شهید ابراهیم گلی فرزند غلامحسین در تاریخ 25 آذر سال 1350 در روستای تخته جان دیده به جهان گشود روز تولدش مصادف شده بود با عید قربان، به همین خاطر پدرش نام او را ابراهیم گذاشت.
ابراهیم از همان کودکی علاقه زیادی به خانوادهاش داشت و به دلیل اینکه بتواند کمکخرج زندگی باشد به کمک پدر شتافت و در کارهای کشاورزی و قالیبافی به آنها کمک میکرد. به همین دلیل از نعمت تحصیل در مدرسه روزانه محروم ماند. ابراهیم همزمان با قالیبافی شبانه در کلاسهای نهضت شرکت نمود.و سواد خواندن ونوشتن را فرا گرفت. در اخلاق و رفتار و احترام به بزرگترها متواضع بود . با برادران و خواهران و سایر بستگانش مهربان و باگذشت بود.ابراهیم باوجود سنّ کم، به خواندن نماز و روزه اهمیت میداد و در مراسم عزاداری ائمهی اطهار علیهمالسلام بهویژه دهه محرم شرکت میکرد و دوستانش را به شرکت در مراسم مذهبی و مناسبتهای انقلابی تشویق و ترغیب مینمود و یاد خدا و راز و نیاز با معبودش را فراموش نمیکرد.
ماه محرم بود و عطر نام امام حسین علیهالسلام و یارانش کوچههای روستا را پرکرده بود شور و شوق وصفناپذیری فضای روستا را در برگرفته بود روز دهم محرم ثبتنام برای جبهه در روستا شروعشده بود خیمهای در میدان اصلی روستا نصبکرده بودند نوای دلانگیز ای لشکر صاحب زمان آمادهباش آمادهباش آهنگران به گوش میخورد. ابراهیم در پوست خود نمیگنجید. ولولهای عجیب در درونش موج میزد. جوانان زیادی برای ثبتنام مراجعه میکردند و نامشان را مینوشتند؛ اما ابراهیم با خود فکر میکرد که چگونه با توجه به اینکه سنش کم است؛ بتواند ثبتنام کند؛ اما تنها یک امیدواری داشت آنهم جثه نسبتاً تنومند وی بود که به او دلگرمی میداد و عاقبت علیرغم مخالفت مسئولان به سبب سنّ کم، ثبتنام شد و بنا بر اصرار و پافشاری وی طی یک دوره کوتاه آموزش نظامی را فراگرفت و راهی جبهه شد. ابراهیم در تاریخ چهارم دیماه سال 1365 در منطقهی عملیاتی شلمچه، عملیات کربلای 4 در سنّ 15 سالگی به آرزویش رسید و به درجه رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک شهید پس از تشییع، باشکوه خاصی در گلزار شهدای تخته جان به خاک سپرده شد
منبع : کتاب بی قراران/ علیرضا کمیلی
محمد گُلی فرزند عیسی در تاریخ سوم فروردینماه سال 1342 در روستای تخته جان دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی به کشاورزی، دامداری و قالیبافی روی آورد و از درس و مدرسه بازماند. با فرارسیدن روزهای پرشور انقلاب، همگام با سایر مردم روستا در راهپیماییها شرکت میکرد. پس از پیروزی انقلاب و شروع جنگ تحمیلی، در سال 1360 لباس مقدس سربازی پوشید و به سیستان و بلوچستان اعزام شد و در مناطق مرزی زاهدان خدمت نمود. در این مدت در درگیریهای داخل شهری و نوار مرزی شرکت نمود و تا مرز شهادت پیش رفت. پس از گذراندن دورهی احتیاط در سال 1363 لباس بسیجی پوشید و برای دفاع از اسلام و قرآن و میهن عزیزش ایران راهی جبهههای حق علیه باطل شد.
مادرش در خصوص بیقراری فرزندش برای رفتن به جبهه میگوید: «وقتی ماشین اعزام به جبهه به روستا میآمد آرام و قرار نداشت عاشق جبهه بود به پسرم گفتم مادر چه عجلهای داری تو تازه سربازیات تمامشده کمی استراحت کن. در جوابم گفت: ما باید به جبهه برویم تا دشمن به خانه و کاشانه، نسل و ناموس ما حمله نکند. ما باید راه امام حسین علیهالسلام را ادامه دهیم و در این راه از سختیها نهراسیم. محمد روز اعزام به من گفت: مادر عزیزم دوست دارم در این سفر برایم گریه نکنی بلکه برایم دعا کن تا درراه خدا به شهادت برسم. قبل از شهادت پسرم را درحالیکه لباس مشکی به تن داشت در خواب دیدم. به او گفتم: محمد تو که شهید شدهای اینجا چه میکنی؟! گفت: نه مادرم من زندهام. گفتم پسرم با من شوخی نکن جنازهات را تشییع کردند. درحالیکه لبخند میزد گفت: نه مادرم غصه نخورید من زندهام.»
پدر شهید محمد گلی درباره اخلاق و رفتار فرزندش میگوید: «محمد از همان ابتدا خوشاخلاق و خوشرفتار بود. احترام زیادی به ما میگذاشت و هیچگاه از فرمان ما سرپیچی نمیکرد. به دیدار اقوام دور و نزدیک میرفت. اگر کسی در روستا کاری داشت به او کمک میکرد. در کارهای عامالمنفعه ساخت حمام مسجد مدرسه و قنات همکاری میکرد. با سرووضع قشنگ و آراسته به مسجد میرفت. نماز و روزهاش را هیچوقت ترک نمیکرد.»
خواهر شهید کنیز گلی میگوید: «برادرم ما را سفارش به حجاب میکرد و میگفت خواهرانم به نماز و روزه خود توجه داشته باشید و هر گز از قرآن دوری نکنید.»
برادر رضا معتمدی یکی از همرزمان شهید گلی می گوید: «بعد از عملیات دیدم محمد گلی و دو نفر دیگر از بچه های بیرجند بر نگشتند. مرحوم محمد رضا حسین زاده که معاون گردان امام موسی کاظم علیه السلام بود دوباره به خط رفت تا شاید نشانی از آن ها بیابد. بعد از مدتی پیکر شهید گلی را در حالی که به سختی جان داده بود پیدا کرد و به عقب آورد. شهید گلی در جبهه فردی تلاشگر بود و به صورت خودجوش در اکثر کارها شرکت می کرد.»
محمد گلی در تاریخ ششم اسفندماه سال 1364 در عملیات والفجر 9 در منطقهی مریوان بهعنوان کمک تیربارچی به مبارزه با دشمن بعثی پرداخت و سرانجام در سن 22 سالگی شهد شیرین شهادت را نوشید؛ و به خیل شهیدان پیوست. پیکر پاکش طی مراسمی باشکوه در بیرجند تشییع و در زادگاهش روستای تخته جان به خاک سپرده شد.
منبع : کتاب بی قراران / علیرضا کمیلی