پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

ادبیات متوسطه اول - اسلاید

سه اسلاید ادبیات متوسطه اول ( پایه هفتم ، هشتم و نهم ) تهیه کرده ام  دانلود کنید فقط یک فاتحه  به همراه صلوات به روح پدرم نثار کنید 


ادبیات فارسی پایه هفتم

ادبیات فارسی پایه هشتم

ادبیات فارسی پایه نهم

آرایه های ادبی 


علم وایمان دو بال پروازند به تنهایی به درد نمی خورد- از نماز غفلت نکنید هرچه می خواهید از نماز می گیرید


نظرتان را بنویسید 

آش بی بی سه شنبه


آش بی بی سه شنبه و نَقل آش

یکی از سنت هایی  که درخراسان جنوبی -بیرجند - روستای تخته جان هنوز هم برگزار میشود پختن آشی مخصوصی است  به نام آش بی بی سه شنبه. صاحب مجلس به نیتی که دارد آن را بر پا میکند در این مجلس فقط زنان حضور دارند و از این آش تناول می‌کنند روضه ای توسط خانمی که روضه خوان است خوانده میشود و در پایان این آش تقسیم می شود که آن را به اجمال بیان میکنم

مواد لازم آش بی بی سه شنبه:

1-     آرد الک شده که به صورت رشته در می آورند (به ازای هر نفر 200گرم)

2-     نخود(به ازای هر نفر 100گرم) [بهتر است قبلاً جداگانه پخته و سپس اضافه شود یا اینکه شب نخودها را خیس نموده و اضافه نمایند]

3-     سیب زمینی (کوچک) [بهتر است جداگانه پخت شود و با همان پوست به آش اضافه شود حدوداً نیم ساعت بعد از بار گذاشتن آش]

4-     ادویه جات (فلفل، زرد چوبه ، نمک)

5-     روغن

6-     پیاز سرخ شده

7-     سیر [بهتر است سرخ شود وبعد ازاینکه آش خوب پخته شد به

آن اضافه شود]سیر طعم آش را دو چندان میکند

طرز پخت آش بی بی سه شنبه :

  آب را داخل دیگ ریخته و به جوش می آورند آنگاه رشته  های الک شده آرد گندم رااضافه می نمایند و در این زمان باید مرتب با کفگیر آن راهم بزنند که اکثرا ً به نیت هایی که در دل دارند در این کار سبقت میگیرند. البته این کار به خاطر این است که نسوزدیا ته نگیرد و  بعد از هر یکربع یکربع آب داغ اضافه نموده تا رقیق شود و باز هم   در این هنگام بایدآن را هم بزنند تا رشته ها خوب پخته شود ضمناً زرد چوبه را در همین زمان اضافه نموده تا خوب رنگ بگیرد سپس سایر موادی که دربالا نام برده شد اضافه نموده و باز هم آن را هم میزنند. وقتی که پخته شد شعله اش را کم می‌کنند و برای صرف کردن غذا آماده می شوند. ضمناً نانمخصوص محلی به نام «کماج» نیز در تابه های مخصوص پخته میشود که به میهمانان داده می شود.

 چگونگی مراسم بر پایی آش بی بی سه شنبه

 

این  آش  به نام سه بی بی از حوران بهشتی به نام های 1- بی بی حور 2- بی بی نور 3- بی بی نجات بر پا میگرددو از آن جهت که در روز سه شنبه است به نام بی بی سه شنبه معروف شده است. خانواده ای که نیت کرده است آش را بپزد یعنی خانم آن خانه  [نیت ممکن است به خاطر سلامتی مسافر ، یا هر نیت دیگری بر پا گردد. ] در شب سه شنبه به همراه چند زن از منزل بیرون رفته یک سینی که روی آن قران ، آینه ، سرمه دان ، گلاب و شیرینی است به همراه یک کیسه یا انبانی که برای جمع آوری مواد لازم برای آش است برداشته وباید به منازلی مراجعه کنند که در آن خانه دختری به نام فاطمه داشته باشند و هفت منزل را به همین صورت رفته ودر بدو ورود با اجازه صاحبخانه و یا الله گفتن و به طور ناشناس می‌گویند : بدهید به نام فاطمه فردا آش بی بی سه شنبه داریم صاحب منزل می گوید قربان نام فاطمه منم کنیز فاطمه ،بفر مایید ؛کسی که با این زنان روبرو می شود باید دختر یا خانم آن خانه باشد و پسر یا مرد خانه نباید آنها را ببیند یاچشمش حتی به آن سینی که همراه دارند نباید بیفتد. صاحب آن خانه موادی از قبیل نخود ، ادویه جات ، یا هم پول به نیتی که دارد می دهد و سپس آنها را بدرقه می کند خانه های دیگر را نیز به همین صورت می روند و به منزل مراجعت می‌کنند وسینی را به اتاقی برده در آنجا سفره ای پهن می‌کنند و آرد را الک کرده ودر کنار آن سفره قرآن را باز کرده و یک چراغ نیز روشن نموده و بعد از چیدن سفره دو رکعت نماز حاجت به جا می آورند و درب اتاق را تا صبح می بندند و کسی را بویژه جنس مذکری را به اتاق را ه نمی دهند معتقدند که نبایدچشم مذکری به ان چراغها بیفتد صبح علی الطلوع در اتاق را باز کرده و معتقدند که حوران بهشتی بر  این سفره نظر کرده و قران خوانده و رفته اند. بعد ازاین مقدمات یکی

 بعنوان دعوت کننده ، اهالی محل را دعوت نموده برای صرف آش { فقط خانم ها را دعوت می‌کنند }در هنگام دعوت کردن شخص دعوت کننده می گوید : بفر مایید خانه .... پای واقعه دعوت شونده می گوید خدا قبول کند به هر نیتی که دارید. حاجت روا باشید. وقتی همه جمع شدند آخوند زنی که به مجلس خبر شده بلند شده و روی صندلی می نشیند و نقل آش را می خواند. در هنگام نقل آش یک دختری که نامش فاطمه است دو کاسه بر می دارد یکی خالی و دیگری پر از آش ودر جلوی خود قرار می دهد و با یک قاشق آش را به کاسه خالی می ریزد و در دلش می گوید بله { هر بار که یک قاشق می ریزد در دلش می گوید بله } این دختر مکلف نباید باشد. پیش از نقل آش چراغ روشن می‌کنند این چراغ ها به این صورت است که تعدادی چوب به اندازه 30 سانتیمتر  تهیه نموده و در بالای هریک از چوبها پنبه آغشته به روغن می پیچند و در  روی یک سینی که  کف آن را  پر گِل کرده اند فرو برده و آنگاه آنها را روشن می نمایند.  این سینی باید در وسط مجلس قرار گیرد. بعد از نقل آش حاضران در مجلس را شیرینی نیز می دهند که با خود به خانه می برند «به عنوان تبرک»خانم روضه خوان روضه را در این اثنا می خواند   ودر پایان دعا می کند و همه آمین می‌گویند. سپس هنگام خوردن آش فرا میرسد  سفره پهن می شود به حاضرا ن از نانی که در تابه ها پخته شده به نام کماج به طور مساوی تقسیم میگردد یکی بر سر حاضران گلاب می پاشد و به هر کدام یک قاشق شکر و یک قاشق نمک نیز به عنوان تبرک می دهند. بعد از صرف غذا مجلس را باذکر فاتحه ای به اتمام می رسانند. کسانی که دوست داشته باشند هنگام عصر به مزاری که در روستا می باشد رفته و آنجا نیز چراغ روشن کرده و آجیل و چناچه ماست داشته باشند به همراه می برند و دو رکعت نماز حاجت به جا آورده و سپس به نیتی که دارند چیزهای خوردنی که به همرا ه آورده به دیگران یادر بین راه مزار تقسیم میکنند.

 

نقل آش  

 نقل نموده اند که در ولایت شیراز حاجی صالح نامی بود. و دختری داشت که از مادر یتیم شده بود بسیار عاقل و دانا و صاحب حسن و جمال و کمال و بی نظیر که بر یتیمی و پریشانی خود گریه میکرد و می گفت :

 فلک را از ازل بیداد دادند                   یتیمان را دل ناشاد دادند

یتیمی داد و بیداد از یتیمی         نباشد یک دل شاد از یتیمی

الهی طفل بی مادر نگردد          ذلیل و خوار و هم مظطر نگردد

حاجی صالح را همسایه ای بود بیوه و مکّاره و هر صبح و شام پی دلداری دختر آمد و شد می کرد و به شیوه محبت و نوازش کم کم توانست او را فریب بدهد و گفت ای نازنین سالهاست که من مهر پدرت را در دل جا کرده ام اگر تو پدرت را به خواستنی من رضا کنی من مادرانه تو را خدمت کنم. القصه دختر چون پدر خود را به نکاح آن حیله گر راضی نمود و چون آن مکاره به مراد دل رسید با دختر بنای تعدی و ظلم پیش کشید هر دقیقه به نوعی اورا اذیت و آزار می نمود آخر الامر روی بستر خود ، خود را به ناخوشی و ضعف و غش بر ساخت و هر ناله و آهی که می کرد می گفت : ای داد و بیداد از بد قدومی وسر خوری این یتیم که مرا ازشادی  عمر محروم ساخت  و نیز همسایگان و اقارب خود را گفته بودکه هر کدام به عیادت من

می آیید به شوهرم بگویید که دخترت بدبخت است  سعادت و میمنتی ندارد و نگاه داشتن او در خانه باعث  برهم زدن شادی است و تو باید اورا از خانه بیرون کنی چون دختر کردار آن مکاره را شنید از پدر ش قهر کرد و و از شهر بیرون آمد را ه ولایت غربت را در پیش گرفت روز راه رفت و شب به  سر چشمه آبی و باغ و

 بوستانی رسید داخل باغ شد از ظلمت شب و پریشانی و تنهایی بر خود می گریست و نمی خوابید و به خدا عرض میکرد که ای قادر متعال و ذو الجلال خدایا تا کی در بدری ؟ یا خانه امیدمرا بر بند یا قفل مهمات مرا بگشای ناگاه دید چهار زن نورانی راکه وارد آن باغ شدند و مادرانه آن دختر را نوازش کردند. دلداری دادند و گفتند ای دختر جان غم مخور واشک مریز که تو به مرتبه خوبی مرسی و از غم می رهی اما نذر کن که چون کار به مراد دل تو بشود به ختم اماج و کماجی اقدام نمایی و طرز ختم را نیز بدو تعلیم دادند دختر از اسم آن چهار زن پرسید گفتند : بی بی حور بی بی نور بی بی حیات و بی بی نجات و از نظر غایب شدند دختر حیران و پریشان بود که چه کند و به کجا برود ناگاه عبور شاهزاده ای به آن سر چشمه رسید که به شکار می رفت نگاه به باغ کرد دختری دید خوش صورت ، پری منظر،عاشق  شده و آهی کشید و گفت:  

  ای نازنین دل آرا

      جان برفت ایمان برفت  روزگار از دست رفت

        عاشقت گردیده ام صبر و قرار از دست رفت

        پیش از این گر اختیاری داشتم ای جان من

       چون تورا دیدم عنان اختیار از دست رفت

القصه آن شاهزاده دختر را با عزت و احترام به شهر آورد و او را از برای خودش عقد نمود شهر را آیینه بندی نمود و هفت شبانه روز به عیش و نوش و عشرت مشغول شدند  که مردم شهر همه تعجب نمودند و هر دوی ایشان نیز شادی می کردند مادر شاهزاده نیز چون پسر را با عروسش در حجله دامادی می دید

شادی می کرد و خوشحال بود القصه چون دختر و شاهزاده به مراد دل رسیدند عروس به شاهزاده گفت مرا مرخص کن که به نذر خود عمل نمایم شاهزاده عروس خود را رخصت داد و خود از حجله بیرون رفت عروس کنیزان حرم را فاطمه اسم گذاشت و از ایشان آرد طلب کرد و شروع به طبخ آماج و کماج{ آرد را خمیر کرده و به صورت نان فطیر می پزند ومواد دیگری به آن اضافه می‌کنند که به آن کماج می‌گویند. مقداری از آرد را با روغن و کمی زعفران مخلوط می‌کنند و به صورت دانه های کوچک در می آورند که به آن آماج می‌گویند. }  نمود مادر داماد که از سرِّکار با خبر نبود شاهزاده را گفت عجب عروسی آورده ای که در حسن و جمال نظیر ندارد ولی پیشه او و هنر او گدایی بوده است و با آماج و کماج پرورش یافته شاهزاده در غضب شد داخل مطبخ شد و قول مادر را به صدق دید دیگ را سرنگون کرد و طعام را پایمال نمود و

 عروس را سیلی زد و با پسروزیر و پسر وکیل به عزم شکار از شهر بیرون رفت در بیابان گرفتار باد شدیدی شد گرد و غبار تیره حرکت کرد به نحوی که شاهزاده از رفقای خود عقب افتاد و تنها به شهر مراجعت نمود چون به شهر آمد مردم به استقبال شاهزاده بیرون آمدند پسر وزیر و وکیل را همراه وی ندیدند همهمه در شهر افتاد که شاهزاده تنها از شکار آمده و رفقای خود را کشته علامت آن اینکه خون از خورجین مچکید عسس ها آمدند خورجین را پالیدند دو سر بریده به شکل سر پسر وکیل و وزیر بود هرچند شاهزاده قسم میخورد که این هاهندوانه بوده است باورشان نمی شد آخر الامر پادشاه حکم به زندانش نمود مدتی که شاهزاده در زندان بود به خود افتاد که من که  خطایی مرتکب نشدم که به زندان افتادم مگر انکه همان آماج و کماجی که پایمال کردم. پس به مادرش پیغام فرستاد که عروس مرا سلام برسان و بگو که مرا حلال کند و ختم آماج و کماجی رابر سر پا کند مادربه نزد عروسش رفت و معذرت خواهی کرد چادر مندرسی بر سر کرد و به در درب منزلی که نام فاطمه در آن بود رفت و آرد گدایی نمود و زنان را جمع کرد و به ختم آش

 اقدام نمود همان لحظه پسر وزیر و وکیل به شهر آمدند و تمام مردم شهر باخبر شدند و شاهزاده از زندان نجات یافت خورجین را که نگاه کردند دیدند که دو عدد هندوانه فقط بوده است { قصه ما به سر رسید آشتون حاضر شد. ضمنا این داستانی بود عامیانه

تحقیق وپژوهش: علیرضا کمیلی سال 1370 تخته جان 

شهید محمد ترابی - خراسان جنوبی - درمیان - روستای سراب

شهید محمد ترابی

نام: محمد

نام خانوادگی: ترابی

نام پدر: موسی

نام مادر: خیری

تأهل: مجرد

محل تولد: روستای سراب تخته جان

تاریخ تولد: 1343/00/00

تحصیلات: راهنمایی

دین: اسلام

مذهب: شیعه

گروه اعزام: ارتش

شغل: قالیباف

سمت: امدادگر

نوع عضویت: نامشخص

اقشار: شغل آزاد

نوع خدمت در جبهه: رزمنده

نوع مسئولیت در جبهه: رسته ای

محل شهادت: میانه

تاریخ شهادت: 1362/08/25

نحوه شهادت: سانحه رانندگی

شرح واقعه منجر به شهادت: سانحه رانندگی

   محمد ترابی فرزند موسی در سال 1343 در روستای «سراب تخته جان» از توابع شهرستان بیرجند متولد گردید.

دوران کودکی را در زادگاهش گذراند فقر اقتصادی باعث شد که از تحصیلات محروم بماند مدتها درروستای سراب از راه دامداری، کارگری و قالیبافی زندگی اش را اداره می نمود و به خانواده اش کمک می کرد سپس به خدمت مقدس نظام وظیفه فرا خوانده شد و دوره آموزشی را در پادگان 04 بیرجند گذراندبعد از آن برای ادمه خدمت همرا لشگر 64 عازم مناطق جنگی گردید .او که بعد از چند روز مرخصی به جبهه برمی گشت در تاریخ بیست و پنجم آبانماه سال 1362 درسن 19 سالگی در منطقه میانه در اثر حادثه ی رانندگی به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد.

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید ابراهیم غفرانی ( روستای سراب )

ابراهیم غفرانی فرزند غفور در سال 1342 در روستای سراب تخته جان از توابع شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود. در سه سالگی مادرش را از دست داد و از محبت مادری محروم گردید. دوره ابتدایی را در مدرسه روستا گذراند و چون امکان تحصیل بیشتر در زادگاهش نبود، ترک تحصیل کرد. پس از آن همراه پدر به کشاورزی و دامداری پرداخت.

فقر مادی و کارهای سخت کشاورزی از او جوانی مقاوم و صبور ساخت. در پانزده سالگی برای پیدا کردن کار به بندرعباس و پس از مدتی به قم رفت. در قم در یک مرغداری مشغول به کار شد. ضمن کار از امور معنوی و آموختن قرآن غافل نمی شد و قرآن را با صوت زیبایی تلاوت می کرد. در هنر خطاطی نیز مهارت داشت.

از آغاز انقلاب به امام (ره) علاقمند شد. این علاقه به عشقی مبدل شد هنگامی که به سن سربازی رسید جهت آموزش وارد پادگان 04 بیرجند شد. و پس از پایان دوره آموزشی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. وی در منطقه «ابوغریب» سمت دیده بانی داشت.

هنوز دو هفته از خدمتش در جبهه نمی گذشت که در سنگر دیده بانی از ناحیه ران مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و بر اثر خونریزی شدید در تاریخ بیست و نهم شهریورماه سال 1364 در سن 22 سالگی به لقاء الله پیوست.

پیکر پاک شهید پس از تشییع در بیرجند به زادگاهش انتقال یافت و در آرامگاه ابدیش به خاک سپرده شد.

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید محمد محمد زاده ( روستای سراب )

محمد محمدزاده فرزند محمدحسین در سال 1342 در روستای سراب تخته جان از توابع شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود. تا سال پنجم ابتدایی در زادگاهش تحصیل کرد؛ سپس برای ادامه ی تحصیل به دُرخش رفت و پس از اتمام دوره ی راهنمایی، تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در بیرجند ادامه داد.

اوقات فراغت به مطالعه و کمک به پدر و مادرش می گذراند. وی روزهای تعطیل همراه پدر بزرگوارش به کار کشاورزی می پرداخت. جوانی مؤمن و مقیّد به انجام واجبات و نماز اول وقت بود. در مراسم مذهبی و عزاداری اهل بیت علهیم السلام حضور داشت. روزهای عاشورا و تاسوعا به آسیابان و دُرخش می رفت و در هیأت های عزاداری شرکت می کرد. به امام خمینی (ره) علاقه ی فراوان داشت و عکس های ایشان را در خانه نصب کرده بود و دیگران را به اطاعت از ایشان دعوت می کرد.

در اوج جوانی بود که به خدمت در نظام فرا خوانده شد. یک سال از دوران خدمتش را در نیروی هوایی مشهد به پایان رساند. پس از پایان خدمت سربازی وارد دانشکده ی افسری شد. شش ماه آموزشی را در دانشکده ی افسری شیراز گذراند و شش ماه هم در تهران خدمت کرد. سپس عازم جبهه شد و مردانه به دفاع از میهن اسلامی پرداخت. او که عاشق شهادت بود، به هم رزمش گفت: « من خواب دیده ام به شهادت می رسم؛ به مادرم بگویید برایم گریه نکند. »

سرانجام نیز به آرزویش رسید؛ او هم چون مولایش امام حسین (ع) سر در بدن نداشت و پاهایش قطع شده و بدنش سوخته بود.

پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در بیرجند به زادگاهش انتقال یافت و در گلزار شهدای سراب تخته جان به خاک سپرده شد.

 تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید نصر الله عطایی ( روستای گیت )


شهید نصر الله عطایی گیت فرزند حسین در یکم فروردین ماه سال 1342 در روستای گیت از توابع شهرستان درمیان استان خراسان جنوبی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدایی را تا پنجم ابتدایی در این روستا گذراند و در این مدت از دانش آموزان موفق و ممتاز آموزشگاه بود.شهید عطایی دوران کودکی و نوجوانی خود را به همراه خانواده در این روستا سپری کرد. وی از دوران کودکی بسیار مهربان،باهوش و با استعداد بود و در برخورد با بزرگترها با احترام و با کوچکترها نهایت محبت و صمیمیت را به خرج می داد. از همان اوان کودکی در تمام مجالس اهل بیت عصمت و طهارت شرکت می کرد به شکلی که خانواده نصرالله از وی به عنوان الگو و سرمشق و چهره ای محبوب و مورد احترام در میان تمام اقوام ذکر می کنند چرا که بر خوردهایش بسیار فروتن و متواضع بود.زندگی در روستای محروم و دور افتاده طعم فقر و محرومیت را از آغاز نوجوانی به وی  چشانید. وی در کنار خانواده اش زندگی بسیار ساده ای داشت و از زرق و برق دنیا گریزان بود و نسبت به افراد رنج کشیده احساس مسئولیت می کرد.نصرالله از همان ابتدا علاقه بسیار زیادی در زمینه کمک به مردم محروم و مستضعف داشت. همچنین وی از همان ابتدا دارای بعد عرفانی قوی بود به طوری که شبها غالبا تا نیمی از شب به راز و نیاز می پرداخت و بسیاری از روز ها را روزه می گرفت.وی فردی مهربان،صبور،صمیمی،نجیب و علاه مند به تلاوت قرآن و شرکت در نماز جماعت بود.  شهید عطایی با اوج گیری انقلاب در راهپیمایی ها و اجتماعات باشکوه امت قهرمان حضور فعال داشت و با پخش عکس ها و اعلامیه های حضرت امام (ره) در به راه انداختن و سازماندهی تظاهرات مختلف نقش فعالی داشت.وی عاشق امام و انقلاب بود و از همه توان خود در راه اهداف نظام و انقلاب استفاده می نمود.اخلاق خوب در خانواده و اجتماع، شرکت فعال در جلسات مذهبی،تشویق دوستان به مانوس بودن با قرآن،احترام به والدین و اهتمام به انجام صله رحم،علاقه زیاد به مطالعه،عشق ورزیدن به اهل بیت عصمت و طهارت و دشمنی با گروهک ها و نیروهای ضد انقلاب از خصوصیات بارز شهید عطایی بود.او بسیار خوش برخورد و مومن بود. نمازش را سر وقت می خواند و در مسجد روستا در مراسم عزاداری امام حسین(ع) شرکت می جست.شهید عطایی برای گذران دوران سربازی به ژاندارمری پیوست و بلافاصله به سوی میدان های نبرد حق علیه باطل رهسپار شد و سرانجام این سرباز رشید اسلام در دوازدهم تیرماه سال 1363 پس از ابراز شجاعت ها و دلاوریهای فراوان در منطقه عملیاتی آبادان به فیض شهادت نایل آمد. پیکر پاکش پس از تشییع در بیرجند جهت خاکسپاری به زادگاهش روستای گیت انتقال یافت.

فعالیت های انقلابی شهید نصرالله عطایی

شهید نصرالله عطایی گیت آنقدر طرفدار انقلاب و حضرت امام (ره) بود و از اسلام دفاع می کرد که کسی جرات نداشت جلوی او علیه اسلام حرفی بزند و این در حالی بود که او از آن چنان صبر و حوصله و محبتی در زندگی برخوردار بود که هرگز عصبانی نمی شد و کسی نمی توانست او را عصبانی کند.همزمان با اوج گیری مبارزات انقلابی مردم به صورت داوطلبانه در راهپیمایی ها و مراسم تطاهرات علیه نظام شاهنشاهی شرکت می کرد و به صورت پیاده به روستاهای اطراف محل زندگی خود(روستای گیت) حرکت می کرد تا در تظاهرات شرکت کند.وی اکثر اوقات با همکاری دوستانش در زادگاهش راهپیمایی و تظاهرات علیه نظام شاهنشاهی راه می انداخت و در شعار نویسی بر روی دیوارها و پخش اعلامیه ها شرکت فعال داشت.

شهید عطایی به خواهران و برادران و دوستانش سفارش می کرد که قدر اسلام و انقلاب را بدانید زیرا این حکومت اسلامی است که برای مستضعفین تلاش می کند و حق مضلوم را از ظالم خواهد گرفت.اوعاشق امام راحل(ه) و صحبت های ایشان بود به شکلی که اگر مطلب یا جمله ای از صحبت های ایشان را می دید آن را چندین بار تکرار می کرد  درذهن خود جای می داد و به دیگران نیز یادآوری می کرد.شهید عطایی علاقه زیادی به راه حضرت امام(ره) داشت و همین علاقه به امام(ره)،انقلاب و اسلام بود که زمینه ساز شهادت ایشان شد.

قصه آخرین شب

 

شهید عطایی  از زبان مرحوم حسین عباسی همرزم شهید

من یکی از همرزمانت هستم که لحظه ای بعد جنازه ی خونین تو را بر روی دست گرفتم در حالی که کسی جرات نفس کشیدن نداشت و تنها صدایی به گوش می آمد  خش خش گام های همرزمانت بود که تو را در تاریکی شب بر سر دست می آوردند قطره های خون تو چکه چکه بر زمین میچکید .ای شهید آیا به یاد داری که باهم پیمان بستیم در مقابل قداربندان تاریخ سر خم نکنیم با تو حرف می زنم ای شهید آیا می شنوی چه می گویم می خواهم قصه آخرین شب را دوباره بازگو کنم وقتی پیکر خون آلودت را به پشت سنگر آوردند قلب تو می تپید انگار گواهی می داد که هنوز زنده هستی و اندک باقی مانده ها بر گرد تو حلقه زدند وآرام بر چهره ی معصومت اشک ریختند .

 

 

وصیت نامه شهید عطایی

بسم الله الرحمن الرحیم

"یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه فادخلی فی عبادی و ادخلی فی جنتی"

"ای نفس قدسی مطمئن ودل آرام {به یاد خدا}امروز به حضور پروردگارت بازآی که تو خشنود{به نعمت های ابدی او} واو راضی از توست بازآی و در صف بندگان  خاص من درآی و در بهشت من داخل شو

سلام بر امام امت وسلام بر مردم شهید پرور وسلام بر شهیدان تاریخ خونین تشیع از کربلا تا ایران. شهادت مرگ انتخابی یک انسان انتخاب گر است که برای پیوستن به معشوقش این کوتاه ترین وبهترین راه را انتخاب می کند واین که من تصمیم گرفته ام که از نزدیکترین راه به لقا پروردگار برسم. از اینکه وظیفه شرعی هر انسان مسلمان است که بایستی قبل از مرگ خویش زندگی نامه یا به قولی وصیتنامه ای داشته باشد من هم وظیفه خود دیدم که وصت نامه ای بنویسم،امیدوارم که خداوند منان از گناهانم در گذرد و این بنده حقیر را جز شهدا محسوب کند چرا که از پیامبر اکرم (ص)نقل شده: که هر شهید با اولین قطره خونی که از خود بر زمین می ریزد خداوند تمام گناهان او را می بخشد و خداوند توبه پذیر است از همگی برادران و خواهران طلب بخشش می نمایم و از حسین عباسی طلب بخشش دارم. ای مادر عزیزم تو چه مشقتها و بد بختی ها در این دهات دورافتاده استان خراسان  برای من کشیدی و همیشه امیدوار بودی که به پسرت یعنی من بدهی و خداوند بزرگ اجر و پاداش آن را به تو خواهد داد و امیدوارم بعد از مرگم خودت را ناراحت نکنی که دشمنان اسلام سوء استفاده کنند. و تو ای پدرعزیزم که همچون کوه در برابر مشکلات ایستادگی می کردی و می دانم که بعد از مرگم خوشحالی که این امانت را در راه خداوند بزرگ قربانی داده ای و شما برادران و خواهران هم چون زینب پیام خونین برادرتان را به گوش جهانیان برسانید و امیدوارم که همیشه خودتان را در محضر خداوند بدانید و از خط امام که همان ولایت فقیه است خارج نشوید. و شما ای امت حزب ا... من کو چکتر ازآنم که به شما پیامی بدهم ولی چون مشاهده شده که مردم شهید پرور ایران به پیام های شهیدان گوش فرا می دهند و به آنها عمل می کنند پیام من چنین است :  به پیامهای امام امت گوش فرا دهید و آنها را در زندگی خویش سرمشق قرار دهید  در نماز های جمعه و جماعت بیشتر شرکت کنید که دشمنان اسلام از این جماعات می ترسند از خط امام که همان ولایت فقیه است خارج نشوید همیشه برای امام عزیز دعا کنید و در پایان چون من در محضر خداوند روسیاه هستم می خواهم برای من یک ماه روزه بگیرید و تا جایی که امکان دارد برای من نماز بخوانید. همگی شما را به خدای بزرگ می سپارم خدا حافظ

خدایا خدایا تا انقلاب مهدی حتی کنار مهدی خمینی را نگهدار

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید محمد نبئی ( روستای زیدان)

شهید محمد نبئی

محمد نبئی فرزند محمداکبر متولد دوم مردادماه سال هزار وسیصد وچهل وهشت در روستای زیدان از توابع شهرستان بیرجند در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد.در 18 ماهگی مادرش به رحمت ایزدی پیوست. چون در روستای زیدان مدرسه وجود نداشت، نتوانست درس بخواند. بعدها مختصر سوادی فرا گرفت و همراه پدرش به دامداری پرداخت. او وجود خداوند دانا و توانا را در سکوت صحرا احساس می نمود؛ گوسفندان را خیلی دوست داشت و آن ها را نعمت های خداوند می دانست. اگر کسی از او تقاضای کاری می کرد، با دل و جان کارش را انجام می داد. در برآودن نیاز و حل مشکلات دیگران کوشا بود. چون مادر نداشت، بیشتر با خاله اش زندگی می کرد و در کارهای خانه با وی همکاری می نمود.خاله اش خانم معصومه جوانشیر می گوید:محمد از وقتی که به خانه ما قدم گذاشت روزی خود را با خودش آورد و باعث برکت و رونق خانه شد او در کارهای خانه از قبیل پخت نان و تهیه غذا وآب کمک می کرد مثل فرزندان خودم او را دوست داشتم وفرزندانم نیز به او محبت داشتند و اگر دیر می آمد دلشان برایش تنگ می شد. علاقه زیادی به ائمه مصومین به ویژه امام رضا علیه السلام داشت او خنده رو بود وهیچ وقت عصبانی نمی شد . دوستانش آقایان: احمد حسینی ، اکبر خالقی ، غلامرضا نبئی ،شیر محمد نبئی و علی محمد نبئی و عیسی ناتوان می گویند:از اخلاق خاص او این بود که دوست داشت کارهایش را خودش به تنهایی انجام دهد و باعث مزاحمت دوستانش نباشد .او به ائمه اطهار علیهم السلام علاقه ی زیادی داشت و در جلساتی که به همین منظور برگزار می شد، شرکت فعال داشت. قرآن را تلاوت می کرد و در اول وقت نماز را در مسجد و با جماعت اقامه می کرد. پای صحبت روحانیون و ریش سفیدان می نشست و با جان و دل به حرف هایشان گوش می داد. طرفدار حق بود و دیگران را امر به معروف و نهی از منکر می کرد.هرگز کسی از او دروغی نشنید. در میان مردم از محبوبیت برخوردار بود چنان که همه ی مردم او را دوست داشتند. در مسجد و مجالس مذهبی شرکت می کرد. از دستورات امام تبعیت می نمود. عاشق شهادت بود و به جبهه و جنگ اشتیاق داشت با همین اشتیاق در 17 سالگی به جبهه اعزام شد. توصیه می کرد از کمک به جبهه دریغ نورزند و جبهه ها را خالی نگذارند. در تاریخ سوم مردادماه سال 1366 در اشنویه ی کردستان پس از تحمل شکنجه ی زیاد و سوختن صورت توسط نیروهای کومله و دموکرات در سنّ 18 سالگی به ندای حق لبیک گفت و به شهادت رسید. پیکر پاک و مطهرش پس از تشییع، باشکوه فراوان در زادگاهش روستای زیدان به خاک سپرده شد.


تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید محمد صالحی ( روستای زیدان )

شهید محمد صالحی

محمد صالحی فرزند محمدحسین نام مادر وی  فاطمه بیگم ناتوان ، محمد متولد هفتم خرداد هزار وسیصدو چهل و هفت  در روستای زیدان از توابع شهرستان بیرجند در خانواده ای کشاورز دیده به جهان گشود. دوران کودکی را در زادگاهش گذراند. به خاطر نبودن مدرسه و مشکلات مالی خانواده، از تحصیل محروم ماند و بیشتر عمرش را به کار کشاورزی و قالی بافی در زیدان گذراند.او از ارادتمندان ائمه اطهار (ع) و از خدمتگزاران جلسات مذهبی به شمار می آمد. محمد دوران سربازی اش را در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در مناطق غرب کشور گذراند او در خدمت تیپ 65 هجرت از قرارگاه رمضان بود و سرانجام در تاریخ دوم دیماه سال 1366 در منطقه ی اشنویه به دست نیروهای کومله اسیر شد و پس از شکنجه ی فراوان بر اثر اصابت گلوله در سن 19 سالگی به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.

پدرو سایر دوستانش از جمله ابراهیم روحی می گویند : محمد دارای اخلاقی نیکو و روحیه ای شاد بود با مردم معاشرت خوبی داشت بدون اجازه والدینش کاری انجام نمی داد . از گفتن دروغ متنفر بود.کمتر عصبانی می شد و از منافقین بیزار بود. محمد به نماز اهمیت می داد .در کارهای کشاورزی چوپانی آبیاری و قالیبافی همکاری زیادی با خانواده داشت مطیع روحانیت مبارز بود ودر همان سنین کم همزمان با شروع انقلاب اسلامی در راهپیمایی ها شرکت می کرد. علاقه وافری به حضرت امام خمینی داشت در یک مسابقه شرکت کرده بود ویک دستگاه رادیو برنده شده بود آن روز آنقدر ذوق کرده بود نه به واسطه رادیو بلکه خوشحال از اینکه با این رادیو صدای امام را می شنود. با شروع جنگ تحمیلی آرزو داشت در دفاع از میهن اسلامی از همگان جلوتر باشد زمانی که از بلند گوی مسجد جامع زیدان برای اعزام به جبهه اعلام عمومی می کردند سریع خودش را به روحانی محل جناب آقای محمد علی کمیلی می رساند و به ایشان می گوید دایی جان اسم مرا در اول برگه بنویسید. می خواهم اولین نفر باشم .به دیگران نیز سفارش می کرد به جبهه بروند و اگر نمی توانند با مالشان در این مسیر اقدام نمایند.محمد سه مرحله به مدت نه ماه به جبهه می رود . به دوستان و همرزمانش ازجمله: عیسی ناتوان گفته بود برایم دعا کنید در این راه شهید شوم و اگر شهید شدم ناراحت نشوید. پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند به زادگاهش روستای زیدان منتقل و به خاک سپرده شد.


تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی