ماجرای درگیری آیت الله شهید سید حسن مدرس با طرفداران سردار سپه در مجلس شورای ملی در سال 1302 خورشیدی

در حالی که در واپسین ماههای عمر مجلس چهارم رضاخان غائله جمهوری‌خواهی را براه انداخته بود، مدرس در مقام نماینده مجلس سخت به مخالفت با این ترفند برخاست. علیرغم اعمال فشار و مداخلات شدید رضاخان و طرفدارانش سید‌حسن مدرس و اقلیت کوچکی از مخالفان وی به مجلس شورای ملی دوره پنجم راه یافته و در حالیکه غائله جمهوری‌خواهی به شدت ادامه داشت، مدرس مخالفت خود با آن را کماکان تداوم داد. مدرس بالاخص از همان نخستین جلسات دوره پنجم مجلس تلاش کرد از تصویب اعتبارنامه نمایندگان طرفدار رضاخان جلوگیری کرده و با ایراد نطق‌هایی مفصل و در عین حال مخالفت‌آمیز با رضاخان موضوع جمهوری‌خواهی بدون پایه و اساس او را با شکست و ناکامی روبرو کند. مدرس به ویژه نمایندگان دوره پنجم را برگزیدگان رضاخان و محصول دخالت عوامل او ارزیابی کرده و آنان را فاقد شأن نمایندگی مردم در مجلس دانست. در حالی که رضاخان به نمایندگان هوادارش در مجلس فشار می‌آورد هر چه سریعتر موجبات تأیید و تصویب طرح جمهوری‌خواهی او را فراهم آورده وی را به فتح قله‌های قدرت و حکومت نزدیک کنند، مدرس تقریباًً یک تنه و سرسختانه در راه عقیم گذاردن این طرح توطئه آمیز می‌کوشید. تا جایی که تا واپسین روزهای سال 1302 و اوایل فروردین 1303 اساساً با پایمردی و مخالفت جانانه سید‌حسن مدرس طرفداران رضاخان در مجلس پنجم امکانی برای طرح موفقیت‌آمیز موضوع جمهوری‌خواهی او پیدا نکردند. اما در این میان یکی از طرفداران رضاخان در مجلس، دکتر حسین بهرامی (احیاءالسلطنه) خبطی بسیار مؤثر (و گویا با تحریک سید‌‌محمد تدین) انجام داد و با پایان جلسه روز 27 اسفند 1302 مجلس سیلی محکمی بر گوش سید‌حسن مدرس نواخت به طوری که عمامه مدرس از سرش افتاد اما صدای این سیلی نه تنها مانند رعد در تهران و اطراف منعکس وپراکنده شد، بلکه مانند کبریتی که به انبار باروت برسد چنان انفجاری در افکار و احساسات مردم پایتخت به وجود آورد که پیام آن شکست قطعی غائله جمهوری‌‌خواهی قلابی رضاخانی و ناکامی قطعی در اردوی طرفداران رضاخان در داخل و خارج از مجلس بود. ملک الشعرای بهار در سروده‌ای که به همین مناسبت و تحت عنوان «جمهوری‌نامه» تنظیم کرده، به نقش قاطع سیلی خوردن مدرس در از میان برداشته شدن غائله جمهوری‌خواهی رضاخان چنین اشاره کرد:
از آن سیلی ولایت پر صدا شد
دکاکین بسته و غوغا به پا شد

به روز شنبه مجلس کربلا شد
به دولت روی اهل شهر وا شد

چو آمد در میان خلق سردار
برای ضرب و شتم و زجر و کشتار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

قشونی خلق را با نیزه راندند
ولی مردم به جای خود بماندند

رضاخان را به جای خود نشاندند
بجای گل بر او آجر پراندند

نشاید کرد با افکار پیکار
بباید خواست از مخلوق زنهار

دریغ از راه دور و رنج بسیار

و کوهی کرمانی شاعر و منتقد دیگر غائله جمهوری‌خواهی هم درباره تأثیر قاطع سیلی خوردن مدرس در ناکامی طرح قلابی جمهوری‌خواهی رضاخان چنین سرود:
شد مسخره جمهوری از آقای تدین
شد مملکت آشفته ز غوغای تدین

آواز جماعت هله آواز خداداد
آن سیلی بی‌پیر عجب خوب صدا داد

آن سلطنت نیمه رمق را چه دوا داد
یک هاتفی از غیب مرا دوش ندا داد

شد مسخره جمهوری از آقای تدین
شد مملکت آشفته زغوغای تدین

هر چند سیلی دکتر حسین بهرامی بلافاصله جبران شد و سید‌محی‌الدین مزارعی نماینده شیراز و از طرفداران مدرس بلافاصله کشیده‌ای به مراتب سنگین‌تر و گوش‌نوازتری را نثار بهرامی کرد اما موضوع سیلی خوردن مدرس از طرف حامیان رضاخان با واکنش شدید و سریع مردم تهران و شهرهای بزرگ دیگر مواجه شد و مخالفت با رضاخان و جمهوری‌خواهی قلابی او گسترش فزاینده‌ای پیدا کرد تا جایی که کمتر از یک روز بعد و در 28 اسفند 1302 هزاران تن از مردم در مخالفت با این غائله در مسجد شاه و اطراف آن گرد‌ آمدند و خیلی زود آشکار شد که برغم تمهیدات گسترده‌ رضاخان و عوامل او در گوشه و کنار کشور مخالفان جمهوری‌خواهی و شخص رضاخان اکثریتی قابل توجه از مردم کشور را تشکیل می‌دهند.
بدین ترتیب و به دنبال سیلی خوردن مدرس در مجلس حتی در ترکیب نمایندگان مجلس در برابر موضوع جمهوری‌خواهی هم اختلاف افتاد و بسیاری از طرفداران رضاخان به خیل مخالفان او پیوسته به حمایت از مدرس برخاستند.

  منبع :پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی

چو نرمی کنی خصم گردد دلیر

مدرس غالبا نامه هایی که می‌نوشت، روی کاغذ پاکت تنباکو و کاغذهایی بود که آن روزگار، قند در آن می‌پیچیدند. یکی از وزیران نامه‌ای از مدرس دریافت داشته و آن را اهانت به خود دانسته بود. روزی یکی از آشنایان مدرس آمد و یک بسته کاغذ آورده به مدرس گفت: جناب وزیر این کاغذها را فرستاده‌اند که حضرت آقا مطالب خود را روی آنها مرقوم فرمایند.

مدرس گفت: عبدالباقی! چند ورق از آن کاغذهای مرغوب خودت را بیاور.

فرزند مدرس فوری بسته‌ای کاغذ آورد. مدرس به آن شخص گفت: آن بسته کاغذ وزیر را بردار و این کاغذها را هم روی آن بگذار. سپس روی تکه کاغذ قند نوشت: جناب وزیر! کاغذ سفید فراوان است ولی لیاقت تو بیشتر از این کاغذ که روی آن نوشته‌ام نیست.

یک مرد و یک نامرد

روزی رضاشاه به مدرس گفت: تنها دو مرد در ایران وجود دارد. یکی من و دیگری تو. مدرس بلافاصله جواب داد: نخیر، اشتباه می‌کنی، تنها یک مرد و یک نامرد در ایران وجود دارد. آن مرد منم و نامرد تو.

 

یقه باز

در زمستان هنگامی که مدرس از پله‌های مجلس بالا می‌رفت، یکی از نمایندگان مجلس به او برخورد و گفت: شما در این زمستان سخت، با این پیراهن کرباسی و یقة باز گرفتار سرماخوردگی می‌شوید. مدرس نگاهی تند به او نمود و گفت: کاری به یقة باز من نداشته باش. حواست جمع دروازه های ایران باشد که باز نماند.

سفارش برای استخدام

  یک روز طلبه‌ای نزد مدرس آمد و در نامه‌ای نوشته بود: اجازه بفرمایید در وزارت معارف به عنوان معلم استخدام شوم. مدرس روی یک قطعه کاغذ نوشت:

آقای وزیر معارف! حامل نامه، یکی از دزدان و قصد همکاری با شما را دارد. گردنه‌ای به وی واگذار کنید.

طلبه، نامه را گرفت و رفت. پس از چند لحظه خجالت زده بازگشت و گفت: آقا! چه بدی از من دیده‌اید؟ اگر کسی به شما چیزی گفته، دروغ گفته است. مدرس جواب داد: اگر بگویم که تو شخص فاضل و متدینی هستی، تو را راه نمی‌دهند. برو و نامه را ببر.

او مجدداً نامه را برد و فردای آن روز خدمت مدرس رسید و گفت: آقا! استخدام شدم و مدیریت یک مدرسه را هم به من داده‌اند.

سوغات برای رضا شاه

پس از بازگشت مدرس از اصفهان، رضاشاه به او گفت: برای ما چه سوغات آورده‌ای؟

پاسخ داد: سوغات خوبی برای شما آورده‌ام. می‌ترسم قدر آن را ندانید. سوغات من این است که بیشتر اجزای دولت به نام شما، مردم را می‌چاپند و اذیت می‌کنند. من با خودم گفتم این مطلب را به شما بگویم تا بدانید و در رفع آن بکوشید. اگر نصیحت مرا بشنوید بهترین سوغات برای شما است.

دلیل انتخاب بعضی نمایندگان به دستور رضا شاه       

  در جلسة رسمی و علنی مجلس، آقا میرزا شهاب سخن می‌گفت؛ رسید به اینجا که همه مثل آقای مدرس نمی توانند با منطق و مشعشعانه حرف بزنند. بنده و امثال بنده رطب و یابس به هم می‌بافیم. مدرس با صدای بلند گفت: به همین جهت سردار سپه دستور داد شماها انتخاب شوید. همهمه و خندة نمایندگان فضا را پر کرد

رضا شاه برای مدرس پول می فرستاد

سرلشکر خدایار از طرف رضاخان نزد مدرس آمد و با کمال تواضع و احترام گفت: «رضاشاه می‌گوید: خوب است شما به درس و بحث خود بپردازید و از دخالت در امور سیاسی خودداری کنید. رضاشاه میل دارد باب مراوده را با شما باز کند و به هر طریق که بپسندید با شما روابط حسنه داشته باشد و همة اوامر شما را در امور مملکتی اطاعت خواهد کرد. ضمناً مبلغ یکصد هزار تومان برای شما فرستاده تا در هر راهی که صلاح می‌دانید به مصرف رسانید.» مدرس چند لحظه‌ای به آن پول نگاه کرد. سپس فرمود: به رضاخان بگویید که من وظیفة شرعی دارم که در امور مسلمین دخالت کنم. اسم آن را سیاست بگذارید یا هر چیز دیگر هر چه باشد فرق نمی‌کند. من وظیفة خود را انجام می‌دهم. سیاست در اسلام چیزی جدای از دین نیست. در اسلام دین و سیاست با هم است. اسلام، مسیحیت نیست که فقط جنبة تشریفاتی، آن هم هفته‌ای یک روز در کلیسا داشته باشد. این پولها را هم ببر که اگر اینجا بماند تمامی آن به مصرف نابودی رضاخان خواهد رسید. خدایار مایوسانه از خانة مدرس به همراه پولها بیرون رفت.

 

برای بزم نه رزم

در زمان نخست وزیری مستوفی الممالک، مدرس او را استیضاح کرد. در جلسة تنفس به مدرس اعتراض کردند که شخص ملی‌تر و پاکدامن‌تر از مستوفی الممالک وجود ندارد. شما به چه مناسبت از یک چنین کابینه ای استیضاح می‌کنید؟

پاسخ داد: «من به مستوفی الممالک کمال اعتقاد دارم ولی رجال ما حکم شمشیر را دارند، آقای مستوفی الممالک یک شمشیر مرصع و جواهر نشانی است که برای روز «بزم» باید به کمر بست ولی امروز مملکت ما احتیاج به یک شمشیری دارد که برای «رزم» خوبست.»

هر سخن جایی دارد   

    یکی از نمایندگان روحانی پشت تریبون مجلس مشغول نطق بود و بی مناسبت به بیان مسائل مذهبی و روضه خوانی می پردازد. مدرس سخن او را قطع می کند و می‌گوید:

مؤمن! سپهسالار دو ساختمان چسبیده به هم ساخته. یکی این مجلس و یکی هم مسجد و مدرسه. شما اشتباه آمدید. باید به ساختمان بغلی بروید. در مسجد روضه خوانده می‌شود و اینجا مجلس و محل قانونگذاری و رسیدگی به امور مردم و مملکت است.

 

ترتیب اثر سفارشها

هر کس که در ادارات دولتی کاری داشت، به مدرس مراجعه می‌کرد و ایشان هم فوراً نامه‌ای برای او می نوشت. شخصی به مدرس ایراد گرفت و گفت: شما سفارش هر کس را نکنید. گاه به نامه ها ترتیب اثر نمی دهند.

جواب داد: من سفارش آنها را می‌کنم؛ اگر کارشان انجام شد مرا دعا می‌کنند و اگر نشد می‌گویند: خدا مدرس را حفظ کند. او کار خود را انجام داد ولی وزیر فلان فلان شده انجام نداد

حسادت به مدرس

در اوایل دورة چهارم مجلس، چند نفر از روحانیون تهران به مدرس اعتراض می‌کنند که ایشان همه جا در صف مبارزه، پیشقدم است و به آنها مجال نمی دهد.

مدرس جواب می دهد: اولا، شما بفرمایید جلو، من پشت سر شما هستم. ثانیاً، در این میدان رفتن جرئت می خواهد و انتظار پاداش از کسی نداشتن. آنگاه این بیت را خواند:

  در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن

 شرط اول قدم آن است که مجنون باشی

 

رضاشاه دورو

رضاشاه در اول خیابان سپه محوطة بزرگی را که به نام باغ ملی بود تعمیر و بازسازی نموده، مراسم نظامی را در آن برگزار می‌کرد. در بالای سر در بزرگ آن، مجسمة نیم تنه‌ای از خود نصب نمود که مانند دو مجسمه از پشت به هم چسبیده بود که هم از بیرون، تمام صورت پیدا بود و هم از درون.

روزی برای مراسمی، مدرس را دعوت کردند. هنگامی که مدرس به باغ ملی رسید، رضاخان و عده‌ای دیگر دیگر از وی استقبال کردند و رضاخان به شرح و توصیف پرداخت. سپس در چادری نشستند. رضاخان از مدرس پرسید: حضرت آقا! در ورودی را ملاحظه فرمودید؟ مدرس جواب داد: بله، مجسمة شما را دیدم. درست مثل صاحبش دو رو دارد.

رضاشاه از شرم و ناراحتی به خود می‌پیچید و تا پایان مجلس، دیگر سخنی نگفت

 

حساب بیت المال

رضاشاه وزیر جنگ بود. لایحه ای را تقدیم مجلس کرد که برای نعل اسبهای ارتش، چند تن آهن از خارج وارد کنند. همچنین برای هر سرباز یک لحاف خریداری شود. مدرس مثل همیشه گفت: مخالفم. سپس به عنوان مخالف با لایحه سخنرانی کرد و گفت:

اولاً، باید معلوم شود که چه تعداد اسب کاری داریم. هر رأس اسب چه مقدار نعل لازم دارد. همینطور حساب نشده نمی شود آهن وارد کرد. ثانیاً، من روزی که در مدرسة حاج عبدالحمید در قمشه طلبه بودم، یک لحاف داشتم. زمستانها روانداز و تابستانها زیراندازم بود. پس از سه سال، آن لحاف را به طلبة دیگر دادم. ما سال قبل برای سربازان لحاف خریدیم، چه شد؟

چند نفر خندیدند.

مدرس گفت: نمی‌دانم چرا وقتی صحبت از لحاف می‌شود همه می‌خندند. معلوم می‌شود همة دعواها بر سر لحاف است.

رضاخان گفت: آقا نمی‌دانستم شما اینقدر سختگیر هستید. مدرس در پاسخ گفت: یک وقتی یک عدد یک پولی از جیبم به داخل حوض خانه افتاد. پس از چند ماه که خواستند آب حوض را بیرون بریزند گشتم و از لابلای شنها آن یک پولی را پیدا کردم. بله آقا! ما یک پولی شماریم. حساب بیت المال خیلی دقیق است.

به این ترتیب لایحة رضاخان رد شد.

 

جواب توهین  

   روزی یکی از رجال سرشناس تهران به فرزند مدرس سید اسماعیل گفت: به پدرت بگو دست از این سالوس بازیها بردارد. سید اسماعیل پیام را برای پدر بازگو کرد. وی پاسخ داد: به او بگو چند نفر سالوس دیگر مثل من پیدا می‌کردید، مملکت درست می شد.

وقتی سید اسماعیل پاسخ پدر را به او گفت، از خجالت سر به زیر انداخت و گفت: آقا درست فرمودند. و فردای آن روز، نزد مدرس آمد و عذرخواهی کرد.

دیدار با رضاشاه

موقعی که مدرس به سمت تولیت مدرسه و مسجد سپهسالار برگزیده شد، تصمیم گرفت ضمن احیای موقوفات مدرسه، از محل درآمد آنها به عمران و آبادانی و تکمیل مدرسه و مسجد سپهسالار بپردازد.

روزی که به کاشی کاری های مدرسه رسیدگی می نمود، پس از ارزیابی کارها و سرکشی به کارگران، از در آخر مدرسه بیرون رفت. در این هنگام رضاشاه وارد مدرسه شد و نزد کاشی کارها رفت و سراغ مدرس را گرفت. آنها گفتند: همین حالا اینجا بود و از این در بیرون رفت. یکی از کارگرها فورا خود را به مدرس رساند و گفت: آقا! رضاخان در مدرسه منتظر شماست. مدرس لحظه‌ای تأمل کرد و گفت: به دیدنش نمی ارزد.

راه خود را گرفت و رفت.

 

زیارتگاه مردم

روزی رضاشاه برای مدرس پیغام داد: طوری تو را می‌کشم، که بدنت را در میان کفن دفن کنند.

مدرس در پاسخ گفت: قبر من هر جا که باشد زیارتگاه مردم می‌شود. اما تو در جایی می‌میری که در آن نه آب هست و نه آبادی.

همین است و بس

زمانی که نتایج انتخابات دورة هفتم اعلام می شود یکی از نزدیکان رضاخان نزد مدرس می‌رود و می گوید:

اعلیحضرت از شما احوالپرسی کردند و گفتند: چون شما از تهران انتخاب نشده اید، اگر تمایل داشته باشید می‌توانید در یکی از شهرستانها داوطلب نمایندگی شوید و ایشان دستور می دهند که شما را انتخاب کنند.

مدرس با شنیدن این سخن در حالی که از شدت خشم برافروخته شده بود و دستانش می‌لرزید، در پاسخ به پیغام رضاخان، به فرستادة وی گفت: به رضاخان بگو، اگر مردی، انتخابات را آزاد بگذار تا ببینی مردم مرا از چندین شهر به عنوان نمایندة خود انتخاب می‌کنند. اگر من به دستور رضاخان نماینده بشوم باید درِ مجلس را لجن گرفت. آن شخص مأیوسانه به رضاخان می‌گوید که مدرس چنین گفت. شاه مجددا کسی را نزد مدرس می‌فرستد و به او تکلیف کند که از سیاست کناره‌گیری کند. مدرس در جواب می گوید: من وظیفة انسانی و شرعی خویش را دخالت در سیاست و مبارزه در راه آزادی می‌دانم و به هیچ وجه دست از سیاست برنمی‌دارم و هر کجا باشم همین است و بس.

 

شخصیت انسان به لباس نیست

موقعی که مدرس به عنوان مجتهد طراز اول عازم تهران بود، در قم توقف کوتاهی داشت. در طول این مدت، جمعی از علما و اساتید حوزة علمیة قم به دیدار مدرس می رفتند. آیت الله سید محمد بهبهانی (فرزند آیت الله سید عباس بهبهانی) از جمله شخصیتهایی بود که به ملاقات مدرس رفت و او را با همان لباس سادة کرباسی ملاقات نمود.

مرحوم بهبهانی در حالی که لبخندی بر لب داشت، به شوخی خطاب به مدرس گفت: آقا! شما از مجتهدین طراز اول در مجلس هستید، صلاح نمی دانید لباسها را عوض کنید؟ مدرس در جواب گفت: شخصیت انسان به لباس و ظاهر نیست، به فهم و درک و اندیشة اوست.

دعوا بر سر گوسفند و بز

یک روز، پیش از تشکیل جلسة رسمی مجلس، شیروانی نمایندة شهرضا (قمشه) و کازرونی نمایندة کازرون، سخت به یکدیگر پرخاش می کردند. مدرس علت را جویا شد.

شیروانی گفت: آقا! عده ای از بویر‌احمد و قشقایی گوسفندان اهالی قمشه را برده‌اند. چرا باید چنین باشد و اموال مردم به وسیلة سارقین مسلح به غارت رود؟

مدرس پاسخ داد: آقای شیروانی! جوش زیاد نزنید، بیابانهای قمشه خشک و بی علف است. آنجایی که گوسفندان را برده‌اند، سرسبز و پرآب است و به بزی چی ها بهتر خوش می‌گذرد. گله ها را هم از این طرف ایران به آن طرف ایران برده‌اند از کشور که خارج نکرده‌اند. شما باید حواست جمع احوال مردم باشد که دارند از دروازه های ایران بیرون می‌برند. این داد و فریاد را اگر عرضه داری برای آن، راه بینداز.

 

بی هوش  دشمن را باهوش می‌بیند

سید حسن تقی زاده تازه از اروپا برگشته بود. روزی به منزل مدرس آمد و طی مذاکرات مفصل اظهار داشت: «آقا! انگلیسی ها خیلی قدرتمند و باهوش و سیاستمدارند. نمی‌توان با آنان مخالفت کرد». مدرس پاسخ داد: «اشتباه می‌کنی، آنها مردم باهوشی نیستند، شما نادان و بی هوشید که چنین تصوری دربارة آنان دارید.»

 

علت بازگشت به ایران

تقی زاده تازه از اروپا بازگشته بود. وقتی به منزل مدرس می آید، مدرس از وی می‌پرسد: «هان، آقای تقی زاده! برای چه آمدی؟» می‌گوید: «آمدم که در کابینه شرکت کنم. ضمناً درس هم بدهم.» مدرس گفت: «برای اولی که خیلی بد موقعی آمدی. دومی هم که اصلا کار تو نیست.»

تقی زاده یک دفعه خود را جمع کرد و بلند شد و رفت.

 

بی اعتنا به چاپلوسان

در انتخابات دورة چهارم مجلس شورای ملی هر کس که می خواست وکیل محلی گردد به خاطر شهرت و محبوبیت مدرس، به منزل وی می‌آمد و اصرار داشت او را تأیید کند.

روزی یکی از منتظرالواکاله ها به منزل مدرس آمد و پس از تعارفات و تملقات معمول، گفت: «حضرت آقا! فلان شخص برای بزرگ نمودن خود، در روزنامه نوشته است که در منزل مدرس بودم و او به دست خود برای من چای آورده و من خوردم. سپس متن روزنامه را به مدرس نشان داد.»

مدرس بلافاصله جواب داد: «اشکالی ندارد، شما هم بنویسید به منزل مدرس رفتم و او چای ریخت و خودش خورد. شایسته است مرا وکیل خودتان کنید.» آن شخص وقتی این سخن را شنید، خود را جمع کرد و رفت. تصادفا این مطلب را یکی از روزنامه های آن زمان نوشت و مدتها سر زبانها بود.

 

نفوذ در دل مردم

روز افتتاح کارخانة وطن در اصفهان، مصادف با ورود مدرس به این شهر بود. از وی خواسته شد تا کارخانه را افتتاح نماید. مدرس با شور و شعف به کارخانه آمد. از مهندسین آلمانی که برای راه انداختن کارخانه مهیا بودند پرسید: این کارخانه ساخت کجاست؟ یکی از آنان پاسخ داد: ساخت آلمان. مدرس گفت: اگر خراب شد باید چه کرد؟ مهندس آلمانی جواب داد: لوازم مورد نیاز را از آلمان می‌آورند. مدرس گفت: این یک قدم است. وقتی کار شما کامل می‌شود که ماشین آلات و لوازم مورد نیاز کارخانه را در ایران تهیه کنید. در غیر این صورت کارخانه به جای آنکه در آلمان پارچه ببافد در ایران به این کار مشغول است.

پس از آن، یکی از متخصصان آلمانی پیشنهاد کرد: آقا! اجازه بفرمایید تندیس شما را ساخته و در اینجا برحسب یادگار قرار دهیم. مدرس پاسخ داد: در درجة اول مجسمه سازی در اسلام حرام است. وانگهی مجسمه باید در دل مردم باشد نه اینجا.

راه اصلاح کشور

روزی مشیرالدوله به منزل مدرس آمد و به وی گفت: آقا! وضع این مملکت کی درست می‌شود؟ مدرس پاسخ داد: روزی که تو بروی نایین و مشغول زراعت شوی و من هم بروم اصفهان، دنبال کار طلبگی خودم.

 

والا فلا

یکی از رجال سیاسی نزد مدرس آمد و اظهار داشت: اعلیحضرت (احمدشاه) از شما گله فرمودند که آقای مدرس با مقاصد ما همراه نیستند. مدرس ضمن برداشتن قلم و کاغذ گفت: در ملاقاتی که دارید این نامه را به او بدهید و در حالی که بلند بلند می خواند نوشت:

«بسم الله الرحمن الرحیم. شهریارا! خداوند دو چیز به من نداده، یکی ترس و دیگری طمع. هر کس با مصالح ملی و امور مذهبی همراه باشد من با او همراهم والا فلا.»

جیب رضاشاه ته ندارد

یک روز رضاشاه از روی مزاح و شوخی در مجلس، دست روی جیب مدرس گذاشت و گفت: «آقا! جیب شما خیلی بزرگ است.»

مدرس جواب داد: «بزرگ است ولی ته دارد، جیب شماست که ته ندارد.»

شباهت               

    یک نفر به مدرس گفت: «آقا! عبای شما مثل شنل سردار سپه است.» مدرس جواب داد: «نه، شنل سردار سپه مثل عبای من است.»

مرده باد زنده باد

زمانی که رضاشاه سمت نخست وزیری داشت، مدرس و چند تن دیگر از نمایندگان، رضاشاه را استیضاح کردند.

رضاشاه از استیضاح وحشت داشت زیرا در این صورت مدرس پشت تریبون مجلس خواهد رفت و بدون ترس، تمام اعمال غیر قانونی سردار سپه را به گوش مردم خواهد رساند. رضاشاه تلاش فراوانی کرد تا استیضاح صورت نگیرد اما تلاشهای او به نتیجه نرسید.

روز استیضاح 27/05/1303سردار سپه عدة زیادی از طرفداران خود و عده ای هوچی به اتفاق گروهی نظامی که تغییر لباس داده بودند را به مجلس فرستاد. وکلای طرفدار او هم هر یک برای خود کارتهای لژ ویژه و همگان و نوین را گرفته به همان عده داده بوند. از طرف دیگر چون طرفداران مدرس در زندان و تبعید بودند نمی توانستند دسته جاتی را جمع و به مجلس بیاورند. از این گذشته، مدرس نمی دانست رضاشاه می‌خواهد با جار و جنجال، استیضاح را به هم بزند.

جمعیت طرفدار رضاشاه، صبح دسته دسته به مجلس گرد آمدند و کاملاً در لژهای مجلس و حیاط و اطراف آن، حاضر شدند.

حوالی ساعت ده صبح، مدرس عصازنان به مجلس آمد. هنگام نزدیک شدن او به در مجلس، مزدوران رضاشاه با فریاد «مرده باد مدرس» و «زنده باد سردار سپه» اهانت را شروع کردند. مدرس در آن جنجال خطرناک که حتی به او هجوم برده بودند نه تنها هراسی به خود راه نداد بلکه به آنها خطاب کرد.

اگر مدرس بمیرد دیگر کسی به شما پول نخواهد داد.

در این وقت عده ای از اشخاص بی‌طرف برای تماشا به مجلس آمده بودند و می‌خواستند بلیط ورودی بگیرند. مدرس رو به آنان فریاد زد: «زنده باد مدرس، مرده باد سردار سپه» مردم نیز این شعار را تکرار کردند. مدرس از پله‌های مجلس بالا رفت و در بالکن، یقة رضاشاه را گرفت رو به مردم گفت: بگویید: «صد بار مرده باد سردار سپه، صد بار زنده باد مدرس» مردم نیز از این دلیری مدرس به هیجان آمده فریاد زدند: «صد بار مرده باد سردار سپه، صد بار زنده باد مدرس».

در ساختمان مجلس جمعی از نمایندگان طرفدار سردار سپه با دوات و بادبزن و . . . به مدرس حمله کردند. رضاشاه پس از اشتلم و تهدید، به او حمله کرد و یقة آن پیرمرد لاغر را گرفت و با عصبانیت کنج دیواری گذاشته گفت: «آخر سید! تو از من چه می‌خواهی؟» مدرس در همان حال پاسخ داد: «می‌خواهم که تو نباشی.»

قرار داد

روزی، وثوق الدوله پس از تنظیم قرارداد معروف خود با انگلیس به خانة مدرس آمد و گفت: «آقا! شنیده ام شما با قرارداد تنظیمی بین ما و دولت انگلیس مخالفت کرده‌اید.» مدرس: «بلی.» وثوق الدوله: «آیا قرارداد را خوانده اید؟» مدرس: «نه.»

وثوق الدوله: «پس به چه دلیل مخالفید؟» مدرس: «قسمتی از آن قرارداد را برای من خوانده‌اند. جملة اولش که نوشته بودید دولت انگلیس استقلال ما را به رسمیت شناخته است. انگلیس کیست که استقلال ما را به رسمیت بشناسد؟ آقای وثوق! چرا شما این قدر ضعیف هستید؟» وثوق الدوله: «آقا! به ما پول هم داده اند.» مدرس: «آقای وثوق اشتباه کردید، ایران را ارزان فروختید.»

عزت نفس

 با سعی و تلاش شیخ فضل الله نوری در متمم قانون اساسی ایران پیش بینی شده بود که قوانین مصوب مجلس شورای ملی باید زیر نظر پنج تن از علما و مجتهدین طراز اول باشد و قوانین از نظر شرعی به امضای آن برسد. پنج تن از مجتهدین از جمله مدرس در این رابطه از سوی علما انتخاب شدند.

مدرس از همان آغاز حرکت از اصفهان می‌دانسته که با مسائل بزرگ و مخاطراتی روبروست لذا قبل از سفر، وصیت نامه اش را می نویسد.

 هنگامی که به تهران می رسد، دو خانه، یکی دو اطاقه با اجارة ماهی 30 ریال و دیگری سه اطاقه با اجارة ماهی 35 ریال به وی عرضه می‌کنند. مدرس منزل دو اطاقه را انتخاب می‌کند. از او سئوال می‌کنند: «آیا مبلغ 5 ریال صرفه جویی می‌کنی؟» جواب می دهد: «بلی، آنچه استقلال و آزادی و عقیده را از بین می‌برد، احتیاج است. من نمی‌خواهم محتاج کسی باشم. باید برنامه زندگیم را طوری تنظیم کنم که محتاج به کسی نشوم و این زبان تند و تیزم آزاد باشد.»

زیرکی در مجلس

در مجلس پنجم، عده ای از نمایندگان به رهبری سلیمان میرزا مصمم بودند کابینة قوام السلطنه را ساقط کنند. اما مدرس که رهبر گروه دیگر بود، سعی میکرد همه تلاشهای سلیمان میرزا را خنثی کند. بالاخره دولت قوام السلطنه را استیضاح کردند و در پی آن، قرار شد برای قوام السلطنه رأی اعتماد گرفته شود.

قبل از گرفتن رأی، مدرس متوجه شد که کابینة قوام فقط یک رأی در مجلس کم دارد و مخالفین قوام، یک رأی بیشتر داشتند و در این صورت سقوط کابینه، حتمی بود. مدرس وکلای مجلس را یکی یکی ورانداز کرد. ناگهان نگاهش به نمایندة اراک افتاد. این مرد بی آزار و ساده که در مجلس کاری جز تسبیح گرداندن نداشت، بی دلیل با قوام السلطنه مخالفت می‌کرد. مدرس با عجله از مجلس بیرون رفت و یک قفل بزرگ خرید و دوباره بازگشت. وقت به سرعت می گذشت و چند لحظة دیگر اخذ آرا شروع می‌شد. در این هنگام، آرام کنار نمایندة اراک رفت در گوش او گفت: «مؤمن! نماز دیر شده راه بیفت بریم

وی که می‌دید مدرس او را به نماز دعوت کرده با عجله به دنبالش راه افتاد و وارد یکی از اطاقهای مجلس شدند. مدرس چند بار نماز گزارد و چند بار هم به مجلس سرزد تا ببیند اخذ رأی شروع شده یا نه؟ هنگامی که متوجه شد اخذ رأی نزدیک است، به اطاق مراجعت و در را به روی وی که در حال نماز بود قفل نمود و آن مرد ساده لوح را محبوس و خود به جلسه علنی شتافت.

سلیمان میرزا می‌دانست با غیبت نمایندة اراک، هر آنچه رشته بود پنبه خواهد شد. هر چه این در و آن در زد، موفق به یافت او نشد. ناچار اخذ رأی به عمل آمد و مجلس با تفاوت یک رأی به قوام السلطنه رأی اعتماد داد.

در همین لحظه نگهبان به سلیمان میرزا خبر داد نمایندة اراک در یکی از اطاقها زندانی شده و در را به رویش قفل کرده‌اند. به هر حال با هر جان کندنی بود او را از حبس بیرون آوردند. به جلسه علنی آمد اما کار از کار گذشته بود.

در این میان مدرس در حالی که با صدای بلند می خندید به نمایندة اراک  که زیر لب ناسزا می‌گفت خطاب کرد: «آخه جونم! مرد سیاسی! حالا چه وقت نماز بود؟!»

هرگز تسلیم نمی شویم

نیمه های دوره سوم مجلس شورا، آتش جنگ بین الملل اول به مملکت ما هم سرایت کرد؛ در سال 1914 میلادی برابر با 1335 قمری نیروهای روسیه از شمال به خاک ایران تجاوز کردند، قسمتهایی از خراسان را که قبلاً اشغال کرده بودند، انزلی و رشت و قزوین را هم گرفته و به سوی تهران پیش آمدند. روسها تا کرج پیش آمدند و قصد اشغال تهران را داشتند. به دولت وقت اولتیماتوم دادند که باید هزینة قشون روسیه که ایران را نگه داشته اند قبول کرده و بپردازید والا 48 ساعت پایتخت را خواهیم گرفت.

صمصام (نخست وزیر) که مرد ضعیفی بود، پیشنهاد کرد پایتخت به اصفهان منتقل شود. احمدشاه هم اصفهان برود. در نتیجه اصفهان بلادفاع می ماند.

هرج و مرج عجیبی در شهر روی داد. هر کس سعی می کرد با هر وسیله که شده به دهات اطراف برود و هزاران نفر به سوی قم رهسپار شدند. مجلس شورا تشکیل شد و صمصام از مجلس اجازه خواست که به وی اختیار دهند تا تسلیم روس شود.

همه سرگردان بودند. ناگاه مدرس از جای برخاست. پشت تریبون رفت و با کلماتی آرام و فشرده گفت: «اگر قرار باشد آزادی و امنیت از ما سلب شود، چرا ما به دست خودمان امضا کنیم؟» آنگاه فریاد کشید: «نه، ما هرگز تسلیم نمی شویم، مقاومت می کنیم جلوی متجاوز را می گیریم

در این هنگام دست خود را به سوی مردم دراز کرد که فریادهای «زنده باد مدرس» طنین انداز شد و با پیشنهاد صمصام مخالفت گردید. در نتیجه از انتقال پایتخت جلوگیری شد. روسها به جای اینکه به تهران بیایند به سوی قزوین، همدان و کرمانشاه حرکت کردند و ...

خاطره ای از امام خمینی

در زمان قدرت رضاشاه آن زمان شاه نبود اما یک قلدر نفهمی بود که هیچ چیز را ابقا نمی‌کرد نزد مدرس بودم که یک نفر نوشته‌ای آورد و گفت: «من مطلبی برای عدلیه نوشته‌ام شما بدهید تا نزد رضاشاه ببرند که ببیندمدرس در جواب گفت: «رضاخان نمی داند «عدلیه» را با الف می نویسند یا با عین، آن وقت این را بدهم او ببیند؟! نه اینکه مدرس این را در غیاب بگوید در حضور هم می گفت.

حدود دُم حضرت والا

یکی دو مورد که مدرس نسبت به فرمانفرما انتقاد کرده و ایراد گرفته بود، فرمانفرما به وسیلة یکی از دوستان مدرس که با او نزدیک بوده، به مدرس پیغام میدهد: «خواهش می‌کنم حضرت آیت الله اینقدر پا روی دُم من نگذارند

مدرس جواب می دهد: «به فرمانفرما بگویید: حدود دُم حضرت والا باید معلوم شود زیرا من هر جا پا می گذارم دُم حضرت والاست.»

چک دولت انگلیس برای مدرس

یک شب نیمه های شب یک مرد خارجی با یک مترجم به منزل مدرس آمدند. شخص خارجی شروع به صحبت کرد و دیگری هم ترجمه می نمود و معرفی کرد که «آقا! ایشان نمایندة دولت انگلیس هستند. یک چک سفید برای شما آورده‌اند که مبلغ آن را هر طور می‌خواهید بنویسید و به هر طریق که می خواهید خرج کنید

مدرس گفت: «این چک چیست؟»

جواب داد: «آقا! چک کاغذی است که می‌نویسند و می‌برند در بانک، آنجا امضا می‌کنند و هر مبلغی که در آن نوشته از بانک می‌گیرند

مدرس گفت: «چرا حالا (نصف شب) آوردی؟»

جواب داد: «ما شنیده بودیم شما پول نمی‌گیرید؛ حالا نصف شب چک را آوردیم

مدرس اظهار داشت: «نه، هر که به شما گفته بی خود گفته. من پول می‌گیرم منتهی به این صورت نه. اولاً، باید طلا باشد آن هم بار شتر و در میان روز روشن و بعد از نماز در مدرسة سپهسالار با شتر بیاورند. در این صورت می‌گیرم و هیچ اشکالی ندارد»

وقتی پاسخ را ترجمه می‌کند، نماینده یا سفیر می‌گوید: «مدرس می‌خواهد آبرو و حیثیت سیاسی ما را در تمام دنیا ببرد»

در نتیجه بلند می‌شوند و می‌روند.

عبدالرحیم

آقای رحیم ارباب اصفهانی می گوید: «در سنین نوجوانی در جلسه ای که از چند تن از علما از جمله مدرس تشکیل شده بود، حضور داشتم. یکی از آنان پرسید: اسمت چیه؟ گفتم: رحیم، مدرس گفت: بگو عبدالرحیم.»

======================

 

صاحب کتاب «نهضت جنگل» درباره‌ی شهید مدرس می‌نویسد: «زندگی‌اش ساده و بی تکلف و حتی می‌توان گفت، زاهدانه بود... پیاده از خانه به مجلس می‌رفت و پیاده به خانه برمی‌گشت، محافظ هم نداشت، حتی درشکه هم سوار نمی‌شد. خانه‌ی محقری خریده بود که نه مبل داشت و نه صندلی... تمام اثاثیه‌ی خانه را یک گلیم، یک قالیچه، یک دست رختخواب، یک منقل و قوری تشکیل می‌داد...

مدرس نماینده‌ای بود ناطق، شجاع و با جرأت مجلس شورای ملی که تا آخر عمر علناً و جهاراً با سلطنت پادشاه وقت، رضاشاه پهلوی مخالفت می‌کرد. مدرس زندگی ساده‌ای داشت و چندان به قید خوراک و پوشاک نبود...، بسیار درست، باهوش، حاضرالذهن، حاضر جواب و وارسته بود

دکتر میلسپو، کارشناس مسایل نفتی آمریکا، برای اصلاح امور مالی ایران، در رأس یک هیأت دوازده نفره به کشور ما آمد. او پس از چند سال تلاش به کشورش بازگشت. ولی دوباره به ایران دعوت شد و با مسئولیت‌های بیشتر مشغول کار شد. وی در رابطه با شخصیت شهید مدرس گفته است: مشخص‌ترین چهره و رهبر روحانیون در مجلس، مدرس می‌باشد که اخیراً به عنوان نایب رئیس اول مجلس انتخاب شده است. شهرت مدرس بیشتر در این است که برای پول اصلاً ارزشی قایل نیست. او در خانه‌ی ساده‌ای زندگی می‌کند که به جز یک قالیچه، تعدادی کتاب و یک مسند، چیز دیگری در آن وجود ندارد. لباس روحانیون را می‌پوشد و مردی است فاضل. در ملاقات با او محال است که کسی تحت تأثیر سادگی و هوش و قدرت رهبری او قرار نگیرد.

مدرس عالمی ربانی، روحانی مبارز و سیاستمداری باهوش و دلیر بوده است و به جرأت می‌توان گفت که ما در فاصله‌ی مشروطیت تا انقلاب اسلامی، قامتی بلندتر، فریادی رساتر و چشمی دوربین‌تر از مدرس نداشته‌ایم. روحانی آزاده‌ای است که چشم همه‌ی حق‌طلبان و آزادی‌خواهان همواره به چهره‌ی درخشان او دوخته شده و قله‌ای است بلند که بال پرواز همگان به سوی او گشوده شده است. وی الگوی کامل و نمونه‌ی آرمانی نمایندگی مجلس در جمهوری اسلامی ایران است.

صفات اخلاقی مدرس ، به روایت بهار

ملک الشعرا مقالاتی درباره مدرس دارد که پس از شهادت او نوشته شده و حاکی از شدت ارادت او به مدرس است. قسمتی از مقالات مزبور را، که حاوی نکات تاریخی و شنیدنی است، از تاریخ بیست ساله با گزینش، نقل می کنیم. بهار می گوید :

یکی از شخصیتهای بزرگ ایران که از فتنه مغول به بعد نظیرش بدان کیفیت و استعداد وتمامی از حیث صراحت لهجه و شجاعت ادبی و ویژگیهای فنی در علم  سیاست وخطابه وامور اجتماعی دیده نشد سید حسن مدرس (اعلی الله مقامه) است. ما رجال اصلاح طلب و شجاع و فداکار مانند امیرکبیر و سید جمال الدین افغانی و امین الدوله و سید عبدالله بهبهانی وسید محمد طباطبایی و سید جمال اصفهانی و ملک المتکلمین (اعلی الله مقامهم) و غیر ایشان بسیار داشته و داریم که هریک از این بزرگان شخصیتهای برگزیده و تاریخی می باشند. اما مدرس از حیث تمامی چیز دیگر بود و در مدرس جنبه فنی و صنعتی و هنری بود که او را ممتاز کرده بود، علاوه بر آنکه از جنبه علمی و تقدس و پاکدامنی و هوش و فکر نیز دست کمی از  هیچکس نداشت، و سرآمد تمام این خصال سادگی  و بساطت و شهامت آن مرحوم  بود که مهمتر از همه از خودگذشتگی و فداکاری او بود که در احدی دیده نشده.

مدرس به تمام معنی علمی «فقیر» آن فقری که باعث فخر پیغمبر ما صلی الله علیه بود وفرمود : «الفقر فخری» همان فقری که عین بی نیازی و توانگری و عظمت او بود، فقری که با امپراطوری عالم در صدیق و فاروق و علی وجود داشت، فقری که اساس اسلام و مسیحیت بر آن نهاده شده و مسیح از پادشاهی جهان در برابر آن دست برداشت. مدرس پاک و راست و شجاع بود، با فاناتیزم و خرافات دشمن برده با اصلاحات تازه و نو همراه بود و بالجمله یکی از عجائب عصر خود شمرده می شد.»