستى محمّد (ص ) زبانزد همگان شد، زن ثروتمندى از مردم مکه بنام خدیجه دختر خویلد که ثروتى زیاد و عفت و تقوایى بى نظیر داشت ، خواست که محمّد (ص ) را براى تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانى خود سهمى به محمّد (ص ) بدهد. محمّد (ص ) این پیشنهاد را پذیرفت . خدیجه (میسره ) غلام خود را همراه محمّد (ص ) فرستاد.

وقتى (میسره ) و (محمّد) از سفر پرسود شام برگشتند، میسره گزارش سفر را جزء به جزء به خدیجه داد و از امانت و درستى محمّد (ص ) حکایتها گفت .. خدیجه شیفته امانت و صداقت محمّد (ص ) شد. چندى بعد خواستار ازدواج با محمّد گردید. محمّد (ص ) نیز این پیشنهاد را قبول کرد. در این موقع خدیجه چهل ساله بود و محمّد (ص ) بیست و پنج سال داشت . خدیجه تمام ثروت خود را در اختیار محمّد (ص ) گذاشت و غلامانش را نیز بدو بخشید. محمّد (ص ) بیدرنگ غلامانش را آزاد کرد و این اولین گام پیامبر در مبارزه با بردگى بود.

حلیمه دایه حضرت محمّد (ص ) در سالهاى قحطى و بى بارانى به سراغ فرزند رضاعى اش محمّد (ص ) مى آمد. محمّد (ص ) عباى خود را زیر پاى او پهن مى کرد و به سخنان او گوش مى داد و موقع رفتن آنچه مى توانست به مادر رضاعى (دایه ) خود کمک مى کرد.

محمّد امین بجاى اینکه پس از در اختیار گرفتن ثروت خدیجه به وسوسه هاى زودگذر دچار شود جز در کار خیر و کمک به بینوایان قدمى بر نمى داشت و بیشتر اوقات فراغت را به خارج مکه مى رفت و مدتها در دامنه کوهها و میان غار مى نشست و در آثار صنع خدا و شگفتیهاى جهان خلقت به تفکر مى پرداخت و با خداى جهان به راز و نیاز سرگرم مى شد. سالها بدین منوال گذشت ، خدیجه همسر عزیز و با وفایش نیز مى دانست که هر وقت محمّد (ص ) در خانه نیست ، در (غار حرا) بسر مى برد. (غار حرا) در شمال مکه در بالاى کوهى قرار دارد که هم اکنون نیز مشتاقان بدان جا مى روند و خاکش را توتیاى چشم مى کنند. این نقطه دور از غوغاى شهر و بت پرستى و آلودگیها، جایى است که شاهد راز و نیازهاى محمّد (ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمّد (ص ) در آنجا بسر مى برد. این تخته سنگهاى سیاه و این غار، شاهد نزول (وحى ) و تابندگى انوار الهى بر قلب پاک (عزیز قریش ) بوده است . این همان کوه (جبل النور) است که هنوز هم نور افشانى مى کند.

آغاز بعثت 

محمّد امین (ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نیاز با آفریننده جهان مى پرداخت و در عالم خواب رؤ یاهایى مى دید راستین. روح بزرگش براى پذیرش وحى - کم کم - آماده مى شد. در آن شب بزرگ جبرئیل فرشته وحى ماءمور شد آیاتى از قرآن را بر محمّد (ص ) بخواند و او را به مقام پیامبرى مفتخر سازد.

نخستین مسلمانان

پیامبر (ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد. ابتدا همسرش خدیجه و پسر عمویش على به او ایمان آوردند. سپس کسان دیگر نیز به محمّد (ص ) و دین اسلام گرویدند. دعوتهاى نخست بسیار مخفیانه بود. محمّد (ص ) و چند نفر از یاران خود، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز مى خواندند.. پس از سه سال که مسلمانان در کنار پیامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مى پرداختند و کار خود را از دیگران پنهان مى داشتند، فرمان الهى فرود آمد (فاصدع بما تؤ مر...) آنچه را که بدان ماءمورى آشکار کن و از مشرکان روى بگردان ).

بدین جهت ، پیامبر (ص ) ماءمور شد که دعوت خویش را آشکار نماید، براى این مقصود قرار شد از خویشان و نزدیکان خود آغاز نماید و این نیز دستور الهى بود: ( و انذر عشیرتک الا قربین . ) نزدیکانت را بیم ده . وقتى این دستور آمد، پیامبر (ص ) به على که سنش از 15 سال تجاوز نمى کرد دستور داد تا غذایى فراهم کند و خاندان عبدالمطلب را دعوت نماید تا دعوت خود را رسول مکرم (ص ) به آنها ابلاغ فرماید. در این مجلس حمزه و ابوطالب و ابولهب و افرادى نزدیک یا کمى بیشتر از 40 نفر حاضر شدند. امّا ابولهب که دلش از کینه و حسد پر بود با سخنان یاوه و مسخره آمیز خود، جلسه را بر هم زد. پیامبر (ص ) مصلحت دید که این دعوت فردا تکرار شود. وقتى حاضران غذا خوردند و سیر شدند، پیامبر اکرم (ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستایش او و اقرار به یگانگى اش ‍ چنین آغاز کرد: (... براستى هیچ راهنماى جمعیتى به کسان خود دروغ نمى گوید. به خدایى که جز او خدایى نیست ، من فرستاده او به سوى شما و همه جهانیان هستم . اى خویشان من ، شما چنانکه به خواب مى روید مى میرید و چنانکه بیدار مى گردید در قیامت زنده مى شوید، شما نتیجه کردار و اعمال خود را مى بینید. براى نیکوکاران بهشت ابدى خدا و براى بدکاران دوزخ ابدى خدا آماده است . هیچکس بهتر از آنچه من براى شما آورده ام ، براى شما نیاورده ، من خیر دنیا و آخرت را براى شما آورده ام . من از جانب خدا ماءمورم شما را به جانب او بخوانم . هر یک از شما پشتیبان من باشد برادر و وصى و جانشین من نیز خواهد بود).

وقتى سخنان پیامبر (ص ) پایان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد. همه در فکر فرو رفته بودند. عاقبت حضرت على (ع ) که نوجوانى 15 ساله بود برخاست و گفت : اى پیامبر خدا من آماده پشتیبانى از شما هستم . رسول خدا (ص ) دستور داد بنشیند. باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار على بلند مى شد. سپس پیامبر (ص ) رو به خویشان خود کرد و گفت : این جوان (على ) برادر و وصى و جانشین من است میان شما. به سخنان او گوش دهید و از او پیروى کنید.

وقتى جلسه تمام شد، ابولهب و برخى دیگر به ابوطالب پدر على (ع ) مى گفتند: دیدى ، محمّد دستور داد که از پسرت پیروى کنى ! دیدى او را بزرگ تو قرار داد!

دعوت عمومى

سه سال از بعثت گذشته بود که پیامبر (ص ) بعد از دعوت خویشاوندان ، پیامبرى خود را براى عموم مردم آشکار کرد. روزى بر کوه (صفا) بالا رفت و با صداى بلند گفت : (( یا صباحاه ! )) (این کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگى است .) عده اى از قبایل به سوى پیامبر (ص ) شتافتند. سپس پیامبر رو به مردم کرده گفتند: (اى مردم اگر من به شما بگویم که پشت این کوه دشمنان شما کمین کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند، حرف مرا قبول مى کنید؟ همگى گفتند: ما تاکنون از تو دروغى نشنیده ایم . سپس فرمود: اى مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهید. من شما را از عذاب دردناک الهى مى ترسانم . مانند دیده بانى که دشمن را از نطقه دورى مى بیند و قوم خود را از خطر آگاه مى کند، من هم شما را از خطر عذاب قیامت آگاه مى سازم ). مردم از ماءموریت بزرگ پیامبر (ص ) آگاه تر شدند. امّا ابولهب نیز در این جا موضوع مهم رسالت را با سبکسرى پاسخ گفت .

روش بت پرستان با محمّد (ص )

وقتى مشرکان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهدید و تطمیع درآمدند، زیرا روز بروز محمّد (ص ) در دل تمام قبایل و مردم آن دیار، براى خود جایى باز مى نمود و پیروان بیشترى مى یافت .

مشرکان در آغاز تصمیم گرفتند دسته جمعى با (ابوطالب ) عم و یگانه حامى پیغمبر (ص ) ملاقات کنند. پس از دیدار، به ابوطالب چنین گفتند:

(ابوطالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برترى دارى . برادرزاده تو محمّد به خدایان ما ناسزا مى گوید و آیین ما و پدران ما را به بدى یاد مى کند و عقیده ما را پست و بى ارزش مى شمارد. به او بگو دست از کارهاى خود بردارد و نسبت به بتهاى ما سخنى که توهین آمیز باشد نگوید. یا او را در اختیار ما بگذار و حمایت خود را از او بردار.)

مشرکان قریش وقتى احساس کردند که اسلام کم کم در بین مردم و قبایل نفوذ مى کند و آیات قرآن بر دلهاى مردم مى نشستند و آنها را تحت تاءثیر قرار مى دهد بیش از پیش احساس خطر کردند و براى جلوگیرى از این خطر بار دیگر با ابوطالب بزرگ قریش و سرور بنى هاشم ملاقات کردند و هر بار ابوطالب با نرمى و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد که به برادرزاده اش ‍ پیغام آنها را خواهد رساند. امّا پیامبر عظیم الشاءن اسلام در پاسخ به عمّش ‍ چنین فرمود:

(عموجان ، به خدا قسم هرگاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که دست از دین خدا و تبلیغ آن بردارم حاضر نمى شوم . من در این راه یا باید به هدف خود که گسترش اسلام است برسم یا جانم را در این راه فدا کنم )

ابوطالب به برادرزاده اش گفت : (به خدا قسم دست از حمایت تو برنمى دارم . ماءموریت خود را به پایان برسان ).

سرانجام فرعونیان مکه به خیال باطل خود، از در تطمیع در آمدند، و پیغام دادند که ما حاضریم هر چه محمّد (ص ) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهاى زیبا روى در اختیارش قرار دهیم ، بشرط اینکه از دین تازه و بد گفتن به بتهاى ما دست بردارد.

امّا پیامبر (ص ) به سخنان آنها که از افکارى شایسته خودشان سرچشمه مى گرفت اعتنایى نکرد و از آنها خواست که به (اللّه ) ایمان بیاورند تا بر عرب و عجم سرورى کنند.

استقامت پیامبر (ص )

با این همه آزارى که پیامبر (ص ) از مردم مى دید مانند کوه در برابر آنها ایستاده بود و همه جا و همه وقت و در هر مکانى که چند تن را دور یکدیگر نشسته مى دید، درباره خدا و احکام اسلام و قرآن سخن مى گفت و با آیات الهى دلها را نرم و به سوى اسلام متمایل مى ساخت .

مهاجرت به حبشه

در سال پنجم از بعثت یکدسته از اصحاب پیغمبر که عده آنها به 80 نفر مى رسید و تحت آزار و اذیت مشرکان بودند، بر حسب موافقت پیامبر (ص ) به حبشه رفتند. حبشه ، جاى امن و آرامى بود، و نجاشى حکمرواى آنجا مردى بود مهربان و مسیحى ، مسلمانان مى خواستند در آنجا ضمن کسب و کار، خداى را عبادت کنند. امّا در آنجا نیز مسلمانها از آزار مردم مکه در امان نبودند. مکى ها از نجاشى خواستند مسلمانان را به مکه برگرداند و براى اینکه پادشاه حبشه را به سوى خود جلب کنند هدیه هایى هم براى وى فرستادند. امّا پادشاه حبشه گفت : اینها از تمام سرزمینها، سرزمین مرا برگزیده اند. من باید تحقیق کنم ، تا بدانم چه مى گویند و شکایت آنها و علت آن چیست ؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر کردند. از آنها خواست علت مهاجرت و پیامبر خود و دین تازه خود را معرفى کنند. جعفر بن ابیطالب به نمایندگى مهاجرین برخاست و چنین گفت :

(ما مردانى نادان بودیم . بت مى پرستیدیم . از گوشت مردار تغذیه مى کردیم . کارهاى زشت مرتکب مى شدیم . حق همسایگان را رعایت نمى کردیم . زورمندان ، ناتوانان را پایمال مى کردند. تا آنگاه که خداوند از بین ما پیامبرى برانگیخت و او را به راستگویى و امانت مى شناسیم . وى ما را به پرستش خداى یگانه دعوت کرد. از ما خواست که از پرستش بتهاى سنگى و چوبى دست برداریم . و راستگو، امانتدار، خویشاوند دوست ، خوشرفتار و پرهیزگار باشیم . کار زشت نکنیم . مال یتیمان را نخوریم . زنا را ترک گوییم . نماز بخوانیم . روزه بگیریم ، زکات بدهیم ، ما هم به این پیامبر ایمان آوردیم و پیرو او شدیم . قوم ما هم به خاطر اینکه ما چنین دینى را پذیرفتیم به ما بسیار ستم کردند تا از این دین دست برداریم و بت پرست شویم و کارهاى زشت را دوباره شروع کنیم . وقتى کار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت ، به کشور تو پناه آوردیم و از پادشاهان تو را برگزیدیم . امیدواریم در پناه تو بر ما ستم نشود).

نجاشى گفت : از آیاتى که پیامبر (ص ) بر شما خوانده است براى ما هم اندکى بخوانید.

جعفر آیات اول سوره مریم را خواند. نجاشى و اطرافیانش سخت تحت تاءثیر قرار گرفتند و گریه کردند. نجاشى که مسیحى بود گفت : به خدا قسم این سخنان از همان جایى آمده است که سخنان حضرت عیسى سرچشمه گرفته .

سپس نجاشى به مشرکان مکه گفت : من هرگز اینها را به شما تسلیم نخواهم کرد.

کفار قریش از این شکست بى اندازه خشمگین شدند و به مکه باز گشتند.

محاصره اقتصادى

مشرکان قریش براى اینکه پیامبر (ص ) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند و عهدنامه اى نوشتند و امضاء کردند که بر طبق آن باید قریش ارتباط خود را با محمّد (ص ) و طرفدارانش قطع کنند. با آنها زناشویى و معامله نکنند. در همه پیش آمدها با دشمنان اسلام همدست شوند. این عهدنامه را در داخل کعبه آویختند و سوگند خوردند متن آنرا رعایت کنند. ابوطالب حامى پیامبر (ص ) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره اى که به نام (شعب ابوطالب ) است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زیر سایبانها زندگى تازه را آغاز کردند و براى جلوگیرى از حمله ناگهانى آنها برجهاى مراقبتى ساختند. این محاصره سخت سه سال طول کشید. تنها در ماههاى حرام (رجب - محرم - ذیقعده - ذیحجه ) پیامبر (ص ) و مسلمانان از (شعب ) براى تبلیغ دین و خرید اندکى آذوقه خارج مى شدند ولى کفار - بخصوص ابولهب - اجناس را مى خریدند و یا دستور مى دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چیزى خریدارى نمایند. گرسنگى و سختى به حد نهایت رسید. امّا مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزى از طریق وحى پیامبر (ص ) خبردار شد که عهدنامه را موریانه ها خورده اند و جز کلمه (( (بسمک اللهم ) )) چیزى باقى نمانده . این مطلب را ابوطالب در جمع مشرکان گفت . وقتى رفتند و تحقیق کردند به صدق گفتار پیامبر پى بردند و دست از محاصره کشیدند. مسلمانان نیز نفس براحت کشیدند... امّا... امّا پس از چند ماهى خدیجه همسر با وفا و ابوطالب حامى پیغمبر (ص ) دار دنیا را وداع کردند و این امر بر پیامبر گران آمد. بار دیگر اذیت و آزار مشرکان آغاز شد.

انتشار اسلام در یثرب (مدینه )

در هنگام حج عده اى در حدود شش تن از مردم یثرب با پیامبر (ص ) ملاقات کردند و از آیین پاک اسلام آگاه گردیدند. مردم مدینه به خاطر جنگ و جدالهاى دو قبیله (اوس ) و (خزرج ) فشارهایى که از طرف یهودیان بر آنها وارد مى شد، گویى منتظر این آیین مقدس بودند که پیام نجات بخش خود را به گوش آنها برساند. این شش تن مسلمان به مدینه رفتند و از پیغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذیرش اسلام نمودند.

سال دیگر در هنگام حج دوازده نفر با پیامبر (ص ) و آیین مقدس اسلام آشنا شدند. پیامبر (ص ) یکى از یاران خود را براى تعلیم قرآن و احکام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال دیگر نیز در محلى به نام (عقبه ) دوازده نفر با پیامبر بیعت کردند، و عهد نمودند که از محمّد (ص ) مانند خویشان نزدیک خود حمایت کنند. به دنبال این بیعت ، در همان محل ، 73 نفر مرد و زن با محمّد (ص ) پیمان وفادارى بستند و قول دادند از پیامبر (ص ) در برابر دشمنان اسلام تا پاى جان حمایت کنند. زمینه براى هجرت به یثرب که بعدها (مدینه ) نامیده شد، فراهم گردید. پیامبر (ص ) نیز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدینه مهاجرت نمایند.

معراج - سفر به طائف 

پیش از هجرت به مدینه که در ماه ربیع الاول سال سیزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگى پیامبر مکرم (ص ) پیش آمد که به ذکر مختصرى از آن مى پردازیم :

در سال دهم بعثت (معراج ) پیغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفرى بود که به امر خداوند متعال و به همراه امین وحى (جبرئیل ) و بر مرکب فضا پیمایى به نام (براق ) انجام شد. پیامبر (ص ) این سفر با شکوه را از خانه امّ هانى خواهر امیرالمؤ منین على (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوى بیت المقدس یا مسجدالاقصى روانه شد، و از بیت اللحم که زادگاه حضرت مسیح است و منازل انبیاء (ع ) دیدن فرمود. سپس سفر آسمانى خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانى و بهشت و دوزخ بازدید به عمل آورد، و در نتیجه از رموز و اسرار هستى و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بى پایان حق تعالى آگاه شد و به (( (سدرة المنتهى ) )) رفت و آنرا سراپا پوشیده از شکوه و جلال و عظمت دید. سپس از همان راهى که آمده بود به زادگاه خود (مکه ) بازگشت و از مرکب فضا پیماى خود پیش از طلوع فجر در خانه (امّ هانى ) پایین آمد. به عقیده شیعه این سفر جسمانى بوده است نه روحانى چنانکه بعضى گفته اند. در قرآن کریم در سوره (اسراء) از این سفر با شکوه بدین صورت یاد شده است :

(منزّه است خدایى که شبانگاه بنده خویش را از مسجدالحرام تا مسجدالاقصى که اطراف آن را برکت داده است سیر داد، تا آیتهاى خویش ‍ را به او نشان دهد و خدا شنوا و بیناست .)

در همین سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پیامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمایند، که نماز معراج روحانى مؤ من است .

حادثه دیگر سفر حضرت محمّد (ص ) است به طائف . در سال یازدهم بعثت بر اثر خفقان محیط مکه و آزار بت پرستان و کینه توزى مکیان ، پیامبر (ص ) خواست به محیط دیگرى برود. یکه و تنها راه طائف را در پیش ‍ گرفت تا با سران قبایل ثقیف تماس بگیرد، و آیین اسلام را به آنها بشناساند. امّا آن مردم سخت دل به سخنان رسول مکرم (ص ) گوش ندادند...

هجرت به مدینه

مسلمانان با اجازه پیامبر مکرم (ص ) به مدینه رفتند و در مکه جز پیامبر و على (ع ) و چند تن که یا بیمار بودند و یا در زندان مشرکان بودند کسى باقى نماند.

وقتى بت پرستان از هجرت پیامبر (ص ) با خبر شدند، در پى نشست ها و مشورتها قرار گذاشتند چهل نفر از قبیله را تعیین کنند، تا شب هجرت به خانه پیامبر بریزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وى در بین تمام قبایل پخش گردد و بنى هاشم نتوانند انتقام بگیرند، و در نتیجه خون آن حضرت پایمال شود.

امّا فرشته وحى رسول مکرم (ص ) را از نقشه شوم آنها با خبر کرد.

آن شب که آدمکشان قریش مى خواستند این خیال شوم و نقشه پلید را عملى کنند، على بن ابیطالب (ع ) بجاى پیغمبر خوابید، و آن حضرت مخفیانه از خانه بیرون رفت . ابتدا به غار ثور (در جنوب مکه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوى (یثرب ) یا (مدینه النبى ) که بعدها به (مدینه ) شهرت یافت ، هجرت فرمود:

ورود به مدینه

رسول اکرم (ص ) و همراهان روز دوشنبه 12 ماه ربیع الاول به (قبا) در دو فرسخى مدینه رسیدند. پیامبر (ص ) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا على (ع ) و همراهان برسند. مسجد قبا در این محل یادگار آن روز بزرگ است على (ع ) پس از هجرت محمّد (ص ) ماءمور بود امانتهاى مردم را به آنها برگرداند، و زنان هاشمى از آن جمله : فاطمه دختر پیامبر (ص ) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانى که تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد. على (ع ) با همراهان به راه افتاد. راهى پر خطر و سخت .

على (ع ) با پاهاى خون آلود و ورم کرده پس از سه روز به پیامبر اکرم (ص ) پیوست و مورد لطف خاص نبى اکرم (ص ) قرار گرفت . مردم مدینه با غریو و هلهله شادى - پس از سه سال انتظار - از پیامبر خود استقبال کردند.

 

اهمیت هجرت 

ورود پیامبر و مسلمانان به مدینه ، فصل تازه اى در زندگى پیغمبر اکرم (ص ) و اسلام گشود. مانند کسى که از یک محیط آلوده و خفقان آور به هواى آزاد و سالم پناه برد. بى جهت نیست که هجرت در راه خدا و براى گسترش دین خدا برابر با جهاد است و این همه عظمت دارد.

نخستین گام

وقتى پیامبر اکرم (ص ) آن همه استقبال و شادى و شادمانى را از مردم مدینه دید، اولین کارى که کرد این بود که ، طرح ساختن مسجدى را براى مسلمانان پى افکند. مسجد تنها محلى براى خواندن نماز نبود. در مسجد تمام کارهاى قضائى و اجتماعى مربوط به مسلمانان انجام مى شد. مسجد مرکز تعلیم و تربیت و اجتماعات اسلامى از هر قبیل بود.. بطور خلاصه ، پیامبر از مردمى کینه توز، بى خبر از قانون و نظام اجتماعى و گمراه ، جامعه اى متحد، برادر، بلند نظر و فداکار بوجود آورد. بتدریج از سال دوم در برابر حملات دشمنان اسلام ، اقدامات رزمى و دفاعى صورت گرفت .

جنگ هاى پیغمبر (ص )

دشمن کینه توز دیرین اسلام یعنى کفار مکه در صدد بودند بهر صورتى امکان دارد - جامعه نوپاى اسلامى را با شکست مواجه کنند - بدین جهت به جنگهایى دست زدند. پیامبر اکرم (ص ) نیز براى دفاع دستور آمادگى مسلمانان را صادر فرمود. بنابراین در مدینه از آغاز گسترش اسلام جنگهایى اتفاق افتاده است  .

جنگهایى که رسول اکرم (ص ) شخصا در آن شرکت فرموده است (غزوه ) و بقیه جنگهایى را که در زمان پیامبر (ص ) واقع شده (سریه ) مى نامند.

غزوه بدر

در سال دوم هجرت جنگ بدر پیش آمد. در این جنگ نابرابر تعداد لشکر دشمن 950 نفر بود با آمادگى رزمى ، امّا عده مسلمانان فقط 313 نفر بود. مسلمانان با نیروى ایمان و با فداکارى کامل جنگیدند و در مدتى کوتاه دشمنان خود را شکست دادند. کفار با 70 کشته و 70 اسیر و بر جاى گذاشتن غنائم جنگى بسیار فرار کردند و دشمن سرسخت اسلام ابوجهل نیز در این جنگ کشته شد. این پیروزى سر فصل پیروزیهاى دیگر شد.

جنگ احد

یک سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهیزاتى سه برابر جنگ بدر به قصدانتقام به سوى مدینه حرکت کردند. پیامبر (ص ) با یاران مشورت کرد و در نتیجه قرارشد در کناره کوه احد صف آرایى کنند. در آغاز جنگ ، مسلمانان - با عده کم ولى با نیروىایمان زیاد - پیروز شدند، ولى بخاطر آنکه محافظان دره اى که در پشت بود، سنگر رابه طمع غنیمت هاى جنگى ترک کردند، شکستى بر لشکریان اسلام وارد شد و عده اى ازجمله حمزه عموى دلاور پیامبر (ص ) کشته شدند ولى بر اثر فداکاریهاى على (ع ) که زخم بسیار برداشته بود و دیگر دلاوران و شیوه تازه اى که پیامبر در جنگ احد بکاربست ، دیگر بار مسلمانان گرد آمدند و به تعقیب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجام این جنگ به پیروزى انجامید.

غزوه خندق (یا احزاب )

جمعى از یهودیان از جمله قبیله (نبى نضیر) در مدینه بسر مى بردند. پیامبر (ص ) در ابتداى کار یا آنان پیمان دوستى و همکارى بست ولى اینان همیشه با دورویى در صدد بودند که ضربت خود را بر اسلام وارد کنند. پیامبر مکرم (ص ) با همه راءفت و رحمت در برابر نفاق و توطئه ، گذشت نمى فرمود و منافق را تنبیه مى کرد.

طایفه بنى نضیر وقتى در مدینه نقش هاى خود را نقش بر آب دیدند با مشرکان مکه و چند طایفه دیگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت ، سپاه عظیمى که شامل ده هزار نفر مرد شمشیر زن بود به فرماندهى ابوسفیان به قصد ریشه کن کردن اسلام به مدینه حمله کردند. زمان آزمایش ‍ و فداکارى بود. مسلمانان با مشورت سلمان فارسى و پذیرش پیامبر مکرم (ص ) خندقى در اطراف مدینه کندند. دشمن به مدینه آمد. یکباره با خندقى وسیع روبرو شد. یهودیان (بنى قریظه ) مانند دیگر یهودیان بناى خیانت و نفاق گذاشتند. لحظه هاى سخت و بحرانى در پیش بود.

پیامبر مکرم (ص ) با طرحهاى جالب جنگى صفوف دشمن را آشفته ساخت . عمرو بن عبدود، سردار کم نظیر مکه در جنگ تن به تن با على (ع ) کشته شد. دشمن به وحشت افتاد. بدبینى بین مهاجمان و یهودیان کمى آذوقه - تند بادهاى شدید شبانه - خستگى زیاد - همه و همه باعث شد که پیروزى نصیب لشکر اسلام گردد و لشکریان کفر به سوى مکه فرار کنند.

سال ششم هجرت - صلح حدیبیه

پیامبر اکرم (ص ) در پى رؤ یاى شیرینى دید که ، مسلمانان در مسجدالحرام مشغول انجام فریضه حج هستند به مسلمانان ابلاغ فرمود براى سفر عمره در ماه ذیقعده آماده شوند. همه آماده سفر شدند. قافله حرکت کرد. چون این سفر در ماه حرام انجام شد و مسلمانان جز شمشیرى که هر مسافر همراه خود مى برد چیزى با خود نداشتند و از سوى دیگر با مقاومت قریش ‍ روبرو شدند و بیم خونریزى بسیار بود، پیامبر (ص ) با مکیان پیمانى برقرار کرد که به نام (پیمان حدیبیه ) شهرت یافت . مطابق این صلحانه پیامبر و مسلمانان از انجام عمره صرف نظر کردند. قرار شد سال دیگر عمل عمره را انجام دهند. این پیمان ، روح مسالمت جویى مسلمانان را بر همگان ثابت کرد. زیرا قرار شد تا ده سال حالت جنگى بین دو طرف از بین برود و رفت و آمد در قلمرو دو طرف آزاد باشد. این صلح در حقیقت پیروزى اسلام بود، زیرا پیامبر (ص ) از ناحیه دشمنى داخلى خطرناکى آسوده خاطر شد و مجال یافت تا فرمانروایان کشورهاى دیگر را به اسلام دعوت فرماید.

جنگ خیبر

خیبر یا بهتر بگوییم وادى خیبر هفت دژ بود در سرزمین حاصلخیزى در شمال مدینه به فاصله سى و دو فرسنگ که پناهگاه مهم یهودیان بود. یهودیان بیش از از پیش توطئه مى کردند و مزاحم مسلمانان بودند. پیامبر اسلام تصمیم گرفت این افراد مناطق را سر جاى خود بنشاند و شر آنها را دفع کند. بدین جهت دستور فرمود مسلمانان براى فتح خیبر عازم آن دیار شوند. پس از تلاش و مقاومت بسیار این سنگرها - یکى پس از دیگرى - فتح شد. پس از فتح دژهاى خیبر یهودیانى که در قریه (فدک ) در 140 کیلومترى مدینه مى زیستند - بدون جنگ و مقاومت تسلیم شدند و سرپرستى پیامبر (ص ) را بر خود پذیرفتند. برابر قوانین اسلام جاهایى که بدون جنگ تسلیم مى شوند مخصوص پیامبر است . این قریه را رسول مکرم (ص ) به دخترش فاطمه زهرا (ع ) بخشید که ماجراى غصب آن تا زمان عبدالعزیز در تاریخ ثبت است و ما در زندگینامه فاطمه زهرا (ع ) از آن سخن مى گوییم .

فتح مکه

در سال هشتم هجرت جریانى پیش آمد که پیمان شکنى قریش را ثابت مى نمود. بدین جهت پیامبر مکرم (ص ) تصمیم گرفت مکه را فتح کند و آنرا از ناپاکى بتها و بت پرستها پاک سازد. بنابراین با رعایت اصل غافلگیرى ، بى آنکه لحظه فرمان حرکت و مسیر و مقصد حرکت براى کسى روشن باشد، پیامبر (ص ) روز دهم ماه رمضان ، فرمان حرکت صادر فرمود. ده هزار سرباز مسلمان به حرکت آغاز کرد.

شهر مکه بدون مقاومت تسلیم شد. پیامبر (ص ) و مسلمانان وارد زادگاه پیامبر شدند. بتها درهم شکسته شد و اسلام به پیروزى بزرگى نائل آمد.

در این فتح ، پیامبر (ص ) که اختیار کامل داشت و مى توانست از دشمنان سرسخت دیرین خود انتقام بگیرد همه را مورد عفو و رحمت قرار داد و به تمام جهان ثابت کرد که هدف اسلام گسستن بندها اسارت و بندگى از دست و پاى افراد بشر است و فرا خواندن آنها به سوى (اللّه ) و نیکى و پاکى و درستى . از این سال به بعد گروه گروه به اسلام روى آوردند و با احکام حیات بخش و انسان ساز آن آشنا شدند.

پس از فتح مکه غزوه حنین و غزوه طائف و غزوه تبوک و... اتفاق افتاد. در دو غزوه اول پیروزى با مسلمانان بود، امّا در غزوه تبوک ، اگر چه پیامبر (ص ) با دشمن روبرو نشد و نبردى نکرد، ولى یک سلسله بهره هاى معنوى و روانى - در این غزوه بسیار پر مشقت - عاید مسلمانان گردید. پیامبر (ص ) با این سفر پر رنج ، راه را براى فتح شام و روم هموار ساخت و شیوه جنگ با قدرتهاى بزرگ را به اصحاب وفادار خود آموخت .

فوت فرزند دلبند پیامبر (ص )

در سالهاى گذشته پیامبر اسلام با مرگ سه فرزند خود به نامهاى قاسم و طاهر و طیب و سه دختر به نامهاى زینب و رقیه و امّ کلثوم روبرو شد و در فراق آنها متاءثر گردید.

امّا این بار کودک دلبندش ابراهیم که از ماریه بود، قلب حساس پیامبر مکرم (ص ) را سخت آزرده کرد. پیامبر (ص ) در حالى که ابراهیم را در آغوش ‍ داشت و آن نوگل بوستان رسالت جان به جان آفرین تسلیم مى کرد این کلمات آتشین را فرمود: (ابراهیم عزیز! کارى از ما براى تو ساخته نیست ، مقدر الهى نیز بر نمى گردد. چشم پدرت در مرگ تو گریان و دل او اندوهبار است ، ولى هرگز سخنى را که موجب خشم خداوند باشد، بر زبان جارى نمى سازم ...).

برخى از اصحاب از گریه پیامبر (ص ) تعجب مى کردند. امّا پیامبر (ص ) در این جا مثل همه مراحل به مسلمانان درسى بزرگ آموخت : درس مهر و محبت نسبت به اولاد.

(مهر و مودت به اولاد از عالیترین و پاک ترین تجلیات روح انسانى است و نشانه سلامت و لطافت آن مى باشد)

 

حجة الوداع

سال دهم هجرت بود. پیامبر (ص ) اعلام فرمود: مردم براى انجام مراسم عظیم حج آماده شوند. بیش از صد هزار نفر گرد آمدند. پیامبر (ص ) در سرزمین عرفات - پس از نماز ظهر و عصر - هزاران نفر از مسلمانان پاک اعتقاد را، مخاطب ساخته چنین فرمود:(اى مردم ! سخنان مرا بشنوید - شاید پس از این شما را در این نقطه ملاقات نکنم - اى مردم خونها و اموال شما بر یکدیگر تا روزى که خدا را ملاقات نمائید مانند امروز و این ماه ، محترم است و هر نوع تجاوز به آنها حرام است ).

سپس مردم را به برابرى و برادرى فرا خواند و به رعایت حقوق بانوان سفارش کرد و از شکستن حدود الهى بیم داد و از ستمکارى و تجاوز به حقوق یکدیگر بر حذر داشت و به تقوى توصیه کرد.

غدیر خم

وقتى پیامبر اکرم (ص ) و دهها هزار نفر در بازگشت به مدینه به محلى به نام غدیر خم رسیدند، امین وحى ، جبرئیل بر پیامبر (ص ) وارد شد و پیام الهى را بدین صورت به پیامبر (ص ) ابلاغ کرد:(اى پیامبر، آنچه از سوى خداوند فرستاده شده به مردم برسان و اگر پیام الهى را به مردم نرسانى رسالت خود را تکمیل نکرده اى ، خداوند تو را از شرّ مردم حفظ مى کند.)

مردم مى پرسیدند آن چه چیزى است که کامل کننده دین است و بى آن ، دین حق کامل نیست ؟ آن آخرین اقدام پیامبر است براى تعیین خط وصایت و امامت . پیامبر (ص ) باید - به امر خدا - تکلیف مردم را پس از خود معین کند.

در زیر آفتاب سوزان و در روى رملها و شنهاى داغ بیابان ، ضمن خطبه بلندى ، پیامبر حضرت على (ع ) را به عنوان (ولى ) و (جانشین ) خود به مردم معرفى فرمود, مردم در آن روز که هجدهم ماه ذیحجه بود، با حضرت على (ع ) بیعت کردند.

دو ماه و چند روز بعد، در اواخر صفر سال یازدهم هجرى ، پیغمبر اکرم (ص ) در مدینه چشم از جهان فرو بست و در جوار مسجدى که خود ساخته بود مدفون شد. این قبر منور، امروز زیارتگاه نزدیک به یک میلیارد مردم مسلمان جهان است .

رفتار و خلق و خوى پیامبر (ص )

خداوند در حق رسول مکرمش محمّد بن عبداللّه (ص ) مى گوید: (( (انک لعلى خلق عظیم)) براستى که بر خلق عظیمى هستى ) (سوره قلم آیه 4)  خوى پیامبر و رفتار آن بزرگوار و کردار آن حضرت سرمشق مسلمین و بلکه نمونه عالى همه انسانها و در حقیقت تجسم اسلام . پیغمبر (ص ) به همه مسلمانان با چشم برادرى و با نهایت مهر و محبت رفتار مى کرد. آن چنان ساده و بى پیرایه لباس مى پوشید و بر روى زمین مى نشست و در حلقه یاران قرار مى گرفت که اگر ناشناسى وارد مى شد، نمى دانست پیغمبر کدام است . در عین سادگى به نظافت لباس و بدن خیلى اهمیت مى داد وضوى پیامبر همیشه با مسواک کردن دندان ها همراه بود. از استعمال عطر دریغ نمى فرمود. همیشه با پیر و جوان مؤ دب بود. همیشه در سلام کردن پیشدستى مى کرد. تبسم نمکینى همیشه بر لبانش بود ولى از بلند خندیدن پرهیز داشت . به عیادت بیماران و تشییع جنازه مسلمانان زیاد مى رفت .

مهمان نواز بود. یتیمان و درماندگان را مورد لطف خاص قرار مى داد. دست مهر بر سر یتیمان مى کشید. از خوابیدن روى بستر نرم پرهیز داشت و مى فرمود: (من در دنیا همچون سوارى هستم که ساعتى زیر سایه درختى استراحت کند و سپس کوچ کند). با همه مهر و نرمى که با زیردستان داشت در برابر دشمنان و منافقان بسیار شدت عمل نشان داد. در جنگها هرگز هراسى به دل راه نداد و از همه مسلمانان در جنگ به دشمن نزدیکتر بود. از دشمنان سرسخت مانند کفار قریش در فتح مکه عفو فرمود و آنها همه مجذوب اخلاق پیامبر (ص ) شدند و دسته دسته به اسلام روى آوردند. از زر و زیور دنیا دورى مى کرد. اموال عمومى را، هر چه زودتر بین مردم تقسیم مى کرد و با آنکه فرمانروا و پیامبر خدا بود هرگز سهمى بیش از دیگران براى خود بر نمى داشت .