پیمانه

پیمانه

فرهنگی اجتماعی
پیمانه

پیمانه

فرهنگی اجتماعی

شهید محمد عباسی

   

 

                                        رمضان عباسی ( پدر شهید)


شهید محمد عباسی فرزند رمضان در سوم خرداد 1336 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی متولد شد. او مدت 365 روز در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت و در عملیاتهای قادر یک و والفجر 9 شرکت نمود و سر انجام در عملیات والفجر 9 در تاریخ ششم اسفند 1364 در حالیکه معاونت گروهان را برعهده داشت به درجه رفیع شهادت نایل شد

او از همان کودکی علاقه زیادی به مدرسه داشت؛ اما به دلیل مشکلات مالی و درآمد اندک، ناچار شد تا کلاس ششم تحصیل نماید. محمد تا زمان سربازی مشغول کارهای کشاورزی، دام‌پروری و کارگری بود. به پدر و مادرش عشق می‌ورزید. سعی داشت همراه برادرانش بازوی اقتصادی خوبی برای خانواده‌اش باشد. به همین خاطر و به دلیل اینکه در روستا درآمد خوبی نبود؛ ایام تابستان همراه دوستانش چندین مرتبه به تهران برای کارگری رفت تا رونقی به زندگی پدر و مادرش بدهد. اخلاق نیکش زبانزد خاص و عام بود. 



بخشی از وصیت نامه شهید محمد عباسی


سلام و درود فراوان بر حضرت مهدی عجل الله و نایب برحقش خمینی کبیر اسوه تاریخ و مقاومت و بت‌شکن زمان و سلام وافر به شهیدان راه اسلام از صدر اسلام تاکنون و درود فراوان به خانواده‌های معظم شهدا و مجروحین و معلولین و برای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و سلام به‌تمامی سپاهیان لشکر توحید حمد و سپاس خداوند را که انسان را آفرید و ما را اشرف مخلوقات قرارداد و به انسان عقل داد که بتواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص بدهد و آن راهی را که سعادت دنیا و آخرت انسان را تأمین می‌کند به‌سوی آن حرکت کند و همچنین خدا را شکر می‌کنم که جوانیم را در این برهه از زمان قرارداد که توانستم مقداری کم به جمهوری اسلامی ایران کمک نمایم. هرچند که خدمت من قابل‌گفتن نیست و دیگر خدای را شکرگزارم که چنین رهبر عالی‌قدری را به ما عطا فرمود و ما را از خواب گران غفلت بیدار و از ظلمت به نور و از زیر بار ستم‌شاهی و جنایتکاران ما را رهاند و از خداوند می‌خواهم که این امام عزیز را تا انقلاب مهدی و حتی تا کنار حضرتش نگه بدارد. ان‌شاءالله و اینک سلام من بر شما پدر و پدر عزیز و مادر بسیار مهربانم سلامی که از اعماق قلبم به شما عرض می‌کنم. ان‌شاءالله که حال شما خوب باشد و مرا می‌بخشید از اینکه شما پدر و مادر بسیار خوبی برایم بودید و از آن لحظه‌ای که به دنیا آمده‌ام تا به امروز برایم زحمت فراوانی کشیده‌اید و من نتوانستم در این مواقع در این مواقع پیری به شما کمک کنم و آن زحمات شمارا مگر خداوند جوابگوی آن باشد و خداوند به شما اجر زیادی عنایت بفرماید و از این‌که فرزندتان درراه خدا شهید شد ناراحت نباشید؛ بلکه بسیار خوشحال باشید؛ که توانستید فرزندی را تحویل جامعه بدهید و او را درراه خدا بدهید و این سعادت بسیار بزرگی است؛ که چنین افتخاری نصیب شما هم شد؛ تا در روز قیامت پیش خدا و امام حسین علیه‌السلام و حضرت زهرا سلام‌الله علیها سربه‌زیر نباشید. امیدوارم که همه ما و همه کارهای ما فی سبیل الله و قربه الی الله باشد. چون‌که در قرآن کریم آمده است انا لله و انا الیه راجعون چون‌که از خداییم و به‌سوی او باید بازگردیم و من امانتی بیش برای شما بیشتر نبودم و خداوند خواست که امانت خود را پس بگیرد پس اگر شما امانتی را به کسی بدهید و طالب آن شوید نباید به شما برگرداند و اگر هم بدهد از روی ناراضی به شما بدهد پس باید از جان‌ودل بپذیرید و شکرگزار خدا باشید و سلام من به شما برادران بسیار عزیز مهربانم حسین و عباس امیدوارم که حالتان با خانواده خوب باشد و موفق باشید و ان‌شاءالله که مرا می‌بخشید و مرا حلال کنید از این‌که در طول زندگی حرفی ناشایست به شما گفته‌ام و دیگر از پدر و مادر فراموش نکنید. به آن‌ها کمک کنید؛ گرچه خودم هم آن‌طور که می‌گویم نبودم و سلام من به فرزندم مهدی عزیز و مادرش ان‌شاءالله که حال شما خوب باشد. از شما راضی هستم. امیدوارم که مرا می‌بخشید و هیچ ناراحت نباشید از شهادت من و صبر را پیشه خود کنید که انسان در تمام مشکلات و مصیبت‌ها باید صابر باشد. خداوند صابران را دوست می‌دارد. دیگر سلامم به خدمت ملأ حسین ساقی‌ای و والده مقامی با خانواده و کلیه اقوام و دوستان ان‌شاءالله که همگی‌تان من حقیر را می‌بخشید و مرا مورد لطف و بخشش خود قرار می‌دهید و اگر نسبت به هر یک از شما حرفی از طرف من گفته‌شده مرا می‌بخشید و از همه شما راضی هستم و ناراحت نباشید که این خواسته خداوند متعال بوده است

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

برداشت از کتاب ( اسوه ساقی) نوشته علیرضا کمیلی





 


عکس زیر

کنار مزار شهید  از راست : آقای علی کارگرهمرزم شهید، عباس عباسی برادر شهید ، علیرضا کمیلی، محمد حسین عباسی برادر شهید، مهدی عباسی فرزند شهید، محمد حسن فروتنی همرزم و دوست صمیمی شهید ، نوه آقای فروتنی


شهید داوود مؤذن


شهید داوود مؤذن " فرزند غلامرضا روز بیست و سوم تیرماه 1363 درخراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی متولد شد. پدرش می‌گوید: داوود پسر پرتحرک و چابکی بود. روحیه پرسشگر و کنجکاوی داشت همیشه از من سؤال می‌کرد. پدر شما برای چه به جبهه رفته بودید؟ چرا جنگ بر ما تحمیل شد؟ من هم به‌عنوان کسی که آن زمان را درک کرده بودم و جانباز شده بودم با صبر و حوصله برایش توضیح می‌دادم. داوود به کار نظامی علاقه زیادی داشت. عاشق نظم و انضباط بود. هر وقت دل‌تنگ می‌شد به مزار شهدا می‌رفت. باروحیه انقلابی بزرگ شد. در مقابل کسانی که علیه نظام اسلامی ایران جبهه می‌گرفتند؛ می‌ایستاد. از همان کودکی در مسجد حضرت ابوالفضل رحیم‌آباد حضور فعالی داشت. اکثر اوقات در نماز جماعت به‌عنوان مکبر می‌ایستاد. در برنامه و مناسبت‌های مسجد فعالیت داشت. خدمت سربازی‌اش را در تربت‌حیدریه تمام کرد. سپس به استخدام ارتش درآمد. دوره آموزشی را در پادگان صفر 2 تهران به اتمام رساند و در لشکر 88 زرهی سیستان و بلوچستان رسته مخابرات مشغول به خدمت شد. اولین حقوقی که دریافت کرد به من داد و گفت: پدرم! این اولین حقوق من است. آن را نذر امام‌زاده تاج‌الدین علی کرده‌ام آن را به‌عنوان تبرک به آنجا هدیه کنید. دوستانش تعریف می‌کنند. بعد از رزمایش بزرگی که در منطقه برگزار شد. با توجه به اینکه جزو گردان مخابرات بودیم وسایل مخابراتی رزمایش را جمع کردیم داوود بالای کامیون رفت و تمام وسایل را جمع کرد و از پشت کامیون پایین پرید تا سوار شود اما دریک لحظه کامیون به عقب رفت و متأسفانه از روی سینه‌اش رد شد. سریع به بیمارستان منتقل می‌شود و این‌چنین در تاریخ 25 تیرماه 1384 در حین انجام مأموریت به فیض شهادت می‌رسد.


تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی

شهید عید محمد نجاری


عید محمد نجاری متولد هشتم خرداد 1347 د ر خراسان جنوبی شهرستان بیرجندروستای ساقی است که درششم اسفند 1362 در عملیات خیبر جزایر مجنون به فیض شهادت نائل شد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌اش این‌چنین می‌نویسد: پیامبر اکرم می‌فرمایند: بهترین مرگ شهادت درراه خدا است. پدر و مادر! برای شهادتم گریه نکنید لباس سیاه نپوشید و خوشحال باشید که خدای بزرگ چنین فرزندی را به شما عنایت کرده تا درراه خدا به شهادت برسد. اگر ناراحتتان کرده‌ام مرا ببخشید باخدای خویش راز و نیاز کنید باکسی جنگ و جدال نکنید و باهم مهربان باشید از دستورات خداوند سرپیچی نکنید همیشه دعاگوی رزمندگان باشید برای پیروزی اسلام دعا کنید مبلغ 25 تومان به آقای ... بدهکارم و مبلغ ۲۰ تومان دیگر به آقای... بدهکارم قرضم را ادا کنید و آن مبالغ را به صاحبانش برگردانید چنانچه نتوانستید لباس‌هایم را بفروشید و قرض مرا ادا کنید و به همه اعلام کنید چنانچه کسی از من طلبی دارد به آن‌ها بپردازید. خواهرم افروز به درسش ادامه بدهد و خودش را به سلاح ایمان مجهز نماید و در نماز جمعه و کارهای اسلام شرکت کنید.

شهید مهدی الهی


  مهدی الهی فرزند حبیب‌الله به تاریخ 3/3/1343 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند  روستای ساقی  پا به عرصه وجود نهاد. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند. از همان اوان کودکی، علاقه شدیدی به کتاب و درس داشت. به همین جهت برای ادامه تحصیل به شهر بیرجند عزیمت نمود. قرآن خواندن را در مکتب‌خانه روستا فراگرفته بود و با صوت زیبا قرآن می‌خواند، به‌طوری‌که نظر همه به سویش جلب می‌شد. دوران تحصیلاتش در بیرجند، مصادف با روزهای اوج‌گیری انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود. مهدی فعالانه در راهپیمایی‌ها و تظاهرات شرکت داشت. در اوقات فراغت برای کمک در امر کشاورزی به روستا می‌رفت و مردم را به حرکت‌های انقلابی تشویق می‌کرد. در سال دوم دبیرستان درس می‌خواند که جنگ تحمیلی آغاز شد. او درس را رها کرد و به روستا رفت تا با اجازه پدر به کمک رزمندگان اسلام بشتابد؛ اما پدر که خود عازم جبهه بود، پسرش را به ماندن ترغیب نمود. او عاشقانه برای حفظ و پاسداری از ارزش‌های نظام مقدس جمهوری اسلامی در بسیج به فعالیت پرداخت و شب تا صبح نگهبانی می‌داد. پس از بازگشت پدر از جبهه، مهدی از طریق بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهه‌های جنگ تحمیلی شد. او در ادامه چند بار دیگر نیز در جبهه‌ها حضور پیدا کرد. سرانجام در تاریخ 13/8/1361 با عنوان سمت تخریبچی در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد و در منطقه سو مار براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند، به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد.


تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی

شهید یحیی ساقینی


یحیی ساقینی فرزند محمدعلی متولد سوم دی‌ماه 1340 خراسان جنوبی شهرستان بیرجند ،روستای ساقی است که در چهارم خرداد 1361 در عملیات آزادسازی خرمشهر به فیض شهادت نائل شد. او در بخشی از وصیت‌نامه‌اش این‌چنین می‌نویسد: از خداوند می‌خواهم در بستر نمیرم بلکه درراه اسلام به شهادت برسم پدرم شکر کنید که فرزندتان شهادت را انتخاب کرده هیچ‌چیز در زندگی جز

شهادت آرزوی من نیست مادرم شمارا سفارش می‌کنم به صبر که شجاعانه و زینب وار صبر کنید و هر چیزی که درراه خدا تقدیم کردید پشیمان نشوید مرا در جوار بارگاه نورانی حضرت رضا علیه‌السلام و در بهشت رضای مشهد دفن کنید که مرکز نور است از جوانان تقاضا دارم که امام عزیز را تنها نگذارید پدر و مادرم درود خدا و پیام‌آوران او بر شما باد که با دستان پینه‌بسته خود به اسلام عزیز خدمت می‌کنید به استقامت و پایداری‌تان ادامه دهید و هیچ هراسی به دل راه ندهید که خدا با شماست  شهید یحیی ساقینی از طلاب علوم دینی مشهد مقدس بود که از طریق مشهد ثبت‌نام می‌کند و به جبهه می‌رود. او ازجمله افرادی است که قبل از انقلاب اعلامیه‌های حضرت امام رابین مردم پخش می‌کند. یک‌بار توسط ساواک دستگیر می‌شود؛ اما با بهانه‌های مختلف از دستشان می‌گریزد.


تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی

شهید محمد ناصرخردمند (سلیمی)



شهید محمد ناصر خردمند(سلیمی ) متولد دوم خرداد 1316 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی است او در منطقه سو مار، در تاریخ دوازدهم مهرماه 1361 به فیض شهادت نائل شد و در قطعه 26 ردیف 92 بهشت‌زهرای تهران به خاک سپرده شد.

بخشی از وصیت‌نامه شهید محمدناصر خردمند

مدت چهار ماه است که به حول و قوه حق قدم درراه الله گذاشته و زن و فرزندان را به خدا واگذار کرده و به یاری اسلام و اسلامیان شتافته‌ام و به سرزمین جانبازان پاک‌باخته دست‌یافته و امیدوارم بر اساس آیه «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» توانسته باشم از آلودگی‌های دنیا دست‌شسته و به وادی مقدس طوی ره‌یافته باشم. وصیت من این است که اگر شهید شدم برای اینکه خداوند مرا ببخشاید بدین‌وسیله از کلیه کسانی که به‌وسیله حرفی و سخنی رنجشی از من به دل‌گرفته‌اند حلالیت می‌طلبم و از زن و فرزندانم برای ستمی که ازنظر تربیتی به آن‌ها روا داشته‌ام حلالیت می‌طلبم و اگر کسر و کمبودی ازنظر مادی بر آن‌ها روا داشته‌ام مرا خواهند بخشید. وصیت من به شما فرزندان این است که همیشه از راه خدا و یاد خدا و اوامر خدا فراموشی به خود راه ندهید و در کارهای خیر پیش‌قدم باشید. حتی‌المقدور نماز خود را به‌موقع و سروقت بخوانید. وقت خود را به هوی و هوس نگذرانید. سعی کنید پرونده این‌که برای بقیه عمر و آخرت تهیه می‌کنید با برگ‌های زرین تقوا و پرهیزکاری و انضباط در امور دنیایی شروع کنید. سعی کنید باکار و کوشش زندگی خود را درست کنید و از تنبلی و یا بیکارگی و چشم به دست دیگران داشتن بپرهیزید. خود بازوی توانای رحمت برای دیگران باشید، با مسالمت و هم‌فکری بین خود، بر نشاط روحی خود در میان خانه و فامیل بکوشید. محیط زندگی را با کجی (در گفتار و کردار) جهنم نسازید. همیشه راست و صادق باشید، چون با دروغ و دورنگی هیچ‌گاه پیروز نخواهید بود. سعی کنید زندگی را با کمک و انفاق لذت بخشید، چون دست بخشنده را خدا و خلق هر دو دوست دارند. در مساجد و مجامع دینی بیشتر شرکت کنید و هر قدم برای هر منظور برمی‌دارید خدا را در نظر داشته باشید، ان‌شاءالله همه امور شما به خیر منتهی خواهد شد. از معاشرت با افرادی که درراه خدا نیستند بپرهیزید. سعی کنید با گفتار صدق و کردار صادق و بی‌ریا، خود را به جامعه بشناسانید. خدای‌نکرده نخواهید با چهره تصنعی داخل اجتماع شوید چون زود طرد خواهید شد. توفیق هدایت شمارا از خداوند متعال مسئلت دارم. خداوند همه را به راه ایمان و تقوی رهنمود فرماید و مرا هم به فیض شهادت نائل گرداند. آمین یا رب‌العالمین.

والسلام علیکم و رحمه‌الله و برکاته محمدناصر خردمند

آزاده علی اکبر نجاری روستای ساقی

آزاده علی‌اکبر نجاری


علی‌اکبر نجاری متولد استان خراسان جنوبی شهرستان بیرجند  روستای ساقی  از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که در سال 1362 در عملیات خیبر به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد مدت هفت سال در زندان‌های عراق به سر برد اما لحظه‌ای از ایمان، اعتقاد و شرف خویش دست نکشید

از لشکر ویژه شهدا به سایت پنج نزدیک اندیمشک اعزام شدیم تا در عملیات خیبر شرکت کنیم. ساعت نزدیک ۱۱ ظهر بود. فرمانده لشکر در خصوص عملیات برای ما سخنرانی کرد؛ و به جهت آبی‌خاکی بودن منطقه و وجود نیزارها، از سختی‌های این عملیات سخن گفت. عملیات در جزایر مجنون در داخل خاک عراق انجام می‌شد و از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود. ما همگی مصمم بودیم با تکیه‌بر سلاح ایمان هرگونه رنج و دردی درراه اسلام و مسلمین را باجان و دل بخریم. بعد از اتمام سخنرانی فرمانده لشکر، آماده حرکت به سمت جزایر به راه افتادیم. باید با قایق از اروندرود گذر می‌کردیم تا به جزایر محل عملیات برسیم. در ساعت ۸ شب به محلی در خاک عراق به نام القرنه رسیدیم و در یک نبرد شجاعانه که حدود یک ساعت طول کشید نیروهای بعث عراقی مجبور به فرار و عقب‌نشینی شدند. درگیری‌های ما به‌صورت پراکنده تا ساعت ۱۱ شب ادامه داشت. در این مدت حدود ۳۰ کیلومتر در خاک عراق پیشروی کردیم تا به یک اتوبان که به جزایر منتهی می‌شد رسیدیم هم‌زمان یک گروهان از بچه‌های مشهد به ما ملحق شدند و خبر از فتح جزایر توسط نیروهای ایران و اسارت هزاران نفر از نیروهای بعثی را به ما دادند. بسیار خوشحال شدیم و روحیه تازه‌ای گرفتیم. نیروهای ایرانی در همه محورها در حال پیشروی بودند عراق که همه‌چیز را داشت از دست می‌داد تمام توان خود را روی جزایر و بازپس‌گیری آنان به کاربرد و با تمام توان روی نیروهای ما آتش می‌ریخت. ناگهان خودمان را در محاصره دشمن دیدیم و به اسارت نیروهای بعثی درآمدیم. نیروهای بعثی دست‌ها و چشم‌های ما را بستند و بعد از ضرب و شتم شدید که بین ما بچه‌ها به نام پذیرایی معروف بود به شهر القرنه عراق منتقل کردند به هر جا که می‌رسیدیم نیروهای بعثی عراق پذیرایی مفصلی با کابل و شلاق از ما داشتند. از القرنه به بصره منتقل شدیم در بصره ما را در میدان‌های شهر چرخاندند و مردم شهر به رقص و پای‌کوبی پرداختند آن‌ها به‌طرف ما آب دهان پرت می‌کردند. شب‌هنگام ما را به یک انبار بسیار بزرگ منتقل کردند که بسیار سرد بود و هیچ امکاناتی نداشت نه آبی نه خوراکی نه پوشاک، حتی توالت هم نداشت و کسی هم نبود زبان ما را بفهمد. در همین حال ۱۰ الی ۱۵ سرباز رژیم بعث عراق وارد شدند به خیال اینکه برای ما شام آوردند. نگو که هرکدام باسیم کابل برای پذیرایی از بدن‌های بچه‌ها که از سرما سیاه شده بود آمدند و تا توان داشتند به بچه‌ها زدند این کار بعدازاین هم ادامه داشت و هرروز دو نوبت انجام می‌شد در این شکنجه‌ها اصلاً توجهی به اینکه به کجا ضربه می‌زنند نداشتند و برای آن‌ها مهم هم نبود نزدیک عصر بود که افسر رژیم بعث عراق وارد اردوگاه شد و گفت نماز جماعت ممنوع است. باید در هنگام نماز ۵ متر از یکدیگر فاصله داشته باشید وگرنه حق خواندن نماز را ندارید در هر آسایشگاه باید ۶ نفر نماز بخوانند بروند بیرون و ۶ نفر دیگر بیایند. روز این‌طور نماز می‌خواندیم ولی شب که درهای اردوگاه قفل بود به نماز جماعت می‌ایستادیم یک‌شب مسئول اردوگاه که آدم زبان‌نفهمی بود برای سرکشی آمد و متوجه شد که ما به جماعت نماز می‌خوانیم هنگامی‌که نماز ما تمام شد یک سرهنگ رژیم بعث عراق با هیکلی درشت و چهره اخمو و عصبانی به زبان فارسی به ما گفت نماز شما باطل است یکی از بچه‌ها که جلوی صف بود گفت سیدی! چرا باطل است؟ گفت چون پیش‌نماز شما (منظور او مکبر ما بود نه امام جماعت) که به شما فرمان رکوع و سجود می‌دهد پشت به قبله است بنده خدا عقلش به این نمی‌رسید که فرق مکبر با امام جماعت را تشخیص بدهد.



او به ما می‌گفت اینجا برعکس ایران شماست در اینجا مساجد بزرگی است ولی نمازگزار کم دارد. سؤال دیگرش این بود که چرا شما این‌قدر دعا می‌خوانید و عزاداری می‌کنید و باوجود شکنجه‌های فراوان نیروهای ما بازهم دست از دعا برنمی‌دارید در اردوگاه در ایام محرم آب را قطع می‌کردند و در طول شبانه‌روز فقط یکی دو ساعت آب را باز می‌کردند و ما برای کارهایمان مجبور بودیم آب ذخیره کنیم گاهی اوقات می‌شد که بچه‌ها زیر دوش حمام با سر پر از کف صابون بودند که آب را قطع می‌کردند و سوت می‌زدند که به‌محض شنیدن سوت باید در آسایشگاه حاضر می‌شدیم وای به حال کسی که دیر می‌رسید و خدا می‌داند چه به روزگارش می‌آوردند آن‌قدر با کابل می‌زدند که از هوش می‌رفتیم برای به هوش آوردنمان هم از یک سطل آب سرد استفاده می‌کردند. در صورت به هوش نیامدن هم ما را به دکتر می‌بردند و بعد از ۲۴ ساعت به اردوگاه برمی‌گرداندند.



وضع بهداشتی ما در آنجا آن‌قدر بد بود که هرگونه میکروب و شپشی در آنجا یافت می‌شد یکی از اسرای ایرانی که بچه اهواز بود و عربی می‌فهمید یک روز تعدادی شپش را گرفت و به سرهنگ بعثی عراق نشان داد و گفت سیدی! عراق بزرگ شپش بزرگ دارد که در ایران نیست. عصبانی شد و بنده خدا را به کتک گرفتند. آن‌قدر با کابل برق به او زدند که از حال رفت و مجبور شدند او را به دکتر ببرند و بعد از دو روزبه اردوگاه برگردانند یک روز خبری به ما رسید که بسیار خوشحال‌کننده بود و آن این بود که صدام دستور داده بود ما را به زیارت کربلا ببرند وقتی به نزدیکی حرمین شریفین رسیدیم مردم در اطراف خیابان تجمع کرده بودند و ما را تماشا می‌کردند البته ساکت نبودند بعضی فحش می‌دادند و بعضی هم آب دهان می‌انداختند در این میان یک زن اسپند دود کرده بود از لابلای جمعیت آمد. در این زمان سرباز رژیم بعث عراق اسپندها را از دست او گرفت و پرت کرد. این زن بین جمعیت پنهان شد و سربازان رژیم بعث عراق او را پیدا نکردند وگرنه تیربارانش می‌کردند. وقتی به نزدیکی حرم رسیدیم بچه‌ها سینه‌خیز به‌طرف حرم امام حسین علیه‌السلام رفتند که باعث تعجب عراقی‌ها شد و بعضی از آن‌ها گریه می‌کردند هنگامی‌که داخل حرم امام حسین علیه‌السلام رسیدیم وضعیت نظافت بسیار بد بود و هیچ‌کس آنجا مشغول و مسئول نظافت نبود همه‌جا آشغال و خاک جمع شده بود بعد ازآنجا به زیارت حرم حضرت ابوالفضل رفتیم و آنجا هم وضع به همین شکل بود بچه‌ها در حرم حضرت ابوالفضل علیه‌السلام نوحه‌ای خواندند که این بود «ابوالفضل علمدار خمینی را نگهدار» پس از زیارت آنجا به نجف اشرف رفتیم. وضعیت نظافت اینجا هم بهتر از کربلا نبود و داخل حرم پر از تارعنکبوت بود. بعد از زیارت برگشتیم به اردوگاه هنگام ناهار همگی به‌صف شدیم غذای ما هر نفر به‌اندازه یک استکان کوچک بود حدود ۱۰۰ گرم برنج و ۵۰ گرم هم خورشت بود و یک نان کوچک سیاه‌سوخته بود و داخل آن‌هم خمیر بود در رژیم غذایی عراقی‌ها شام جایی نداشت و فقط صبحانه و ناهار داشتیم صبحانه هرروز ما یک استکان کوچک آش بود و چون شام نداشتیم نان ظهر را برای شام پنهان می‌کردیم زیرا اگر می‌دیدند دوباره به ما نان هم نمی‌دادند بعد از ۷ سال تحمل اسارت و دوری از وطن یک روز خبر آوردند که قرار است نیروهای عراقی و ایرانی را باهم مبادله کنند. به ما گفتند هرکس می‌خواهد به ایران برود آماده شود و هر کس دوست دارد می‌تواند در عراق بماند چندین دستگاه اتوبوس عراقی آوردند و ما را تا مرز خسروی آوردند و ازآنجا با هواپیما به مشهد آمدیم در مشهد برای سخنرانی آقای قرائتی در تهران دعوت شدیم و به آنجا رفتیم دو روز در تهران ماندیم و سپس به شهرهای خودمان برگشتیم در هنگام رسیدن به کشور با استقبال بی‌نظیر مردم عزیز ایران مواجه شدیم. بنده به داشتن این مردم فهیم و کشور اسلامی افتخار می‌کنم در آخر به این آیه قرآن پی بردیم که حق آمد و باطل رفت که همانا باطل نابود شدنی است


تحقیق و پژو هش و مصاحبه : علیرضا کمیلی