پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

چند سروده از مرحوم پدرم محمد علی کمیلی



در لابلای دست نوشته های مرحوم پدرم ( محمد علی کمیلی متولد 1308 و  در گذشت بیست و هفتم اسفند 1383)

می گشتم که به چند سروده از ایشان برخوردکردم که چند شعر را امروز در این پست می گذارم


طلوع فجر(سومین سالگرد پیروزی انقلاب اسلامی ایران)


طلوع فجر دمیده است ملتی شادند            مبارزان غیور دلیر آزادند

طلوع فجر دمیده است روز یوم الله است     به عیش وشادی تمام ایرانند   

طلوع فجر دمیده است وملت مظلوم      به فکر ساختن این سرای ویرانند

طلوع فجر دمیده است که شیعه وسنی     به امر نایب مهدی برادر ویارند

طلوع فجر دمیده استکه مسلمین با هم      بداده دست اخوت به هم به میدانند

طلوع فجر دمیده استبه حکم روح الله       بسیج نسل جوان از برای فرمانند

طلوع فجر دمیده است مجاهدین شجاع      کنارمرز عراق حافظ ونگهبانند

طلوع فجر دمیده است خاندان آریا مهر    فرار کرده پناهنده نزد اربابند

طلوع فجر دمیده است هنوز بیخردان     به انتظاررژیم کثیف سفاکند

طلوع فجر دمیده است سگان درباری     فرارکرده مطیع فرنگستانند

طلوع فجر دمیده است منافقین سیه روی  فتاده رعشه بر اعضا چو بید لرزانند

طلوع فجر دمیده است ساواک خون آشام   به پای دارو لگد کوب حزب الله اند

طلوع فجر دمیده است وشرق وغرب همه    از این قیام شجاعانه مات وحیرانند

طلوع فجر و خمینی است رهبر و قائد    همه سران مخالف مخوف ونالانند

طلوع فجر دمیده است مخور تو غصه کمیلی   سران خائن ظالم همه به زندانند

دعا مدام به رهبر نما به صبح ومساء      که وارثین به حق پیروان قرآنند


****

به مناسبت تبعید حضرت امام خمینی ره


خمینی جان خمینی جان خمینی     خمینی جان خمینی جان خمینی

خمینی آیت داور   به دین احمدی رهبر       زنسل موسی جعفر

خمینی جان خمینی جان خمینی

خمینی مرجع اعظم    خمینی اشجع واعلم    لوای دین به او محکم

خمینی جان خمینی جان خمینی

تورا کردند آواره زشهر ومنزل وخانه    شدی تبعیدبیگانه

خمینی جان خمینی جان خمینی

خدا باشد تورا یاور    به حق ذات پیغمبر    علی باشد تو را مظهر

خمینی جان خمینی جان خمینی

خداوندا بده نصرت    به حق حضرت حجت   خمینی رهبر امت

خمینی جان خمینی جان خمینی

بیا ای شهریار ما    نما فکری به حال ما   زدست رفت اختیار ما

خمینی جان خمینی جان خمینی

بیا بین دشمنان دین    به سنگ وچوب وتیر کین   زدند بر مخلصین دین

خمینی جان خمینی جان خمینی

ببین ای منجی ایمان   زدند آتش بسی قرآن   میان مسجد کرمان

خمینی جان خمینی جان خمینی

خدایا دل پریشان است   دمادم اشک ریزان است    برای دین وقرآن است

خمینی جان خمینی جان خمینی

کمیلی چاکر کویت   همیشه عاشق رویت   دعا خوان وثنا گویت

خمینی جان خمینی جان خمینی

==============================


به مناسبت رحلت امام خمینی بر اساس فرازی از وصیت نامه حضرت امام به نظم کشیده

 

با دلی آرام وقلبی مطمئن ای مسلمین              من ازاین دنیای فانی دار جانان می روم

روح من شاد است ضمیرم پر امید                 چونکه سوی روضه آن ذات یزدان می روم

از حضور جمله مرد وزن مرخص میشوم      نزد جد ومادرم زهرای تابان می روم

عازمم سوی سفر دارم تمنا از شما              با دعای خیرشادم کن که خندان می روم

از خدا خواهم پذیرد عذر وتقصیر مرا       بر امید عفو یزدان باغ رضوان میروم

می سپارم من شما را بر خداوند کریم               خادم آل رسولم راه غفران می روم

دارم امید شفاعت از خداوند غفور                بر امید رحمت والطاف رحمان می روم

در وصیت نامه ام کردم عیان سری نهان     در کمین است دشمن دین ، ای محبان می روم

ناجی مستضعفان در دو جهان باشد خدا      دین حق را پاسبان و هم نگهبان ، می روم

غم مخور ای ملت مظلوم ایران غم مخور     من یکی خدمتگزارم نزد سبحان می روم

چون زدنیا رفت خمینی ،گرید و گوید کمیلی   تا مرا جان در بدن ،راهت به پایان می روم



===================



در مورخه: 1/11/ 1361به مناسبت دیدار با امام خمینی سروده اند در آن موقع برادرم عباسعلی کمیلی جزو پاسداران جماران وبیت امام خمینی بودند که مرحوم پدرم با مرحوم آقا سید حسین حسینی از تخته جان به دست بوسی امام شرفیاب می شوندو در برگشت از سفر این شعر را می سرایند.

ای عزیزان در جماران نور حق بین جلوه گر شد     نایب مهدی خمینی اندر آنجا مستقر شد

ای جماران خوش به حالت چونکه در تو             مسکن فرزند موسی نایب فرزند عسگر شد

رو جماران تا ببینی پاسداران خمینی                 جان به کف اندر صفش منقاد رهبر شد

عاشقان کوی او پروانه می گردند دایم               گرد آن شمعی که چون خورشید انور جلوه گرشد

نور می بارد ز رخسار خمینی ای محبان             چون مهی کز تابش نورانیش دنیا گهر شد

ای کمیلی شکر کن بر درگه ایزد فراوان              که خمینی ناصر مستضعف کل بشر شد

خوش به حالت که نصیبت گشت دیدار خمینی    با حسینی سیدی ازتخته جان این یک سفرشد



===========================




به مناسبت ورود امام به ایران در سال  57  توسط مرحوم پدرم سروده شده است

 

ای خمینی شد گلستان از قدومت کشور ما    مظهر آزادگان بنگر چه آمد برسر ما

ای خمینی سروری تو بر تمام مسلمین      دین حق را رهبری ای مقتدای مومنین

ای خمینی ملجاءوپشت وپناه بی کسان    زیر رگبار مسلسل دادجان،نسل جوان

ای خمینی رهبر دین رسولی چون زره       تازه کردی شرع احمد را تو با مشتی گره

گرنکردی قد علم ای مرجع عالیمقام         منهدم گشتی دگر احکام قرآن باالتمام

هر مسلمان گفت حرف حق منحور شد     نی خبر آمدز وی اندر کجا در گور شد

ای خمینی داد از ظلم وستم های ساواک    مردم دیندار را کردند زنده زیر خاک

گر خطیبی رفت منبر تا کند حق را عیان     او بدی خائف بسی از جور این اهریمنان

مهدی آخر زمان ای رهنمای انس وجان      نا به کی سرباز تو باشد دلش خون ، الامان

منجی عالم به فرزندت خمینی کن نظر     چون تمام کافران بر اونموده حمله ور

قائما او چون تودارد ناصری اندر جهان               بر کند ازبیخ وبن تخت تمام ظالمان

ای کمیلی غم مخور که فاتح ومسرور شد     پیشوای مسلمین اندر جهان منصور شد

==================

 

فخرالدین عراقی

فخرالدین عراقی

ز دو دیده خون فشانم، ز غمت شب جدایی

چه کنم؟ که هست اینها گل باغ آشنایی

همه شب نهاده‌ام سر، چو سگان، بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانه‌ی گدایی

مژه‌ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی ختایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آنکه شاید تو به چشم من درآیی

سر برگ گل ندارم، به چه رو روم به گلشن؟

که شنیده‌ام ز گلها همه بوی بی‌وفایی

به کدام مذهب این این به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را، که تو عاشقم چرایی؟

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی؟

به قمار خانه رفتم، همه پاکباز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد ریایی

در دیر می‌زدم من، که یکی ز در در آمد

که : درآ، درآ، عراقی، که تو خاص از آن مایی

مولوی جلال الدین محمد بلخی




مولانا جلال‌الدین محمد بلخی مشهور به مولوی شاعر بزرگ قرن هفتم هجری قمری است. وی در سال ۶۰۴ هجری قمری در بلخ زاده شد. پدر وی بهاءالدین که از علما و صوفیان بزرگ زمان خود بود به سبب رنجشی که بین او و سلطان محمد خوارزمشاه پدید آمده بود از بلخ بیرون آمد و بعد از مدتی سیر و سیاحت به قونیه رفت. مولانا بعد از فوت پدر تحت تعلیمات برهان‌الدین محقق ترمذی قرار گرفت. ملاقات وی با شمس تبریزی در سال ۶۴۲ هجری قمری انقلابی در وی پدید آورد که موجب ترک مسند تدریس و فتوای وی شد و به مراقبت نفس و تذهیب باطن پرداخت. وی در سال ۶۷۲ هجری قمری در قونیه وفات یافت. از آثار او می‌توان به مثنوی، دیوان غزلیات یا کلیات شمس، رباعیات، مکتوبات، فیه مافیه و مجالس سبعه اشاره کرد...........

  ادامه مطلب ...

حکیم نظامی گنجه ای


حکیم ابومحمد الیاس بن یوسف بن زکی ابن مؤید نظامی شاعر معروف ایرانی در قرن ششم هجری قمری است. وی بین سالهای ۵۳۰ تا ۵۴۰ هجری قمری در شهر گنجه متولد شد. وی از فنون حکمت و علوم عقلی و نقلی و طب و ریاضی و موسیقی بهره‌ای کامل داشته و از علمای فلسفه و حکمت به شمار می‌آمده است. مهمترین اثر وی «پنج گنج» یا «خمسه» است. دیوان اشعار او مشتمل بر قصاید، غزلیات، قطعات و رباعیات است. وی بین سالهای ۵۹۹ تا ۶۰۲ هجری قمری وفات یافت.


خمسه یا پنج گنج نظامی عبارت است از :

خسرو و شیرین

لیلی و مجنون

هفت پیکر

اسکندرنامه - بخش اول: شرف‌نامه

اسکندرنامه - بخش دوم: خردنامه

مخزن الاسرار


ای نام تو بهترین سرآغاز

بی‌نام تو نامه کی کنم باز

ای یاد تو مونس روانم

جز نام تو نیست بر زبانم

ای کارگشای هر چه هستند

نام تو کلید هر چه بستند

ای هیچ خطی نگشته ز اول

بی‌حجت نام تو مسجل

ای هست کن اساس هستی

کوته ز درت درازدستی

ای خطبه تو تبارک الله

فیض تو همیشه بارک الله

ای هفت عروس نه عماری

بر درگه تو به پرده‌داری

ای هست نه بر طریق چونی

دانای برونی و درونی

ای هرچه رمیده وارمیده

در کن فیکون تو آفریده

ای واهب عقل و باعث جان

با حکم تو هست و نیست یکسان

ای محرم عالم تحیر

عالم ز تو هم تهی و هم پر

ای تو به صفات خویش موصوف

ای نهی تو منکر، امر معروف

ای امر تو را نفاذ مطلق

وز امر تو کائنات مشتق

ای مقصد همت بلندان

مقصود دل نیازمندان

ای سرمه‌کش بلند بینان

در باز کن درون نشینان

ای بر ورق تو درس ایام

ز آغاز رسیده تا به انجام

صاحب تویی آن دگر غلامند

سلطان تویی آن دگر کدامند؟

راه تو به نور لایزالی

از شرک و شریک هر دو خالی

در صنع تو کامد از عدد بیش

عاجز شده عقل علت اندیش

ترتیب جهان چنانکه بایست

کردی به مَثابتی که شایست

بر ابلق صبح و ادهم شام

حکم تو زد این طویله بام

گر هفت گره به چرخ دادی

هفتاد گره بدو گشادی

خاکستری ار ز خاک سودی

صد آینه را بدان زدودی

بر هر ورقی که حرف راندی

نقش همه در دو حرف خواندی

بی کوه‌کنی ز کاف و نونی

کردی تو سپهر بیستونی

هر جا که خزینه شگرفست

قفلش به کلید این دو حرفست

حرفی به غلط رها نکردی

یک نکته دراو خطا نکردی

در عالم عالم آفریدن

به زین نتوان رقم کشیدن

هر دم نه به حق دسترنجی

بخشی به من خراب گنجی

گنج تو به بذل کم نیاید

وز گنج کس این کرم نیاید

از قسمت بندگی و شاهی

دولت تو دهی بهَر که خواهی

از آتش ظلم و دود مظلوم

احوال همه تراست معلوم

هم قصه نانموده دانی

هم نامه نانوشته خوانی

عقل آبله پای و کوی تاریک

وآنگاه رهی چو موی باریک

توفیق تو گر نه ره نماید

این عقده به عقل کی گشاید

عقل از در تو بصر فروزد

گر پای درون نهد بسوزد

ای عقل مرا کفایت از تو

جستن ز من و هدایت از تو

من بی‌دل و راه بیمناک است

چون راهنما تویی چه باک است

عاجز شدم از گرانی بار

طاقت نه چگونه باشد این کار

می‌کوشم و در تنم توان نیست

کازرم تو هست باک از آن نیست

گر لطف کنی و گر کنی قهر

پیش تو یکی است نوش یا زهر

شک نیست در اینکه من اسیرم

کز لطف زیم ز قهر میرم

یا شربت لطف دار پیشم

یا قهر مکن به قهر خویشم

گر قهر سزای ماست آخر

هم لطف برای ماست آخر

تا در نفسم عنایتی هست

فتراک تو کی گذارم از دست

وآن دم که نفس به آخر آید

هم خطبه نام تو سراید

وآن لحظه که مرگ را بسیجم

هم نام تو در حنوط پیچم

چون گَرد شود وجود پستم

هرجا که روم تو را پرستم

در عصمت اینچنین حصاری

شیطان رجیم کیست باری

چون حرز توام حمایل آمود

سرهنگی دیو کی کند سود

احرام گرفته‌ام به کویت

لبیک زنان به جستجویت

احرام شکن بسی است زنهار

ز احرام شکستنم نگهدار

من بی‌کس و رخنه‌ها نهانی

هان ای کس بی‌کسان تو دانی

چون نیست به جز تو دستگیرم

هست از کرم تو ناگزیرم

یک ذره ز کیمیای اخلاص

گر بر مس من زنی شوم خاص

آنجا که دهی ز لطف یک تاب

زر گردد خاک و دُر شود آب

من گر گهرم وگر سفالم

پیرایه توست روی مالم

از عطر تو لافد آستینم

گر عودم و گر دِرمنه اینم

پیش تو نه دین نه طاعت آرم

افلاس تهی شفاعت آرم

تا غرق نشد سفینه در آب

رحمت کن و دستگیر و دریاب

بردار مرا که اوفتادم

وز مرکب جهل خود پیادم

هم تو به عنایت الهی

آنجا قدمم رسان که خواهی

از ظلمت خود رهایی‌ام ده

با نور خود آشنایی‌ام ده

تا چند مرا ز بیم و امید

پروانه دهی به ماه و خورشید

تا کی به نیاز هر نوالم

بر شاه و شبان کنی حوالم

از خوان تو با نعیم‌تر چیست

وز حضرت تو کریم‌تر کیست

از خرمن خویش ده زکاتم

مَنْویس به این و آن بَراتَم

تا مزرعه چو من خرابی

آباد شود به خاک و آبی

خاکی ده از آستان خویشم

وابی که دغل برد ز پیشم

روزی که مرا ز من ستانی

ضایع مکن از من آنچه مانی

وآن‌دم که مرا به من دهی باز

یک سایه ز لطف بر من انداز

آن سایه نه کز چراغ دور است

آن سایه که آن چراغ نور است

تا با تو چو سایه نور گردم

چون نور ز سایه دور گردم

با هر که نفس برآرم اینجا

روزیش فروگذارم اینجا

دَرهای همه ز عهد خالی است

اِلا دَرِ تو که لایزالی است

هر عهد که هست در حیات است

عهد از پس مرگ بی‌ثبات است

چون عهد تو هست جاودانی

یعنی که به مرگ و زندگانی

چندانکه قرار عهد یابم

از عهد تو روی برنتابم

بی‌یاد توام نَفَس نیاید

با یاد تو یاد کس نیاید

اول که نیافریده بودم

وین تعبیه‌ها ندیده بودم

کیمُخت اگر از زَمیم کردی

باز از زَمی‌ام ادیم کردی

بر صورت من ز روی هستی

آرایش آفرین تو بستی

واکنون که نشانه گاه جودم

تا باز عدم شود وجودم

هرجا که نشاندیم نشستم

وآنجا که بریم زیر دستم

گردیده رهیت من در این راه

گه بر سر تخت و گه بن چاه

گر پیر بوم و گر جوانم

ره مختلف است و من همانم

از حال به حال اگر بگردم

هم بر رق اولین نوردم

بی‌جاحتم آفریدی اول

آخر نگذاریم معطل

گر مرگ رسد چرا هراسم

کان راه بتست می‌شناسم

این مرگ نه، باغ و بوستان است

کو راه سرای دوستان است

تا چند کنم ز مرگ فریاد

چون مرگ ازوست مرگ من باد

گر بنگرم آن چنان که رای است

این مرگ نه مرگ نَقل جای است

از خوردگَه‌ای به خوابگاهی

وز خوابگه‌ای به بزم شاهی

خوابی که به بزم تست راهش

گردن نکشم ز خوابگاهش

چون شوق تو هست خانه خیزم

خوش خسبم و شادمانه خیزم

گر بنده نظامی از سر درد

در نظم دعا دلیریی کرد

از بحر تو بینم ابر خیزش

گر قطره برون دهد مریزش

گر صد لغت از زبان گشاید

در هر لغتی ترا ستاید

هم در تو به صد هزار تشویر

دارد رقم هزار تقصیر

ور دم نزند چو تنگ حالان

دانی که لغت زبان لالان

گر تن حبشی سرشته تست

ور خط ختنی نبشته تست

گر هر چه نبشته‌ای بشویی

شویم دهن از زیاده گویی

ور باز به داورم نشانی

ای داور داوران تو دانی

زان پیش کاجل فرا رسد تنگ

و ایام عنان ستاند از چنگ

ره باز ده از ره قبولم

بر روضه تربت رسولم

رودکی سمرقندی


جعفر بن محمد رودکی (م، ۳۲۹ ق)، از شاعران بزرگ ایرانی دوره سامانی در قرن چهارم قمری است. رودکى را به سبب مقام بلند وى در شاعرى و به علت پیشوائى پارسى گویان و آغازیدن بسیارى از انواع شعر پارسى، "استاد شاعران" لقب داده اند. وی از قرآن کریم و سخنان اهل بیت (علیهم السلام) نیز در اشعار خود بهره برده است. مهمترین اثر رودکى که اکنون ابیات پراکنده اى از آن باقى مانده، «کلیله و دمنه» منظوم است.

***

تا جهان بود از سر آدم فراز

کس نبود از راز دانش بى نیاز

مردمان بخرد اندر هر زمان

راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامى داشتند

تا بسنگ اندر همى بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشنست

وز همه بد بر تن تو جوشنست

****

بوی جوی مولیان آید همی

یاد یار مهربان آید همی

ریگ آموی و درشتی راه او

زیر پایم پرنیان آید همی

آب جیحون از نشاط روی دوست

خنگ ما را تا میان آید همی

ای بخارا! شاد باش و دیر زی

میر زی تو شادمان آید همی

میر ماه است و بخارا آسمان

ماه سوی آسمان آید همی

میر سرو است و بخارا بوستان

سرو سوی بوستان آید همی

آفرین و مدح سود آید همی

گر به گنج اندر زیان آید همی


***

چون تیغ به دست آری، مردم نتوان کشت

نزدیک خداوند بدی نیست فرامشت

این تیغ نه از بهر ستمکاران کردند

انگور نه از بهر نبیذ است به چرخشت

عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده

حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت

گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟

تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت

انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس

تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت