ابن حسام خوسفی یکی از شاعران و عارفان برجسته ایرانی بود که در قرن نهم هجری زندگی میکرد. او به دلیل آثار شعر حماسی و عرفانیاش معروف است و بهویژه برای سرودههای خود در مدح اهل بیت (علیهمالسلام) شناخته میشود.
ابن حسام خوسفی چندین آثار مهم دارد که برخی از آنها عبارتند از:
1. خاوراننامه: یک حماسهای درباره جنگهای علی بن ابیطالب (ع) که به تقلید از شاهنامه فردوسی سروده شده است.
2. نظم نثر الالی: یک منظومه در قالب مثنوی که در وصف علی بن ابیطالب (ع) است.
3. دلائل النبوه و نسبنامه: کتابی درباره نسبنامه و نبوت.
4. دیوان اشعار: مجموعه اشعار او که شامل قصاید، غزلیات و قالبهای دیگر است.
در مدح حضرت علی علیه السلام
شاعر
ابن حسا م خوسفی
بحر طویل
باز چو مستان، از سر دستان، رفته به بستان، بلبل محرم، نغمه سرایان، رقص نمایان، خرم و خندان، خوشدل و بیغم، بنده مولا، والی والا، بر همه اعلا، وزهمه اعلم، جوهرازهر، جان مُنوَّر، جسم مطهر، روح مجسم، بدر منور، نفحه عَنبر، افسر قیصر، تاج سَرِجَم، حبل سلیمان، یوسف کنعان، موسی عمران، عیسی مریم، مرد توکل، راکب دُلدُل، دسته سُنبل، تازه و خرم، داور دوران، یاور یاران، بنده فرمان، ثابت و محکم، پیش پیمبر، از پس مهتر، بر در خیبر، از سر خنجر، نایب مطلق، قاضی برحق، ناصب سَنجق، قاتل ضَیغَم، ضربت تیغش، نطق بلیغش، عقل سلیمش، دست کریمش، قاتل ثُعبان، قایل قرآن، قابل ایمان، مُعطی دِرهم، داغ تو بر جان، خاک تو ریحان، درد تو درمان، نیش تو مرهم، گه ز کلامت، گه ز شمیمت، گه ز بیانت، گه ز نسیمت، دیده منور، سینه معطر، خاک مُعنبر، باد مُشَمَّم، چشم و چراغی، گلشن باغی، مرهم داغی، زینت عالم، روز شجاعت، در صف طاعت، هم به کرامت، هم به امامت، مرد تمامی، میر و امامی، شاه کرامی، صدر مُکَرَّم، ز اول فطرت، از ره قدرت، ذات تو نامی، هم ز اسامی، بر همه اشیا، مبدا و انشا، از همه اسما اسم تو اعظم، سر الهی، میری و شاهی، مرشد راهی، امر تو مبرم، هم به تو پیدا، هم به تو والا، هم به تو بینا، هم به تو گویا، صورت اشیا، طارم اعلا، دیده اعمی، منطق ابکم حجت برهان، حکمت لقمان، مهر سلیمان، خاتم خاتم، علم تو کاشف، حلم تو واصف، عقل تو واقف، فهم تو افهم، در کف کافیت، بوده معین، گشته مزین، بطشت موسی، خشیت یحیی، رفعت عیسی، صفوت آدم، ممکن احسان، مسکن ایمان، ابر بهاران، وقت کرم یم، حلقه مویش، عاشق رویش، خادم کویش ،زنده به بویش
#واژگان
سَنجق: به واحدهای اداری و نظامی گفته می شود. که زیر نظر والی یا حاکم استان (بعضی مواقع به والی نیز سنجق بیگ گفته میشد) اداره می شود
ضَیغَم:شیر درنده، حیدر، حمله برنده
ثُعبان: اژدها
مُعطی:عطا کننده
بطشت: قوت و نیرو
یم: دریا
اعمی: نابینا
ابکم: گنگ
طارَم اعلی: آسمان ، فلک
#روز_پدر_مبارک
رمضان عباسی ( پدر شهید)
شهید محمد عباسی فرزند رمضان در سوم خرداد 1336 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی متولد شد. او مدت 365 روز در جبهه های حق علیه باطل حضور یافت و در عملیاتهای قادر یک و والفجر 9 شرکت نمود و سر انجام در عملیات والفجر 9 در تاریخ ششم اسفند 1364 در حالیکه معاونت گروهان را برعهده داشت به درجه رفیع شهادت نایل شد
او از همان کودکی علاقه زیادی به مدرسه داشت؛ اما به دلیل مشکلات مالی و درآمد اندک، ناچار شد تا کلاس ششم تحصیل نماید. محمد تا زمان سربازی مشغول کارهای کشاورزی، دامپروری و کارگری بود. به پدر و مادرش عشق میورزید. سعی داشت همراه برادرانش بازوی اقتصادی خوبی برای خانوادهاش باشد. به همین خاطر و به دلیل اینکه در روستا درآمد خوبی نبود؛ ایام تابستان همراه دوستانش چندین مرتبه به تهران برای کارگری رفت تا رونقی به زندگی پدر و مادرش بدهد. اخلاق نیکش زبانزد خاص و عام بود.
بخشی از وصیت نامه شهید محمد عباسی
سلام و درود فراوان بر حضرت مهدی عجل الله و نایب برحقش خمینی کبیر اسوه تاریخ و مقاومت و بتشکن زمان و سلام وافر به شهیدان راه اسلام از صدر اسلام تاکنون و درود فراوان به خانوادههای معظم شهدا و مجروحین و معلولین و برای جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و سلام بهتمامی سپاهیان لشکر توحید حمد و سپاس خداوند را که انسان را آفرید و ما را اشرف مخلوقات قرارداد و به انسان عقل داد که بتواند خوب و بد را از یکدیگر تشخیص بدهد و آن راهی را که سعادت دنیا و آخرت انسان را تأمین میکند بهسوی آن حرکت کند و همچنین خدا را شکر میکنم که جوانیم را در این برهه از زمان قرارداد که توانستم مقداری کم به جمهوری اسلامی ایران کمک نمایم. هرچند که خدمت من قابلگفتن نیست و دیگر خدای را شکرگزارم که چنین رهبر عالیقدری را به ما عطا فرمود و ما را از خواب گران غفلت بیدار و از ظلمت به نور و از زیر بار ستمشاهی و جنایتکاران ما را رهاند و از خداوند میخواهم که این امام عزیز را تا انقلاب مهدی و حتی تا کنار حضرتش نگه بدارد. انشاءالله و اینک سلام من بر شما پدر و پدر عزیز و مادر بسیار مهربانم سلامی که از اعماق قلبم به شما عرض میکنم. انشاءالله که حال شما خوب باشد و مرا میبخشید از اینکه شما پدر و مادر بسیار خوبی برایم بودید و از آن لحظهای که به دنیا آمدهام تا به امروز برایم زحمت فراوانی کشیدهاید و من نتوانستم در این مواقع در این مواقع پیری به شما کمک کنم و آن زحمات شمارا مگر خداوند جوابگوی آن باشد و خداوند به شما اجر زیادی عنایت بفرماید و از اینکه فرزندتان درراه خدا شهید شد ناراحت نباشید؛ بلکه بسیار خوشحال باشید؛ که توانستید فرزندی را تحویل جامعه بدهید و او را درراه خدا بدهید و این سعادت بسیار بزرگی است؛ که چنین افتخاری نصیب شما هم شد؛ تا در روز قیامت پیش خدا و امام حسین علیهالسلام و حضرت زهرا سلامالله علیها سربهزیر نباشید. امیدوارم که همه ما و همه کارهای ما فی سبیل الله و قربه الی الله باشد. چونکه در قرآن کریم آمده است انا لله و انا الیه راجعون چونکه از خداییم و بهسوی او باید بازگردیم و من امانتی بیش برای شما بیشتر نبودم و خداوند خواست که امانت خود را پس بگیرد پس اگر شما امانتی را به کسی بدهید و طالب آن شوید نباید به شما برگرداند و اگر هم بدهد از روی ناراضی به شما بدهد پس باید از جانودل بپذیرید و شکرگزار خدا باشید و سلام من به شما برادران بسیار عزیز مهربانم حسین و عباس امیدوارم که حالتان با خانواده خوب باشد و موفق باشید و انشاءالله که مرا میبخشید و مرا حلال کنید از اینکه در طول زندگی حرفی ناشایست به شما گفتهام و دیگر از پدر و مادر فراموش نکنید. به آنها کمک کنید؛ گرچه خودم هم آنطور که میگویم نبودم و سلام من به فرزندم مهدی عزیز و مادرش انشاءالله که حال شما خوب باشد. از شما راضی هستم. امیدوارم که مرا میبخشید و هیچ ناراحت نباشید از شهادت من و صبر را پیشه خود کنید که انسان در تمام مشکلات و مصیبتها باید صابر باشد. خداوند صابران را دوست میدارد. دیگر سلامم به خدمت ملأ حسین ساقیای و والده مقامی با خانواده و کلیه اقوام و دوستان انشاءالله که همگیتان من حقیر را میبخشید و مرا مورد لطف و بخشش خود قرار میدهید و اگر نسبت به هر یک از شما حرفی از طرف من گفتهشده مرا میبخشید و از همه شما راضی هستم و ناراحت نباشید که این خواسته خداوند متعال بوده است
تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی
برداشت از کتاب ( اسوه ساقی) نوشته علیرضا کمیلی
عکس زیر
کنار مزار شهید از راست : آقای علی کارگرهمرزم شهید، عباس عباسی برادر شهید ، علیرضا کمیلی، محمد حسین عباسی برادر شهید، مهدی عباسی فرزند شهید، محمد حسن فروتنی همرزم و دوست صمیمی شهید ، نوه آقای فروتنی
شهید داوود مؤذن " فرزند غلامرضا روز بیست و سوم تیرماه 1363 درخراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی متولد شد. پدرش میگوید: داوود پسر پرتحرک و چابکی بود. روحیه پرسشگر و کنجکاوی داشت همیشه از من سؤال میکرد. پدر شما برای چه به جبهه رفته بودید؟ چرا جنگ بر ما تحمیل شد؟ من هم بهعنوان کسی که آن زمان را درک کرده بودم و جانباز شده بودم با صبر و حوصله برایش توضیح میدادم. داوود به کار نظامی علاقه زیادی داشت. عاشق نظم و انضباط بود. هر وقت دلتنگ میشد به مزار شهدا میرفت. باروحیه انقلابی بزرگ شد. در مقابل کسانی که علیه نظام اسلامی ایران جبهه میگرفتند؛ میایستاد. از همان کودکی در مسجد حضرت ابوالفضل رحیمآباد حضور فعالی داشت. اکثر اوقات در نماز جماعت بهعنوان مکبر میایستاد. در برنامه و مناسبتهای مسجد فعالیت داشت. خدمت سربازیاش را در تربتحیدریه تمام کرد. سپس به استخدام ارتش درآمد. دوره آموزشی را در پادگان صفر 2 تهران به اتمام رساند و در لشکر 88 زرهی سیستان و بلوچستان رسته مخابرات مشغول به خدمت شد. اولین حقوقی که دریافت کرد به من داد و گفت: پدرم! این اولین حقوق من است. آن را نذر امامزاده تاجالدین علی کردهام آن را بهعنوان تبرک به آنجا هدیه کنید. دوستانش تعریف میکنند. بعد از رزمایش بزرگی که در منطقه برگزار شد. با توجه به اینکه جزو گردان مخابرات بودیم وسایل مخابراتی رزمایش را جمع کردیم داوود بالای کامیون رفت و تمام وسایل را جمع کرد و از پشت کامیون پایین پرید تا سوار شود اما دریک لحظه کامیون به عقب رفت و متأسفانه از روی سینهاش رد شد. سریع به بیمارستان منتقل میشود و اینچنین در تاریخ 25 تیرماه 1384 در حین انجام مأموریت به فیض شهادت میرسد.
تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی
عید محمد نجاری متولد هشتم خرداد 1347 د ر خراسان جنوبی شهرستان بیرجندروستای ساقی است که درششم اسفند 1362 در عملیات خیبر جزایر مجنون به فیض شهادت نائل شد. او در بخشی از وصیتنامهاش اینچنین مینویسد: پیامبر اکرم میفرمایند: بهترین مرگ شهادت درراه خدا است. پدر و مادر! برای شهادتم گریه نکنید لباس سیاه نپوشید و خوشحال باشید که خدای بزرگ چنین فرزندی را به شما عنایت کرده تا درراه خدا به شهادت برسد. اگر ناراحتتان کردهام مرا ببخشید باخدای خویش راز و نیاز کنید باکسی جنگ و جدال نکنید و باهم مهربان باشید از دستورات خداوند سرپیچی نکنید همیشه دعاگوی رزمندگان باشید برای پیروزی اسلام دعا کنید مبلغ 25 تومان به آقای ... بدهکارم و مبلغ ۲۰ تومان دیگر به آقای... بدهکارم قرضم را ادا کنید و آن مبالغ را به صاحبانش برگردانید چنانچه نتوانستید لباسهایم را بفروشید و قرض مرا ادا کنید و به همه اعلام کنید چنانچه کسی از من طلبی دارد به آنها بپردازید. خواهرم افروز به درسش ادامه بدهد و خودش را به سلاح ایمان مجهز نماید و در نماز جمعه و کارهای اسلام شرکت کنید.
مهدی الهی فرزند حبیبالله به تاریخ 3/3/1343 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی پا به عرصه وجود نهاد. دوران کودکی و تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند. از همان اوان کودکی، علاقه شدیدی به کتاب و درس داشت. به همین جهت برای ادامه تحصیل به شهر بیرجند عزیمت نمود. قرآن خواندن را در مکتبخانه روستا فراگرفته بود و با صوت زیبا قرآن میخواند، بهطوریکه نظر همه به سویش جلب میشد. دوران تحصیلاتش در بیرجند، مصادف با روزهای اوجگیری انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) بود. مهدی فعالانه در راهپیماییها و تظاهرات شرکت داشت. در اوقات فراغت برای کمک در امر کشاورزی به روستا میرفت و مردم را به حرکتهای انقلابی تشویق میکرد. در سال دوم دبیرستان درس میخواند که جنگ تحمیلی آغاز شد. او درس را رها کرد و به روستا رفت تا با اجازه پدر به کمک رزمندگان اسلام بشتابد؛ اما پدر که خود عازم جبهه بود، پسرش را به ماندن ترغیب نمود. او عاشقانه برای حفظ و پاسداری از ارزشهای نظام مقدس جمهوری اسلامی در بسیج به فعالیت پرداخت و شب تا صبح نگهبانی میداد. پس از بازگشت پدر از جبهه، مهدی از طریق بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی داوطلبانه عازم جبهههای جنگ تحمیلی شد. او در ادامه چند بار دیگر نیز در جبههها حضور پیدا کرد. سرانجام در تاریخ 13/8/1361 با عنوان سمت تخریبچی در عملیات مسلم ابن عقیل شرکت کرد و در منطقه سو مار براثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند، به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد.
تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی
یحیی ساقینی فرزند محمدعلی متولد سوم دیماه 1340 خراسان جنوبی شهرستان بیرجند ،روستای ساقی است که در چهارم خرداد 1361 در عملیات آزادسازی خرمشهر به فیض شهادت نائل شد. او در بخشی از وصیتنامهاش اینچنین مینویسد: از خداوند میخواهم در بستر نمیرم بلکه درراه اسلام به شهادت برسم پدرم شکر کنید که فرزندتان شهادت را انتخاب کرده هیچچیز در زندگی جز
شهادت آرزوی من نیست مادرم شمارا سفارش میکنم به صبر که شجاعانه و زینب وار صبر کنید و هر چیزی که درراه خدا تقدیم کردید پشیمان نشوید مرا در جوار بارگاه نورانی حضرت رضا علیهالسلام و در بهشت رضای مشهد دفن کنید که مرکز نور است از جوانان تقاضا دارم که امام عزیز را تنها نگذارید پدر و مادرم درود خدا و پیامآوران او بر شما باد که با دستان پینهبسته خود به اسلام عزیز خدمت میکنید به استقامت و پایداریتان ادامه دهید و هیچ هراسی به دل راه ندهید که خدا با شماست شهید یحیی ساقینی از طلاب علوم دینی مشهد مقدس بود که از طریق مشهد ثبتنام میکند و به جبهه میرود. او ازجمله افرادی است که قبل از انقلاب اعلامیههای حضرت امام رابین مردم پخش میکند. یکبار توسط ساواک دستگیر میشود؛ اما با بهانههای مختلف از دستشان میگریزد.
تحقیق و پژوهش: علیرضا کمیلی
شهید محمد ناصر خردمند(سلیمی ) متولد دوم خرداد 1316 در خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی است او در منطقه سو مار، در تاریخ دوازدهم مهرماه 1361 به فیض شهادت نائل شد و در قطعه 26 ردیف 92 بهشتزهرای تهران به خاک سپرده شد.
بخشی از وصیتنامه شهید محمدناصر خردمند
مدت چهار ماه است که به حول و قوه حق قدم درراه الله گذاشته و زن و فرزندان را به خدا واگذار کرده و به یاری اسلام و اسلامیان شتافتهام و به سرزمین جانبازان پاکباخته دستیافته و امیدوارم بر اساس آیه «فاخلع نعلیک انک بالواد المقدس طوی» توانسته باشم از آلودگیهای دنیا دستشسته و به وادی مقدس طوی رهیافته باشم. وصیت من این است که اگر شهید شدم برای اینکه خداوند مرا ببخشاید بدینوسیله از کلیه کسانی که بهوسیله حرفی و سخنی رنجشی از من به دلگرفتهاند حلالیت میطلبم و از زن و فرزندانم برای ستمی که ازنظر تربیتی به آنها روا داشتهام حلالیت میطلبم و اگر کسر و کمبودی ازنظر مادی بر آنها روا داشتهام مرا خواهند بخشید. وصیت من به شما فرزندان این است که همیشه از راه خدا و یاد خدا و اوامر خدا فراموشی به خود راه ندهید و در کارهای خیر پیشقدم باشید. حتیالمقدور نماز خود را بهموقع و سروقت بخوانید. وقت خود را به هوی و هوس نگذرانید. سعی کنید پرونده اینکه برای بقیه عمر و آخرت تهیه میکنید با برگهای زرین تقوا و پرهیزکاری و انضباط در امور دنیایی شروع کنید. سعی کنید باکار و کوشش زندگی خود را درست کنید و از تنبلی و یا بیکارگی و چشم به دست دیگران داشتن بپرهیزید. خود بازوی توانای رحمت برای دیگران باشید، با مسالمت و همفکری بین خود، بر نشاط روحی خود در میان خانه و فامیل بکوشید. محیط زندگی را با کجی (در گفتار و کردار) جهنم نسازید. همیشه راست و صادق باشید، چون با دروغ و دورنگی هیچگاه پیروز نخواهید بود. سعی کنید زندگی را با کمک و انفاق لذت بخشید، چون دست بخشنده را خدا و خلق هر دو دوست دارند. در مساجد و مجامع دینی بیشتر شرکت کنید و هر قدم برای هر منظور برمیدارید خدا را در نظر داشته باشید، انشاءالله همه امور شما به خیر منتهی خواهد شد. از معاشرت با افرادی که درراه خدا نیستند بپرهیزید. سعی کنید با گفتار صدق و کردار صادق و بیریا، خود را به جامعه بشناسانید. خداینکرده نخواهید با چهره تصنعی داخل اجتماع شوید چون زود طرد خواهید شد. توفیق هدایت شمارا از خداوند متعال مسئلت دارم. خداوند همه را به راه ایمان و تقوی رهنمود فرماید و مرا هم به فیض شهادت نائل گرداند. آمین یا ربالعالمین.
والسلام علیکم و رحمهالله و برکاته محمدناصر خردمند
آزاده علیاکبر نجاری
علیاکبر نجاری متولد استان خراسان جنوبی شهرستان بیرجند روستای ساقی از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس است که در سال 1362 در عملیات خیبر به اسارت نیروهای بعثی عراق درآمد مدت هفت سال در زندانهای عراق به سر برد اما لحظهای از ایمان، اعتقاد و شرف خویش دست نکشید
از لشکر ویژه شهدا به سایت پنج نزدیک اندیمشک اعزام شدیم تا در عملیات خیبر شرکت کنیم. ساعت نزدیک ۱۱ ظهر بود. فرمانده لشکر در خصوص عملیات برای ما سخنرانی کرد؛ و به جهت آبیخاکی بودن منطقه و وجود نیزارها، از سختیهای این عملیات سخن گفت. عملیات در جزایر مجنون در داخل خاک عراق انجام میشد و از اهمیت بسیار زیادی برخوردار بود. ما همگی مصمم بودیم با تکیهبر سلاح ایمان هرگونه رنج و دردی درراه اسلام و مسلمین را باجان و دل بخریم. بعد از اتمام سخنرانی فرمانده لشکر، آماده حرکت به سمت جزایر به راه افتادیم. باید با قایق از اروندرود گذر میکردیم تا به جزایر محل عملیات برسیم. در ساعت ۸ شب به محلی در خاک عراق به نام القرنه رسیدیم و در یک نبرد شجاعانه که حدود یک ساعت طول کشید نیروهای بعث عراقی مجبور به فرار و عقبنشینی شدند. درگیریهای ما بهصورت پراکنده تا ساعت ۱۱ شب ادامه داشت. در این مدت حدود ۳۰ کیلومتر در خاک عراق پیشروی کردیم تا به یک اتوبان که به جزایر منتهی میشد رسیدیم همزمان یک گروهان از بچههای مشهد به ما ملحق شدند و خبر از فتح جزایر توسط نیروهای ایران و اسارت هزاران نفر از نیروهای بعثی را به ما دادند. بسیار خوشحال شدیم و روحیه تازهای گرفتیم. نیروهای ایرانی در همه محورها در حال پیشروی بودند عراق که همهچیز را داشت از دست میداد تمام توان خود را روی جزایر و بازپسگیری آنان به کاربرد و با تمام توان روی نیروهای ما آتش میریخت. ناگهان خودمان را در محاصره دشمن دیدیم و به اسارت نیروهای بعثی درآمدیم. نیروهای بعثی دستها و چشمهای ما را بستند و بعد از ضرب و شتم شدید که بین ما بچهها به نام پذیرایی معروف بود به شهر القرنه عراق منتقل کردند به هر جا که میرسیدیم نیروهای بعثی عراق پذیرایی مفصلی با کابل و شلاق از ما داشتند. از القرنه به بصره منتقل شدیم در بصره ما را در میدانهای شهر چرخاندند و مردم شهر به رقص و پایکوبی پرداختند آنها بهطرف ما آب دهان پرت میکردند. شبهنگام ما را به یک انبار بسیار بزرگ منتقل کردند که بسیار سرد بود و هیچ امکاناتی نداشت نه آبی نه خوراکی نه پوشاک، حتی توالت هم نداشت و کسی هم نبود زبان ما را بفهمد. در همین حال ۱۰ الی ۱۵ سرباز رژیم بعث عراق وارد شدند به خیال اینکه برای ما شام آوردند. نگو که هرکدام باسیم کابل برای پذیرایی از بدنهای بچهها که از سرما سیاه شده بود آمدند و تا توان داشتند به بچهها زدند این کار بعدازاین هم ادامه داشت و هرروز دو نوبت انجام میشد در این شکنجهها اصلاً توجهی به اینکه به کجا ضربه میزنند نداشتند و برای آنها مهم هم نبود نزدیک عصر بود که افسر رژیم بعث عراق وارد اردوگاه شد و گفت نماز جماعت ممنوع است. باید در هنگام نماز ۵ متر از یکدیگر فاصله داشته باشید وگرنه حق خواندن نماز را ندارید در هر آسایشگاه باید ۶ نفر نماز بخوانند بروند بیرون و ۶ نفر دیگر بیایند. روز اینطور نماز میخواندیم ولی شب که درهای اردوگاه قفل بود به نماز جماعت میایستادیم یکشب مسئول اردوگاه که آدم زباننفهمی بود برای سرکشی آمد و متوجه شد که ما به جماعت نماز میخوانیم هنگامیکه نماز ما تمام شد یک سرهنگ رژیم بعث عراق با هیکلی درشت و چهره اخمو و عصبانی به زبان فارسی به ما گفت نماز شما باطل است یکی از بچهها که جلوی صف بود گفت سیدی! چرا باطل است؟ گفت چون پیشنماز شما (منظور او مکبر ما بود نه امام جماعت) که به شما فرمان رکوع و سجود میدهد پشت به قبله است بنده خدا عقلش به این نمیرسید که فرق مکبر با امام جماعت را تشخیص بدهد.
او به ما میگفت اینجا برعکس ایران شماست در اینجا مساجد بزرگی است ولی نمازگزار کم دارد. سؤال دیگرش این بود که چرا شما اینقدر دعا میخوانید و عزاداری میکنید و باوجود شکنجههای فراوان نیروهای ما بازهم دست از دعا برنمیدارید در اردوگاه در ایام محرم آب را قطع میکردند و در طول شبانهروز فقط یکی دو ساعت آب را باز میکردند و ما برای کارهایمان مجبور بودیم آب ذخیره کنیم گاهی اوقات میشد که بچهها زیر دوش حمام با سر پر از کف صابون بودند که آب را قطع میکردند و سوت میزدند که بهمحض شنیدن سوت باید در آسایشگاه حاضر میشدیم وای به حال کسی که دیر میرسید و خدا میداند چه به روزگارش میآوردند آنقدر با کابل میزدند که از هوش میرفتیم برای به هوش آوردنمان هم از یک سطل آب سرد استفاده میکردند. در صورت به هوش نیامدن هم ما را به دکتر میبردند و بعد از ۲۴ ساعت به اردوگاه برمیگرداندند.
وضع بهداشتی ما در آنجا آنقدر بد بود که هرگونه میکروب و شپشی در آنجا یافت میشد یکی از اسرای ایرانی که بچه اهواز بود و عربی میفهمید یک روز تعدادی شپش را گرفت و به سرهنگ بعثی عراق نشان داد و گفت سیدی! عراق بزرگ شپش بزرگ دارد که در ایران نیست. عصبانی شد و بنده خدا را به کتک گرفتند. آنقدر با کابل برق به او زدند که از حال رفت و مجبور شدند او را به دکتر ببرند و بعد از دو روزبه اردوگاه برگردانند یک روز خبری به ما رسید که بسیار خوشحالکننده بود و آن این بود که صدام دستور داده بود ما را به زیارت کربلا ببرند وقتی به نزدیکی حرمین شریفین رسیدیم مردم در اطراف خیابان تجمع کرده بودند و ما را تماشا میکردند البته ساکت نبودند بعضی فحش میدادند و بعضی هم آب دهان میانداختند در این میان یک زن اسپند دود کرده بود از لابلای جمعیت آمد. در این زمان سرباز رژیم بعث عراق اسپندها را از دست او گرفت و پرت کرد. این زن بین جمعیت پنهان شد و سربازان رژیم بعث عراق او را پیدا نکردند وگرنه تیربارانش میکردند. وقتی به نزدیکی حرم رسیدیم بچهها سینهخیز بهطرف حرم امام حسین علیهالسلام رفتند که باعث تعجب عراقیها شد و بعضی از آنها گریه میکردند هنگامیکه داخل حرم امام حسین علیهالسلام رسیدیم وضعیت نظافت بسیار بد بود و هیچکس آنجا مشغول و مسئول نظافت نبود همهجا آشغال و خاک جمع شده بود بعد ازآنجا به زیارت حرم حضرت ابوالفضل رفتیم و آنجا هم وضع به همین شکل بود بچهها در حرم حضرت ابوالفضل علیهالسلام نوحهای خواندند که این بود «ابوالفضل علمدار خمینی را نگهدار» پس از زیارت آنجا به نجف اشرف رفتیم. وضعیت نظافت اینجا هم بهتر از کربلا نبود و داخل حرم پر از تارعنکبوت بود. بعد از زیارت برگشتیم به اردوگاه هنگام ناهار همگی بهصف شدیم غذای ما هر نفر بهاندازه یک استکان کوچک بود حدود ۱۰۰ گرم برنج و ۵۰ گرم هم خورشت بود و یک نان کوچک سیاهسوخته بود و داخل آنهم خمیر بود در رژیم غذایی عراقیها شام جایی نداشت و فقط صبحانه و ناهار داشتیم صبحانه هرروز ما یک استکان کوچک آش بود و چون شام نداشتیم نان ظهر را برای شام پنهان میکردیم زیرا اگر میدیدند دوباره به ما نان هم نمیدادند بعد از ۷ سال تحمل اسارت و دوری از وطن یک روز خبر آوردند که قرار است نیروهای عراقی و ایرانی را باهم مبادله کنند. به ما گفتند هرکس میخواهد به ایران برود آماده شود و هر کس دوست دارد میتواند در عراق بماند چندین دستگاه اتوبوس عراقی آوردند و ما را تا مرز خسروی آوردند و ازآنجا با هواپیما به مشهد آمدیم در مشهد برای سخنرانی آقای قرائتی در تهران دعوت شدیم و به آنجا رفتیم دو روز در تهران ماندیم و سپس به شهرهای خودمان برگشتیم در هنگام رسیدن به کشور با استقبال بینظیر مردم عزیز ایران مواجه شدیم. بنده به داشتن این مردم فهیم و کشور اسلامی افتخار میکنم در آخر به این آیه قرآن پی بردیم که حق آمد و باطل رفت که همانا باطل نابود شدنی است
تحقیق و پژو هش و مصاحبه : علیرضا کمیلی
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
لی خمسةأطفی بهم
حر الجحیم الحاطمة
المصطفی و المرتضی
و ابناهماو الفاطمة
حب نبی و آل او
شد باعث ایمان من
نام همه آل عبا
خورده گره بر جان من
لی خمسةاطفی بهم
حر الجحیم الحاطمة
المصطفی و المرتضی
و ابنا هما و الفاطمة
افتد به هر جا سایه
لطف خداروی سرم
نام حسن نام حسین
تا بر لب خود میبرم
لی خمسةاطفی بهم
حر الجحیم الحاطمة
المصطفی و المرتضی
و ابنا هما و الفاطمة
با آل عترت بوده ام
از روز اول آشنا
بردم به لب از کودکی
نام علی مرتضی
لی خمسةاطفی بهم
حر الجحیم الحاطمة
المصطفی و المرتضی
و ابنا هما و الفاطمة
روزی که بیند هر کسی
هر دیده ای دریا شده
من غم ندارم در دلم
چون مادرم زهرا شده
بر آسمانها و زمین
بر کوه و بر صحرا قسم
سر بر ندارم از ره
آل کسا تا زنده ام
لی خمسةاطفی بهم
حر الجحیم الحاطمة
المصطفی و المرتضی
و ابنا هما و الفاطمة
////////////
یارب به حق مصطفی
آن شافع روز جزا
بگذر زعصیان و گناه
استغفر الله العظیم
حق علی شاه نجف
آن صدر ایوان شرف
عمرم به عصیان شد تلف
استغفر الله العظیم
یارب به زهرای بتول
عذر گناهم کن قبول
هم روسیاهم هم ملول
استغفر الله العظیم
یارب به حق مجتبی
آن کشته زهر جفا
رحمی نما بر حال ما
استغفر الله العظیم
حق شهید کربلا
آن کشته راه خدا
درراه حق شد سرجدا
استغفر الله العظیم
حق تن صد پاره اش
با عترت آواره اش
رحمی من غمخواره اش
استغفر الله العظیم
حق علی ابن الحسین
آن آفتاب عالمین
دارم زعصیان شور وشین
استغفر الله العظیم
حق امام پنجمین
باقر شه دنیا ودین
بر حال زارمن ببین
استغفر الله العظیم
یارب به شاه انس و جان
صادق امام راستان
رحمی نما بر عاصیان
استغفر الله العظیم
یا رب به موسی شاه دین
باب الحوائج از یقین
شرمنده ام جرمم ببین
استغفر الله العظیم
یارب به شاه دین رضا
مسموم انگور جفا
از هرچه گفتم ناروا
استغفر الله العظیم
حق تقی شاه جواد
آن هادی راه رشاد
ارحم علی کل العباد
استغفر الله العظیم
حق امام دین تقی
هم بر علی ابن النقی
بخشا گناه این شقی
استغفر الله العظیم
حق شه دین عسکری
آن خسرو دین پروری
از هرچه کردم بگذری
استغفر الله العظیم
حق شه صاحب زمان
آن پیشوای انس و جان
بخشا گناه شیعیان
استغفر الله العظیم
پشتم خم از بار گناه
از معصیت رویم سیاه
هستم به پیشت عذر خواه
استغفر الله العظیم
در وقت نزع و احتضار
دارم امید ای کردگار
پیشت نباشم شرمسار
استغفر الله العظیم
آندم که شیطان لعین
باشد مرا در قبض دین
بر حال زار من ببین
استغفر الله العظیم
دارم امید ای بوالفتوح
در وقت مرگ و قبض روح
روزی شود توبه نصوح
استغفر الله العظیم
آندم که با جسم فکار
بر مرکب چوبی سوار
آیم به نزدت شرمسار
استغفر الله العظیم
دارم امید ای ذوالمنن
درغسل ومرگ و در کفن
آید به بالین بوالحسن
استغفر الله العظیم
وقت سئوال اندر لحد
چون روح آید در جسد
حیدر بفریادم رسد
استغفر الله العظیم
در خانه تاریک گور
در پیش دارم راه دور
کو همنشین جزمارومور
استغفر الله العظیم
خواهم به روز داوری
زافعال زشتم بگذری
اندر بهشتم آوری
استغفر الله العظیم
یارب بسی کردم گناه
بر لطفت آوردم پناه
آمرزگاری یا اله
استغفر الله العظیم
ای جرم پوش عیبها
داننده هر غیبها
سر برده ام در جیبها
استغفر الله العظیم
عمرم به آخر شد تباه
از بار عصیان و گناه
ارض وسما بر من گواه
استغفر الله العظیم
من عاجز وپیرو فقیر
عذر گناهم را پذیر
در حشر دستم را بگیر
استغفر الله العظیم
یارب تویی فریاد رس
جز تو ندارم هیچکس
میگویم اندر هر نفس
استغفر الله العظیم
برداشتم دست نیاز
بردرگهت ای بی نیاز
خود چاره کارم بساز
استغفر الله العظیم
وقت سئوال اندر لحد
چون آید در جسد
بگشا زبانم بر احد
استغفر الله العظیم
در منزل خوف وخطر
رحمی خدای دادگر
از هرچه کردم در گذر
استغفر الله العظیم
ای خالق ارض وسما
ای خالق جود وعطا
یا رب ببخشا جرم ما
استغفر الله العظیم
آندم که میلرزد جسد
از خوف عصیان در لحد
حیدر بفریادم رسد
استغفر الله العظیم
بر من عطا کن ای کریم
فردوس از لطف عمیم
ایمن کن از نار جحیم
استغفر الله العظیم
هرکس بخواند این دعا
او را بیامرزد خدا
شرطش بود صدق وصفا
استغفر الله العظیم
هرکس گذارد در کفن
در خاک چون سازد وطن
احوال او گرددحسن
استغفر الله العظیم
هرکس گذارد در برش
گردد نکیر و منکرش
در قبر همچون چاکرش
استغفر الله العظیم
هر کس بخواند در سحر
سازد دو چشم خویش تر
هرگز نبیند او ضرر
استغفر الله العظیم
در لابلای دست نوشته های مرحوم پدرم ( محمد علی کمیلی متولد 1308 و در گذشت بیست و هفتم اسفند 1383)
می گشتم که به چند سروده از ایشان برخوردکردم که چند شعر را امروز در این پست می گذارم
طلوع فجر(سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران)
طلوع فجر دمیده است ملتی شادند مبارزان غیور دلیر آزادند
طلوع فجر دمیده است روز یوم الله است به عیش وشادی تمام ایرانند
طلوع فجر دمیده است وملت مظلوم به فکر ساختن این سرای ویرانند
طلوع فجر دمیده است که شیعه وسنی به امر نایب مهدی برادر ویارند
طلوع فجر دمیده استکه مسلمین با هم بداده دست اخوت به هم به میدانند
طلوع فجر دمیده استبه حکم روح الله بسیج نسل جوان از برای فرمانند
طلوع فجر دمیده است مجاهدین شجاع کنارمرز عراق حافظ ونگهبانند
طلوع فجر دمیده است خاندان آریا مهر فرار کرده پناهنده نزد اربابند
طلوع فجر دمیده است هنوز بیخردان به انتظاررژیم کثیف سفاکند
طلوع فجر دمیده است سگان درباری فرارکرده مطیع فرنگستانند
طلوع فجر دمیده است منافقین سیه روی فتاده رعشه بر اعضا چو بید لرزانند
طلوع فجر دمیده است ساواک خون آشام به پای دارو لگد کوب حزب الله اند
طلوع فجر دمیده است وشرق وغرب همه از این قیام شجاعانه مات وحیرانند
طلوع فجر و خمینی است رهبر و قائد همه سران مخالف مخوف ونالانند
طلوع فجر دمیده است مخور تو غصه کمیلی سران خائن ظالم همه به زندانند
دعا مدام به رهبر نما به صبح ومساء که وارثین به حق پیروان قرآنند
****
به مناسبت تبعید حضرت امام خمینی ره
خمینی جان خمینی جان خمینی خمینی جان خمینی جان خمینی
خمینی آیت داور به دین احمدی رهبر زنسل موسی جعفر
خمینی جان خمینی جان خمینی
خمینی مرجع اعظم خمینی اشجع واعلم لوای دین به او محکم
خمینی جان خمینی جان خمینی
تورا کردند آواره زشهر ومنزل وخانه شدی تبعیدبیگانه
خمینی جان خمینی جان خمینی
خدا باشد تورا یاور به حق ذات پیغمبر علی باشد تو را مظهر
خمینی جان خمینی جان خمینی
خداوندا بده نصرت به حق حضرت حجت خمینی رهبر امت
خمینی جان خمینی جان خمینی
بیا ای شهریار ما نما فکری به حال ما زدست رفت اختیار ما
خمینی جان خمینی جان خمینی
بیا بین دشمنان دین به سنگ وچوب وتیر کین زدند بر مخلصین دین
خمینی جان خمینی جان خمینی
ببین ای منجی ایمان زدند آتش بسی قرآن میان مسجد کرمان
خمینی جان خمینی جان خمینی
خدایا دل پریشان است دمادم اشک ریزان است برای دین وقرآن است
خمینی جان خمینی جان خمینی
کمیلی چاکر کویت همیشه عاشق رویت دعا خوان وثنا گویت
خمینی جان خمینی جان خمینی
==============================
به مناسبت رحلت امام خمینی بر اساس فرازی از وصیت نامه حضرت امام به نظم کشیده
با دلی آرام وقلبی مطمئن ای مسلمین من ازاین دنیای فانی دار جانان می روم
روح من شاد است ضمیرم پر امید چونکه سوی روضه آن ذات یزدان می روم
از حضور جمله مرد وزن مرخص میشوم نزد جد ومادرم زهرای تابان می روم
عازمم سوی سفر دارم تمنا از شما با دعای خیرشادم کن که خندان می روم
از خدا خواهم پذیرد عذر وتقصیر مرا بر امید عفو یزدان باغ رضوان میروم
می سپارم من شما را بر خداوند کریم خادم آل رسولم راه غفران می روم
دارم امید شفاعت از خداوند غفور بر امید رحمت والطاف رحمان می روم
در وصیت نامه ام کردم عیان سری نهان در کمین است دشمن دین ، ای محبان می روم
ناجی مستضعفان در دو جهان باشد خدا دین حق را پاسبان و هم نگهبان ، می روم
غم مخور ای ملت مظلوم ایران غم مخور من یکی خدمتگزارم نزد سبحان می روم
چون زدنیا رفت خمینی ،گرید و گوید کمیلی تا مرا جان در بدن ،راهت به پایان می روم
===================
در مورخه: 1/11/ 1361به مناسبت دیدار با امام خمینی سروده اند در آن موقع برادرم عباسعلی کمیلی جزو پاسداران جماران وبیت امام خمینی بودند که مرحوم پدرم با مرحوم آقا سید حسین حسینی از تخته جان به دست بوسی امام شرفیاب می شوندو در برگشت از سفر این شعر را می سرایند.
ای عزیزان در جماران نور حق بین جلوه گر شد نایب مهدی خمینی اندر آنجا مستقر شد
ای جماران خوش به حالت چونکه در تو مسکن فرزند موسی نایب فرزند عسگر شد
رو جماران تا ببینی پاسداران خمینی جان به کف اندر صفش منقاد رهبر شد
عاشقان کوی او پروانه می گردند دایم گرد آن شمعی که چون خورشید انور جلوه گرشد
نور می بارد ز رخسار خمینی ای محبان چون مهی کز تابش نورانیش دنیا گهر شد
ای کمیلی شکر کن بر درگه ایزد فراوان که خمینی ناصر مستضعف کل بشر شد
خوش به حالت که نصیبت گشت دیدار خمینی با حسینی سیدی ازتخته جان این یک سفرشد
===========================
به مناسبت ورود امام به ایران در سال 57 توسط مرحوم پدرم سروده شده است
ای خمینی شد گلستان از قدومت کشور ما مظهر آزادگان بنگر چه آمد برسر ما
ای خمینی سروری تو بر تمام مسلمین دین حق را رهبری ای مقتدای مومنین
ای خمینی ملجاءوپشت وپناه بی کسان زیر رگبار مسلسل دادجان،نسل جوان
ای خمینی رهبر دین رسولی چون زره تازه کردی شرع احمد را تو با مشتی گره
گرنکردی قد علم ای مرجع عالیمقام منهدم گشتی دگر احکام قرآن باالتمام
هر مسلمان گفت حرف حق منحور شد نی خبر آمدز وی اندر کجا در گور شد
ای خمینی داد از ظلم وستم های ساواک مردم دیندار را کردند زنده زیر خاک
گر خطیبی رفت منبر تا کند حق را عیان او بدی خائف بسی از جور این اهریمنان
مهدی آخر زمان ای رهنمای انس وجان نا به کی سرباز تو باشد دلش خون ، الامان
منجی عالم به فرزندت خمینی کن نظر چون تمام کافران بر اونموده حمله ور
قائما او چون تودارد ناصری اندر جهان بر کند ازبیخ وبن تخت تمام ظالمان
ای کمیلی غم مخور که فاتح ومسرور شد پیشوای مسلمین اندر جهان منصور شد
==================