شهید مهدی صفاری تخته جان، فرزند یوسف متولد 15 فروردینماه سال 1348 روستای بمرود (قائنات). مهدی پسر بزرگ خانواده بود. پدر و مادر توجه خاصی به او داشتند. از همان کودکی محبوب همه اطرافیان و.بسیار باوقار و مؤدب بود و با ذهن سرشار و تیزهوشی خاصی که داشت دیگران را مجذوب خود میکرد. دوران ابتدایی را در زادگاه خود گذراند و از همان دوران بود که در تظاهرات علیه رژیم سابق شرکت مینمود و با همکاری دیگران اعلامیههای حضرت امام را در سطح روستا توزیع مینمود. در دوران ابتدایی در درسهایش ممتاز بود و علاقه زیادی به تحصیل نشان میداد بهطوریکه برای ادامه تحصیل به مشهد نزد مادربزرگش آمد و دوران راهنمایی را در مدرسه توحید گذراند دوران دبیرستان را در دبیرستان دکتر علی شریعتی مشهد و در رشته ریاضی و فیزیک گذراند. وی بسیار کوشا و با جدیت و کاملاً معتقد به مسائل اخلاقی و اجتماعی بود و نظم خاصی در امور تحصیلیاش داشت. در این دوران بود که خانواده نیز مقیم مشهد شدند. سال چهارم دبیرستان، زمانی که خود را برای امتحانات دیپلم و کنکور آماده مینمود، تصادف پدر اتفاق افتاد که مدت سه ماه در بیمارستان بستری بودند و مهدی از ایشان پرستاری میکرد. پس از اتمام وقت کلاس سریعاً به بیمارستان برمیگشت تا از پدر مراقبت نماید. گاهی اوقات نیز به کتابخانه آستان قدس رضوی میرفت، در آنجا دوستان زیادی داشت که برای رفع اشکالات درسی به او مراجعه میکردند. در دوران دبیرستان بود که از طریق یکی از اقوام با آیت ا...شیرازی امامجمعه وقت مشهد آشنا شد؛ و اوقات فراغت خود را در دفتر امامجمعه مشهد صرف حل مشکلات مردم و رسیدگی به امور مردم میکرد. ایشان حتی حقوق دریافتی از دفتر امامجمعه را به خانوادههای مستضعف اهدا میکرد. در دفتر امامجمعه نیز با جدیت تمام و با نهایت ادب و حس خدمتگزاری، همکاری میکرد بهطوریکه شدیداً موردتوجه امامجمعه و کارکنان قرار میگیرد. شهید بزرگوار در کنکور سال 1366 در رشته مهندسی برق- الکترونیک دانشگاه زاهدان پذیرفته میشود. پس از اتمام ترم اول است که علیرضا برادر کوچکتر در جبهه مجروح میشود و ایشان در ایامی که در مشهد بودند به مراقبت از برادر و رسیدگی به امور سایر مجروحین جنگی میپرداختند و از هیچ کمکی دریغ نکرده و چندین بار خون خود را اهدا نموده بودند. سال 1367 که دشمن حملات زیادی را آغاز نموده بود، ایشان تصمیم میگیرد که به جبهه برود و وقتیکه با مخالفت اطرافیان به علت شرایط جسمانی نامناسب پدر و برادر روبهرو میشود، میگوید که من دانشجو هستم و در زاهدان، مهم دوری است؛ پس چه تفاوتی دارد که جبهه باشم یا زاهدان. بالاخره عازم جبهه میشود و در چهارم تیرماه سال 1367 در حملات عراق به جزیره مجنون مفقودمی شود و درحالیکه همگی گمان به اسارت ایشان داشتند و منتظر بازگشت ایشان بودند در اول تیرماه 1378 پس از یازده سال انتظار جانکاه به همراه ششصد کبوتر خونین بال دیگر پس از عبور از شهرهای ایران وارد مشهد شد و پس از انجام مراسم مربوطه به همراه دیگر همسنگران خویش در بهشت رضای مشهد آرمید.
سجایای اخلاقی شهید مهدی صفاری
در دفتر امامجمعه که بود همیشه باحوصله و بردباری و اخلاق خوب و لبخند همیشگی به اربابرجوع پاسخ میداد. معتقد بود باید درراه اسلام مال و جان را در طبق اخلاص نهاد و سنگرهای جبهه را خالی نگذاشت.
یکی از همکاران ایشان در دفتر امامجمعه ویژگیهای اخلاق شهید را اینگونه بیان میکند: خنده و نشاط و شادابی را همیشه به همراه داشت و در برخورد با مردم برای رفع مشکلاتشان این مورد را اصلی اساسی میدانست. تقوا و بهخصوص نمازهای اول وقت او از دیگر ویژگیهایی بود که از ایشان دیده بودم. در کارش مصلحتاندیش بود. هرگز دروغ نمیگفت. با مردم شفاف صحبت میکرد. اهل مسائل مادی مانند حقوق و مزایا و پاداش برای خودش نبود و اصلاً به آن اهمیتی نمیداد، یکبار هم برای خود چیزی از ما نخواست و این در آن زمان برای ما و دیگر همکاران الگو بود. در کارش اهل خط وخط بازی نبود؛ و هیچوقت هم نمیدیدیم سیاستبازی کند. همیشه در بحثها اشاره میکرد که باید فقط به خاطر اسلام و مردم کارکنیم.
منبع : کتاب بی قراران /علیرضا کمیلی
محمدرضا صفاری فرزند محمد در تاریخ دهم اردیبهشتماه سال 1339 درروستای تخته جان به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش گذراند، به علت نبودن امکانات از ادامهی تحصیل محروم شد و در کشاورزی و قالیبافی همکار صدیق و زحمتکش خانواده گردید. سال 1356 مصادف با اوجگیری انقلاب اسلامی به خدمت سربازی در لشکر 88 زرهی زاهدان گردان 197 گروهان 2 اعزام شد؛ و خدمتش را در این منطقه به اتمام رساند.
با شروع جنگ تحمیلی به عضویت سپاه پاسداران انقلاب اسلامی درآمد دوره آموزشی را به همراه محمد سلیمی و شهید محمدرضا صالحی بیک در شهرکرمان به اتمام رساند سپس به جهت تأمین امنیت در مرز شرقی ایران راهی استان سیستان و بلوچستان گردید و مدت 14 ماه در مناطق مرزی بهویژه شهرستان سراوان مشغول خدمت گردید.
شهید صفاری بعد از مدت اندکی که از مرخصیاش نگذشته بود به جبهه اعزام گردید؛ و در عملیات والفجر 4 در منطقه پنجوین عراق شرکت کرد. بعد از عملیات به مرخصی آمد و مجدداً به مناطق عملیاتی اعزام شد. سرانجام در اسفندماه 1362 در عملیات آبیخاکی خیبر در مناطق جزیره مجنون شرکت کرد و در تاریخ پنجم اسفندماه سال 1362 در عملیات خیبر منطقه جفیر پس از حماسهآفرینیهایی که داشت در سن 23 سالگی به لقای معبود شتافت. پیکر پاکش پس از تشییع در بیرجند به زادگاهش روستای تخته جان انتقال یافت و باشکوه خاصی به خاک سپرده شد.
محمدتقی صفاری برادر شهید میگوید: برادرم محمدرضا وقتی به مرخصی آمده بود. گویا به او الهام شده بود که به شهادت میرسد، ایشان در تشییعجنازه شهید غلامی شرکت کرد و در همانجا محل دفن خود را انتخاب کرد و گفت: مرا پهلوی شهید غلامی دفن کنید.
مرحوم میرزا محمد صفاری پدر شهید از قول یکی از همرزمان فرزندش محمدرضا نقل میکرد که: نیمههای شب بود که عملیات خیبر شروع شد و ایشان بهعنوان فرمانده جلوتر از همه شروع به پیشروی کردند و چند پاسگاه عراق را تصرف کردیم در ادامه پیشروی به پاسگاه جفیر که رسیدیم آقای صفاری جلوتر از سایر رزمندگان بهطرف پاسگاه حمله کرد و حدود 20 متر با پاسگاه عراق فاصله داشت که بهوسیله گلوله دوشیکایی که روی پشتبام پاسگاه مستقر بود و بهطور مداوم کار میکرد پیشانی ایشان را مورد هدف قرارداد و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
مادر شهید صفاری؛ مرحوم کنیز آخوندی میگفت: «فرزندم از دوران کودکی دارای رفتار و گفتار شایستهای بود با هرکسی بیرون نمیرفت. حرف بدی از او نشنیدم. هیچکس از دست پسرم شاکی نبود. احترام خاصی به پدر و مادرش میگذاشت. وقتی سر سفره غذا مینشست هرچه بود میخورد اصلاً بهانهگیری نمیکرد. هیچوقت درخواست لباس جدید یا خاصی را از ما نداشت. از غیبت دوری میکرد و دیگران را سفارش میکرد غیبت نکنند. روز آخر به من گفت اگر شهید شدم به حرفهای مردمی که عقیده به انقلاب ندارند گوش نکنید و با حرفتان دشمن را شاد نکنید.»
منبع : کتاب بی قراران/علیرضا کمیلی