پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

مولوی جلال الدین محمد بلخی




مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهان‌الدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد...........

  ادامه مطلب ...

حکیم نظامی گنجه ای


حکیم ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکی ابن مؤید نظامی شاعر معروف ایرانی در قرن ششم هجری قمری است. وی بین سالهای ۵۳۰ تا ۵۴۰ هجری قمری در شهر گنجه متولد شد. وی از فنون حکمت و علوم عقلی و نقلی و طب و ریاضی و موسیقی بهره‌ای کامل داشته و از علمای فلسفه و حکمت به شمار می‌آمده است. مهمترین اثر وی «پنج گنج» یا «خمسه» است. دیوان اشعار او مشتمل بر قصاید، غزلیات، قطعات و رباعیات است. وی بین سالهای ۵۹۹ تا ۶۰۲ هجری قمری وفات یافت.


خمسه یا پنج گنج نظامی عبارت است از :

خسرو و شیرین

لیلی و مجنون

هفت پیکر

اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه

اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه

مخزن الاسرار


ای نام تو بهترین سرآغاز

بی‌نام تو نامه کی کنم باز

ای یاد تو مونس روانم

جز نام تو نیست بر زبانم

ای کارگشای هر چه هستند

نام تو کلید هر چه بستند

ای هیچ خطی نگشته ز اول

بی‌حجت نام تو مسجل

ای هست کن اساس هستی

کوته ز درت درازدستی

ای خطبه تو تبارک الله

فیض تو همیشه بارک الله

ای هفت عروس نه عماری

بر درگه تو به پرده‌داری

ای هست نه بر طریق چونی

دانای برونی و درونی

ای هرچه رمیده وارمیده

در کن فیکون تو آفریده

ای واهب عقل و باعث جان

با حکم تو هست و نیست یکسان

ای محرم عالم تحیر

عالم ز تو هم تهی و هم پر

ای تو به صفات خویش موصوف

ای نهی تو منکر، امر معروف

ای امر تو را نفاذ مطلق

وز امر تو کائنات مشتق

ای مقصد همت بلندان

مقصود دل نیازمندان

ای سرمه‌کش بلند بینان

در باز کن درون نشینان

ای بر ورق تو درس ایام

ز آغاز رسیده تا به انجام

صاحب تویی آن دگر غلامند

سلطان تویی آن دگر کدامند؟

راه تو به نور لایزالی

از شرک و شریک هر دو خالی

در صنع تو کامد از عدد بیش

عاجز شده عقل علت اندیش

ترتیب جهان چنانکه بایست

کردی به مَثابتی که شایست

بر ابلق صبح و ادهم شام

حکم تو زد این طویله بام

گر هفت گره به چرخ دادی

هفتاد گره بدو گشادی

خاکستری ار ز خاک سودی

صد آینه را بدان زدودی

بر هر ورقی که حرف راندی

نقش همه در دو حرف خواندی

بی کوه‌کنی ز کاف و نونی

کردی تو سپهر بیستونی

هر جا که خزینه شگرفست

قفلش به کلید این دو حرفست

حرفی به غلط رها نکردی

یک نکته دراو خطا نکردی

در عالم عالم آفریدن

به زین نتوان رقم کشیدن

هر دم نه به حق دسترنجی

بخشی به من خراب گنجی

گنج تو به بذل کم نیاید

وز گنج کس این کرم نیاید

از قسمت بندگی و شاهی

دولت تو دهی بهَر که خواهی

از آتش ظلم و دود مظلوم

احوال همه تراست معلوم

هم قصه نانموده دانی

هم نامه نانوشته خوانی

عقل آبله پای و کوی تاریک

وآنگاه رهی چو موی باریک

توفیق تو گر نه ره نماید

این عقده به عقل کی گشاید

عقل از در تو بصر فروزد

گر پای درون نهد بسوزد

ای عقل مرا کفایت از تو

جستن ز من و هدایت از تو

من بی‌دل و راه بیمناک است

چون راهنما تویی چه باک است

عاجز شدم از گرانی بار

طاقت نه چگونه باشد این کار

می‌کوشم و در تنم توان نیست

کازرم تو هست باک از آن نیست

گر لطف کنی و گر کنی قهر

پیش تو یکی است نوش یا زهر

شک نیست در اینکه من اسیرم

کز لطف زیم ز قهر میرم

یا شربت لطف دار پیشم

یا قهر مکن به قهر خویشم

گر قهر سزای ماست آخر

هم لطف برای ماست آخر

تا در نفسم عنایتی هست

فتراک تو کی گذارم از دست

وآن دم که نفس به آخر آید

هم خطبه نام تو سراید

وآن لحظه که مرگ را بسیجم

هم نام تو در حنوط پیچم

چون گَرد شود وجود پستم

هرجا که روم تو را پرستم

در عصمت اینچنین حصاری

شیطان رجیم کیست باری

چون حرز توام حمایل آمود

سرهنگی دیو کی کند سود

احرام گرفته‌ام به کویت

لبیک زنان به جستجویت

احرام شکن بسی است زنهار

ز احرام شکستنم نگهدار

من بی‌کس و رخنه‌ها نهانی

هان ای کس بی‌کسان تو دانی

چون نیست به جز تو دستگیرم

هست از کرم تو ناگزیرم

یک ذره ز کیمیای اخلاص

گر بر مس من زنی شوم خاص

آنجا که دهی ز لطف یک تاب

زر گردد خاک و دُر شود آب

من گر گهرم وگر سفالم

پیرایه توست روی مالم

از عطر تو لافد آستینم

گر عودم و گر دِرمنه اینم

پیش تو نه دین نه طاعت آرم

افلاس تهی شفاعت آرم

تا غرق نشد سفینه در آب

رحمت کن و دستگیر و دریاب

بردار مرا که اوفتادم

وز مرکب جهل خود پیادم

هم تو به عنایت الهی

آنجا قدمم رسان که خواهی

از ظلمت خود رهایی‌ام ده

با نور خود آشنایی‌ام ده

تا چند مرا ز بیم و امید

پروانه دهی به ماه و خورشید

تا کی به نیاز هر نوالم

بر شاه و شبان کنی حوالم

از خوان تو با نعیم‌تر چیست

وز حضرت تو کریم‌تر کیست

از خرمن خویش ده زکاتم

مَنْویس به این و آن بَراتَم

تا مزرعه چو من خرابی

آباد شود به خاک و آبی

خاکی ده از آستان خویشم

وابی که دغل برد ز پیشم

روزی که مرا ز من ستانی

ضایع مکن از من آنچه مانی

وآن‌دم که مرا به من دهی باز

یک سایه ز لطف بر من انداز

آن سایه نه کز چراغ دور است

آن سایه که آن چراغ نور است

تا با تو چو سایه نور گردم

چون نور ز سایه دور گردم

با هر که نفس برآرم اینجا

روزیش فروگذارم اینجا

دَرهای همه ز عهد خالی است

اِلا دَرِ تو که لایزالی است

هر عهد که هست در حیات است

عهد از پس مرگ بی‌ثبات است

چون عهد تو هست جاودانی

یعنی که به مرگ و زندگانی

چندانکه قرار عهد یابم

از عهد تو روی برنتابم

بی‌یاد توام نَفَس نیاید

با یاد تو یاد کس نیاید

اول که نیافریده بودم

وین تعبیه‌ها ندیده بودم

کیمُخت اگر از زَمیم کردی

باز از زَمی‌ام ادیم کردی

بر صورت من ز روی هستی

آرایش آفرین تو بستی

واکنون که نشانه گاه جودم

تا باز عدم شود وجودم

هرجا که نشاندیم نشستم

وآنجا که بریم زیر دستم

گردیده رهیت من در این راه

گه بر سر تخت و گه بن چاه

گر پیر بوم و گر جوانم

ره مختلف است و من همانم

از حال به حال اگر بگردم

هم بر رق اولین نوردم

بی‌جاحتم آفریدی اول

آخر نگذاریم معطل

گر مرگ رسد چرا هراسم

کان راه بتست می‌شناسم

این مرگ نه، باغ و بوستان است

کو راه سرای دوستان است

تا چند کنم ز مرگ فریاد

چون مرگ ازوست مرگ من باد

گر بنگرم آن چنان که رای است

این مرگ نه مرگ نَقل جای است

از خوردگَه‌ای به خوابگاهی

وز خوابگه‌ای به بزم شاهی

خوابی که به بزم تست راهش

گردن نکشم ز خوابگاهش

چون شوق تو هست خانه خیزم

خوش خسبم و شادمانه خیزم

گر بنده نظامی از سر درد

در نظم دعا دلیریی کرد

از بحر تو بینم ابر خیزش

گر قطره برون دهد مریزش

گر صد لغت از زبان گشاید

در هر لغتی ترا ستاید

هم در تو به صد هزار تشویر

دارد رقم هزار تقصیر

ور دم نزند چو تنگ حالان

دانی که لغت زبان لالان

گر تن حبشی سرشته تست

ور خط ختنی نبشته تست

گر هر چه نبشته‌ای بشویی

شویم دهن از زیاده گویی

ور باز به داورم نشانی

ای داور داوران تو دانی

زان پیش کاجل فرا رسد تنگ

و ایام عنان ستاند از چنگ

ره باز ده از ره قبولم

بر روضه تربت رسولم

25 غزل از حافظ شیرازی


زندگی نامه حافظ شیرازی

خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین حافظ شیرازی (حدود ۷۲۷ ۷۹۲ هجری قمری برابر با ۷۰۶ - ۷۶۹ هجری شمسی)، شاعر بزرگ سده هشتم ایران (برابر قرن چهاردهم میلادی) و یکی از سخنوران نامی جهان است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به‌غزلیات حافظ شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوه  سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوه سخنش با او مشهور است پدرش بهاء الدین نام داشته و مادرش نیز اهل کازرون بوده‌است. در نوجوانی قرآن را با چهارده روایت آن از بر کرده و از همین رو به حافظ ملقب گشته‌است.حافظ در دوران امارت شاه شیخ ابواسحاق (متوفی ۷۵۸ ه‍. ق) به دربار راه پیدا کرده و احتمالاً شغل دیوانی پیشه کرده‌است. (در قطعه ای با مطلع «خسروا، دادگرا، شیردلا، بحرکفا / ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» شاه جلال الدین مسعود برادر بزرگ شاه ابواسحاق را خطاب قرار داده و در همان قطعه به صورت ضمنی قید می‌کند که سه سال در دربار مشغول است. شاه مسعود تنها کمتر از یکسال و در سنه ۷۴۳ حاکم شیراز بوده‌است و از این رو می‌توان دریافت که حافظ از اوان جوانی در دربار شاغل بوده‌است). علاوه بر شاه ابواسحاق در دربار شاهان آل مظفر شامل شاه شیخ مبارزالدین، شاه شجاع، شاه منصور و شاه یحیی نیز راه داشته‌است. شاعری پیشه اصلی او نبوده و امرار معاش او از طریق شغلی دیگر (احتمالاً دیوانی) تأمین می‌شده‌است. در این خصوص نیز اشارات متعددی در دیوان او وجود دارد که بیان کننده اتکای او به شغلی جدای از شاعری است، از جمله در تعدادی از این اشارات به درخواست وظیفه (حقوق و مستمری) اشاره دارددر باره سال دقیق تولد او بین مورخین و حافظ‌شناسان اختلاف نظر وجود دارد. محل تولد او شیراز بوده و در همان شهر نیز روی در نقاب خاک کشیده‌است.


در این بخش 25 غزل را انتخاب نموده ام ..

  ادامه مطلب ...

جملات تمرینی فن بیان

تکرار جملات تمرینی فن بیان ، هوش کلامی شما را تقویت می‌کند


کانال کولر، تالار تونل


قوری گل قرمزی


یک سکه یک سنتی


یه یویوی یه یورویی


افسر ارشد ارتش اتریش


دوغ گاز دار، گاز دوغ دار!


چه ژست زشتی!


سه سیر سرشیر سه شیشه شیر


لیره رو لوله لوله رو لیره


رالی لاری!


چایی داغه، دایی چاغه!


ششلیک شنسل شنسل ششلیک


چیپس، چسب، سس


اگزیستانسیالیسم !


ریش شیری سیبیل شیری، سیبیل شیری ریش شیری


    دستِ راستِ ماستِ سُسه


کوکتل کتلت ، کتلت کوکتل


پشتی پستچی کدپستی


انگور انبه ازگیل اورانگوتان


                                                  جملات سخت فن بیان

لای رولت رنده‌ی لیمو رفته


غولا رو، با قند گول می زنیم


شیش سیخ کباب سیخی شیش هزار


کارل و لرل کارها رو رله کردن


دستم در دبه بود، دبه درش دستم بود


این باد چه بد بادی بود که من باد به بدی این باد دگر باد ندیدم!


سپر جلوی ماشین عقبی خورد به سپر عقب ماشین جلویی


تاجر تو چه تجارت می کنی؟ تو را چه که من چه تجارت می‌کنم؟


دل به دلت دله این دله دل مرده بده بده دل که بد آورده


سه دزد رفتن به بز دزدی ُ یه دزد یه بز دزدید ُ یه دزد دو بز دزدید


سپر عقب ماشین جلویی زد به سپر جلو ماشین عقبی


قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق


کشتم شپشِ شپش کشِ شش پا را


زیرۀ ریزه میزه، از زیر میز می‌ریزه


سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند


سربازی سر سرسره بازی زد سر سربازی را شکست


شست ، سشوار کرد


شیخ شمس علی در شمس آباد


به نام وجودی که وجودم ز وجودش به وجود آمده است!


تو هر قبا که بدوزی به قد ادراک است


لورل روی ریل راه میرفت


منوچهر با یه بقچه پر ترپچه، توی باغچه، خورد پیازچه!


در این درگه که گَه گَه کُه کَه و کَه کُه شود ناگه/ ز امروزت مشو غَره که از فردا نِه ای آگَه


سمسار تو سمساریش پوست سوسمار داشت


آهویی رفته بود چرا، که هم چرد و هم چراند بچه را، نه خود چرید نه بچه را، بگید چرا؟


امشب شب سه شنبست، فردا شبم سه شنبست، این سه سه شب، اون سه سه شب، هر سه سه شب سه شنبست!


سانجلاندرانلاردانده! (این جمله به زبان ترکی است و به معنای “این از اونهاست که اگه بخوریش دل درد می‌گیری” است!)


دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی ؟


شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی!


غنیمت است چنین شب که دوستان بینی!


جان بی جمال جانان میل جهان ندارد


هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد


در لُرِستان نُه لُرَند و هر لُری نُه نَرِّه لُر


نَره لُر چِه نَرِّه لُر هر نَرِّه لُر چِل نَرِّه لُر

ابیاتی از حافظ که ضرب المثل شده


 اشعار حافظ همه بیت الغزل معرفت است .  در غالب غزل های او  ابیاتی وجود دارد که در حکم ضرب المثل قرار گرفته است .

به ذکر چند بیت می پردازیم :  

    1. آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/  با  دوستان  مروت  با  دشمنان  مدارا
    2. آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود/  در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
    3. حافظ  وظیفه  تو دعا  گفتن  است  و بس / در  بند  آن  مباش  که  نشنید  یا  شنید
    4. بس تجربه  کردیم  در  این  دار  مکافات / با درد کشان هرکه  در افتاد  ور  افتاد
    5. نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار/ خودپسندی  جان  من برهان نادانی بود
    6. نگار من که به  مکتب نرفت و خط ننوشت /  به غمزه  مسئله آموز  صد مدرس شد
    7. من  از  بیگانگان  هرگز   ننالم// که  با  من   هرچه  کرد  آن آشنا  کرد
    8. با  خرابات  ننشینان  ز  کرامات  ملاف  //  هر  سخن  جایی و هر نکته مقامی دارد
    9. ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق   //  هر عمل اجری و هر کرده جزائی دارد
    10. سعی نابرده در این راه به جایی  نرسی  //    مزد  اگر  می  طلبی  طاعت  استاد ببر
    11. بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست  //    یا سخن دانسته گوای مرد عاقل یا خموش
    12. پای ما  لنگ  است  و  منزل  بس  دراز  //  دست  ما  کوتاه   و   خرما   بر   نخیل
    13. پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت // نا  خلف  باشم  اگر من به جوی نفروشم
    14. ما بدین در نه پی چشمت و جاه آمده ایم //  از  بد  حادثه  اینجا  به   پناه  آمده ایم
    15. در  پس  آینه  طوطی  صفتم  داشته اند / /آنچه  استاد  ازل  گفت  بگو  می گویم
    16. از جان طمع  بریدن  آسان  بود  ولیکن / / از  دوستان  جانی  مشکل  توان  بریدن
    17. جوانا   سر   متاب   از   پند   پیران // که   رای  پیر  از  بخت   جوان   به
    18. در  مکتب  حقایق  پیش  ادیب  عشق // هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
    19. تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف //  مگر اسباب  بزرگی  همه  آماده  کنی
    20. بیاموزمت     کیمیای     سعادت //  زهم  صحبت  بد   جدایی   جدایی
    21. زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت // عاقلا  مکن  کاری  کاورد  پشیمانی
    22. در یغاعیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت // ندانی قدروقت ای دل مگر وقتی که درمانی
    23. و اعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند//  چون به خلوت می روند آن کاردیگرمی کنند
    24. تو  پنداری  که   بد گو   رفت  و   جان   برد //  حسابش  با   کرام   الکاتبین   است
    25. خلوت   دل   نیست   جای   صحبت   اضداد // دیو  چو  بیرون  رود  فرشته  در آید
    26. فیض   روح   القدس  ار  باز   مدد    فرماید // دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
    27. جام  می  و خون دل هر یک به کسی   دادند// در دایره  قسمت  اوضاع  چنین  باشد
    28. مرا  به   کشتی  باده   در  افکن ای   ساقی //  که گفته اند نکویی کن و در آب  انداز
    29. خواهی که سخت وسست جهان بر تو  بگذرد//  بگذر زعهد سست و سخن های سخت خویش
    30.  حافظا  درکنج  فقر و خلوت  شب های  تار //  تا بود وردت دعا و درس قرآن غم  مخور
    31. دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت  //  دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
    32.  صبح خیزی  و سلامت طلبی  چون  حافظ //  هر چه  کردم  همه از دولت  قرآن  کردم
    33. حافظا می خور و رندی کن وخوش باش ولی /  دام  تزویر مکن  چون  دگران  قرآن  را
    34. حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج  //     فکر معقول بفرما،گل بی خار کجاست
    35. تو پنداری که بدگو رفت و جان برد    //    حسابش با کرام الکاتبین است
    36. با خرابات ننشینان ز کرامات ملاف   //   هر سخن جایی   و هر نکته مقامی دارد
    37. گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان //     بلا بگردد و کام هزار ساله برآید
    38. به صفای دل رندان صبوحی زدگان  //  بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
    39. بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین //   کاین اشارت ز جهان گذران  ما را بس
    40. گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع   / سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش
    41. بادلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام//  نی گرت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
    42. تا نگردی آشْنا  زین پرده رمزی نشنوی//   گوشِ نامحرم نباشد جای پیغام سروش
    43. وفا خواهی جفاکش باش حافظ  // فان الربح و الخسران فی التجر‌
    44. به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر    //  به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
    45. ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون //  نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
    46. از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر   //   یادگاری که در این گنبد دوار بماند
    47. در اندرون من خسته دل ندانم کیست  //   که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
    48. به صدق کوش که خورشید زاید از نفست//   که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
    49. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود   //   ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
    50. مجو درستی عهد از جهان سست نهاد //     که این عجوزه عروس هزاردامادست
    51. وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم //    که در طریقت ما کافریست رنجیدن
    52. هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق  //   ثبت است بر جریده عالم دوام ما
    53. تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد  //  وجود نازکت آزرده گزند مباد
    54. دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای //  فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
    55. گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان //     نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
    56. کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز//   تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
    57. پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد //  گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
    58. خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد//   بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش
    59. دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل //  مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
    60. شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما  //   بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

خاطرات زندگی 1



سختی های روزگار از زبان مرحوم وهب وارسی

حافظ خوانی 2



برای اینکه بتوانیم دانش آموزان را  به ادبیات علاقمند نماییم  می بایست  فردوسی،سعدی ،حافظ ، مولوی و سایر ادیبان و شاعران را به کلاس دعوت نمود و آنها را به دانش آموزان معرفی کرد و کلاس را جذاب نمود تا دانش آموزان با عشق پای درس ادبیات آماده شوند