پیمانه

پیمانه

فرهنگی اجتماعی
پیمانه

پیمانه

فرهنگی اجتماعی

جملات تمرینی فن بیان

تکرار جملات تمرینی فن بیان ، هوش کلامی شما را تقویت می‌کند


کانال کولر، تالار تونل


قوری گل قرمزی


یک سکه یک سنتی


یه یویوی یه یورویی


افسر ارشد ارتش اتریش


دوغ گاز دار، گاز دوغ دار!


چه ژست زشتی!


سه سیر سرشیر سه شیشه شیر


لیره رو لوله لوله رو لیره


رالی لاری!


چایی داغه، دایی چاغه!


ششلیک شنسل شنسل ششلیک


چیپس، چسب، سس


اگزیستانسیالیسم !


ریش شیری سیبیل شیری، سیبیل شیری ریش شیری


    دستِ راستِ ماستِ سُسه


کوکتل کتلت ، کتلت کوکتل


پشتی پستچی کدپستی


انگور انبه ازگیل اورانگوتان


                                                  جملات سخت فن بیان

لای رولت رنده‌ی لیمو رفته


غولا رو، با قند گول می زنیم


شیش سیخ کباب سیخی شیش هزار


کارل و لرل کارها رو رله کردن


دستم در دبه بود، دبه درش دستم بود


این باد چه بد بادی بود که من باد به بدی این باد دگر باد ندیدم!


سپر جلوی ماشین عقبی خورد به سپر عقب ماشین جلویی


تاجر تو چه تجارت می کنی؟ تو را چه که من چه تجارت می‌کنم؟


دل به دلت دله این دله دل مرده بده بده دل که بد آورده


سه دزد رفتن به بز دزدی ُ یه دزد یه بز دزدید ُ یه دزد دو بز دزدید


سپر عقب ماشین جلویی زد به سپر جلو ماشین عقبی


قصور عقل کجا و قیاس قامت عشق


کشتم شپشِ شپش کشِ شش پا را


زیرۀ ریزه میزه، از زیر میز می‌ریزه


سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند


سربازی سر سرسره بازی زد سر سربازی را شکست


شست ، سشوار کرد


شیخ شمس علی در شمس آباد


به نام وجودی که وجودم ز وجودش به وجود آمده است!


تو هر قبا که بدوزی به قد ادراک است


لورل روی ریل راه میرفت


منوچهر با یه بقچه پر ترپچه، توی باغچه، خورد پیازچه!


در این درگه که گَه گَه کُه کَه و کَه کُه شود ناگه/ ز امروزت مشو غَره که از فردا نِه ای آگَه


سمسار تو سمساریش پوست سوسمار داشت


آهویی رفته بود چرا، که هم چرد و هم چراند بچه را، نه خود چرید نه بچه را، بگید چرا؟


امشب شب سه شنبست، فردا شبم سه شنبست، این سه سه شب، اون سه سه شب، هر سه سه شب سه شنبست!


سانجلاندرانلاردانده! (این جمله به زبان ترکی است و به معنای “این از اونهاست که اگه بخوریش دل درد می‌گیری” است!)


دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی ؟


شب است و شاهد و شمع و شراب و شیرینی!


غنیمت است چنین شب که دوستان بینی!


جان بی جمال جانان میل جهان ندارد


هرکس که این ندارد حقا که آن ندارد


در لُرِستان نُه لُرَند و هر لُری نُه نَرِّه لُر


نَره لُر چِه نَرِّه لُر هر نَرِّه لُر چِل نَرِّه لُر

ابیاتی از حافظ که ضرب المثل شده


 اشعار حافظ همه بیت الغزل معرفت است .  در غالب غزل های او  ابیاتی وجود دارد که در حکم ضرب المثل قرار گرفته است .

به ذکر چند بیت می پردازیم :  

    1. آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/  با  دوستان  مروت  با  دشمنان  مدارا
    2. آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود/  در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
    3. حافظ  وظیفه  تو دعا  گفتن  است  و بس / در  بند  آن  مباش  که  نشنید  یا  شنید
    4. بس تجربه  کردیم  در  این  دار  مکافات / با درد کشان هرکه  در افتاد  ور  افتاد
    5. نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار/ خودپسندی  جان  من برهان نادانی بود
    6. نگار من که به  مکتب نرفت و خط ننوشت /  به غمزه  مسئله آموز  صد مدرس شد
    7. من  از  بیگانگان  هرگز   ننالم// که  با  من   هرچه  کرد  آن آشنا  کرد
    8. با  خرابات  ننشینان  ز  کرامات  ملاف  //  هر  سخن  جایی و هر نکته مقامی دارد
    9. ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق   //  هر عمل اجری و هر کرده جزائی دارد
    10. سعی نابرده در این راه به جایی  نرسی  //    مزد  اگر  می  طلبی  طاعت  استاد ببر
    11. بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست  //    یا سخن دانسته گوای مرد عاقل یا خموش
    12. پای ما  لنگ  است  و  منزل  بس  دراز  //  دست  ما  کوتاه   و   خرما   بر   نخیل
    13. پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت // نا  خلف  باشم  اگر من به جوی نفروشم
    14. ما بدین در نه پی چشمت و جاه آمده ایم //  از  بد  حادثه  اینجا  به   پناه  آمده ایم
    15. در  پس  آینه  طوطی  صفتم  داشته اند / /آنچه  استاد  ازل  گفت  بگو  می گویم
    16. از جان طمع  بریدن  آسان  بود  ولیکن / / از  دوستان  جانی  مشکل  توان  بریدن
    17. جوانا   سر   متاب   از   پند   پیران // که   رای  پیر  از  بخت   جوان   به
    18. در  مکتب  حقایق  پیش  ادیب  عشق // هان ای پسر بکوش که روزی پدر شوی
    19. تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف //  مگر اسباب  بزرگی  همه  آماده  کنی
    20. بیاموزمت     کیمیای     سعادت //  زهم  صحبت  بد   جدایی   جدایی
    21. زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت // عاقلا  مکن  کاری  کاورد  پشیمانی
    22. در یغاعیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت // ندانی قدروقت ای دل مگر وقتی که درمانی
    23. و اعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند//  چون به خلوت می روند آن کاردیگرمی کنند
    24. تو  پنداری  که   بد گو   رفت  و   جان   برد //  حسابش  با   کرام   الکاتبین   است
    25. خلوت   دل   نیست   جای   صحبت   اضداد // دیو  چو  بیرون  رود  فرشته  در آید
    26. فیض   روح   القدس  ار  باز   مدد    فرماید // دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
    27. جام  می  و خون دل هر یک به کسی   دادند// در دایره  قسمت  اوضاع  چنین  باشد
    28. مرا  به   کشتی  باده   در  افکن ای   ساقی //  که گفته اند نکویی کن و در آب  انداز
    29. خواهی که سخت وسست جهان بر تو  بگذرد//  بگذر زعهد سست و سخن های سخت خویش
    30.  حافظا  درکنج  فقر و خلوت  شب های  تار //  تا بود وردت دعا و درس قرآن غم  مخور
    31. دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت  //  دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
    32.  صبح خیزی  و سلامت طلبی  چون  حافظ //  هر چه  کردم  همه از دولت  قرآن  کردم
    33. حافظا می خور و رندی کن وخوش باش ولی /  دام  تزویر مکن  چون  دگران  قرآن  را
    34. حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج  //     فکر معقول بفرما،گل بی خار کجاست
    35. تو پنداری که بدگو رفت و جان برد    //    حسابش با کرام الکاتبین است
    36. با خرابات ننشینان ز کرامات ملاف   //   هر سخن جایی   و هر نکته مقامی دارد
    37. گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان //     بلا بگردد و کام هزار ساله برآید
    38. به صفای دل رندان صبوحی زدگان  //  بس در بسته به مفتاح دعا بگشایند
    39. بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین //   کاین اشارت ز جهان گذران  ما را بس
    40. گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع   / سخت می‌گردد جهان بر مردمانِ سخت‌کوش
    41. بادلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام//  نی گرت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
    42. تا نگردی آشْنا  زین پرده رمزی نشنوی//   گوشِ نامحرم نباشد جای پیغام سروش
    43. وفا خواهی جفاکش باش حافظ  // فان الربح و الخسران فی التجر‌
    44. به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر    //  به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
    45. ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون //  نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
    46. از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر   //   یادگاری که در این گنبد دوار بماند
    47. در اندرون من خسته دل ندانم کیست  //   که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
    48. به صدق کوش که خورشید زاید از نفست//   که از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
    49. غلام همت آنم که زیر چرخ کبود   //   ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
    50. مجو درستی عهد از جهان سست نهاد //     که این عجوزه عروس هزاردامادست
    51. وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم //    که در طریقت ما کافریست رنجیدن
    52. هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق  //   ثبت است بر جریده عالم دوام ما
    53. تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد  //  وجود نازکت آزرده گزند مباد
    54. دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای //  فرشته‌ات به دو دست دعا نگه دارد
    55. گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان //     نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
    56. کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز//   تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
    57. پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد //  گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
    58. خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد//   بگذر ز عهد سست و سخن‌های سخت خویش
    59. دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل //  مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
    60. شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما  //   بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

خاطرات زندگی 1



سختی های روزگار از زبان مرحوم وهب وارسی

حافظ خوانی 2



برای اینکه بتوانیم دانش آموزان را  به ادبیات علاقمند نماییم  می بایست  فردوسی،سعدی ،حافظ ، مولوی و سایر ادیبان و شاعران را به کلاس دعوت نمود و آنها را به دانش آموزان معرفی کرد و کلاس را جذاب نمود تا دانش آموزان با عشق پای درس ادبیات آماده شوند 

ادبیات متوسطه اول - اسلاید

سه اسلاید ادبیات متوسطه اول ( پایه هفتم ، هشتم و نهم ) تهیه کرده ام  دانلود کنید فقط یک فاتحه  به همراه صلوات به روح پدرم نثار کنید 


ادبیات فارسی پایه هفتم

ادبیات فارسی پایه هشتم

ادبیات فارسی پایه نهم

آرایه های ادبی 


علم وایمان دو بال پروازند به تنهایی به درد نمی خورد- از نماز غفلت نکنید هرچه می خواهید از نماز می گیرید


نظرتان را بنویسید 

آش بی بی سه شنبه


آش بی بی سه شنبه و نَقل آش

یکی از سنت هایی  که درخراسان جنوبی -بیرجند - روستای تخته جان هنوز هم برگزار میشود پختن آشی مخصوصی است  به نام آش بی بی سه شنبه. صاحب مجلس به نیتی که دارد آن را بر پا میکند در این مجلس فقط زنان حضور دارند و از این آش تناول می‌کنند روضه ای توسط خانمی که روضه خوان است خوانده میشود و در پایان این آش تقسیم می شود که آن را به اجمال بیان میکنم

مواد لازم آش بی بی سه شنبه:

1-     آرد الک شده که به صورت رشته در می آورند (به ازای هر نفر 200گرم)

2-     نخود(به ازای هر نفر 100گرم) [بهتر است قبلاً جداگانه پخته و سپس اضافه شود یا اینکه شب نخودها را خیس نموده و اضافه نمایند]

3-     سیب زمینی (کوچک) [بهتر است جداگانه پخت شود و با همان پوست به آش اضافه شود حدوداً نیم ساعت بعد از بار گذاشتن آش]

4-     ادویه جات (فلفل، زرد چوبه ، نمک)

5-     روغن

6-     پیاز سرخ شده

7-     سیر [بهتر است سرخ شود وبعد ازاینکه آش خوب پخته شد به

آن اضافه شود]سیر طعم آش را دو چندان میکند

طرز پخت آش بی بی سه شنبه :

  آب را داخل دیگ ریخته و به جوش می آورند آنگاه رشته  های الک شده آرد گندم رااضافه می نمایند و در این زمان باید مرتب با کفگیر آن راهم بزنند که اکثرا ً به نیت هایی که در دل دارند در این کار سبقت میگیرند. البته این کار به خاطر این است که نسوزدیا ته نگیرد و  بعد از هر یکربع یکربع آب داغ اضافه نموده تا رقیق شود و باز هم   در این هنگام بایدآن را هم بزنند تا رشته ها خوب پخته شود ضمناً زرد چوبه را در همین زمان اضافه نموده تا خوب رنگ بگیرد سپس سایر موادی که دربالا نام برده شد اضافه نموده و باز هم آن را هم میزنند. وقتی که پخته شد شعله اش را کم می‌کنند و برای صرف کردن غذا آماده می شوند. ضمناً نانمخصوص محلی به نام «کماج» نیز در تابه های مخصوص پخته میشود که به میهمانان داده می شود.

 چگونگی مراسم بر پایی آش بی بی سه شنبه

 

این  آش  به نام سه بی بی از حوران بهشتی به نام های 1- بی بی حور 2- بی بی نور 3- بی بی نجات بر پا میگرددو از آن جهت که در روز سه شنبه است به نام بی بی سه شنبه معروف شده است. خانواده ای که نیت کرده است آش را بپزد یعنی خانم آن خانه  [نیت ممکن است به خاطر سلامتی مسافر ، یا هر نیت دیگری بر پا گردد. ] در شب سه شنبه به همراه چند زن از منزل بیرون رفته یک سینی که روی آن قران ، آینه ، سرمه دان ، گلاب و شیرینی است به همراه یک کیسه یا انبانی که برای جمع آوری مواد لازم برای آش است برداشته وباید به منازلی مراجعه کنند که در آن خانه دختری به نام فاطمه داشته باشند و هفت منزل را به همین صورت رفته ودر بدو ورود با اجازه صاحبخانه و یا الله گفتن و به طور ناشناس می‌گویند : بدهید به نام فاطمه فردا آش بی بی سه شنبه داریم صاحب منزل می گوید قربان نام فاطمه منم کنیز فاطمه ،بفر مایید ؛کسی که با این زنان روبرو می شود باید دختر یا خانم آن خانه باشد و پسر یا مرد خانه نباید آنها را ببیند یاچشمش حتی به آن سینی که همراه دارند نباید بیفتد. صاحب آن خانه موادی از قبیل نخود ، ادویه جات ، یا هم پول به نیتی که دارد می دهد و سپس آنها را بدرقه می کند خانه های دیگر را نیز به همین صورت می روند و به منزل مراجعت می‌کنند وسینی را به اتاقی برده در آنجا سفره ای پهن می‌کنند و آرد را الک کرده ودر کنار آن سفره قرآن را باز کرده و یک چراغ نیز روشن نموده و بعد از چیدن سفره دو رکعت نماز حاجت به جا می آورند و درب اتاق را تا صبح می بندند و کسی را بویژه جنس مذکری را به اتاق را ه نمی دهند معتقدند که نبایدچشم مذکری به ان چراغها بیفتد صبح علی الطلوع در اتاق را باز کرده و معتقدند که حوران بهشتی بر  این سفره نظر کرده و قران خوانده و رفته اند. بعد ازاین مقدمات یکی

 بعنوان دعوت کننده ، اهالی محل را دعوت نموده برای صرف آش { فقط خانم ها را دعوت می‌کنند }در هنگام دعوت کردن شخص دعوت کننده می گوید : بفر مایید خانه .... پای واقعه دعوت شونده می گوید خدا قبول کند به هر نیتی که دارید. حاجت روا باشید. وقتی همه جمع شدند آخوند زنی که به مجلس خبر شده بلند شده و روی صندلی می نشیند و نقل آش را می خواند. در هنگام نقل آش یک دختری که نامش فاطمه است دو کاسه بر می دارد یکی خالی و دیگری پر از آش ودر جلوی خود قرار می دهد و با یک قاشق آش را به کاسه خالی می ریزد و در دلش می گوید بله { هر بار که یک قاشق می ریزد در دلش می گوید بله } این دختر مکلف نباید باشد. پیش از نقل آش چراغ روشن می‌کنند این چراغ ها به این صورت است که تعدادی چوب به اندازه 30 سانتیمتر  تهیه نموده و در بالای هریک از چوبها پنبه آغشته به روغن می پیچند و در  روی یک سینی که  کف آن را  پر گِل کرده اند فرو برده و آنگاه آنها را روشن می نمایند.  این سینی باید در وسط مجلس قرار گیرد. بعد از نقل آش حاضران در مجلس را شیرینی نیز می دهند که با خود به خانه می برند «به عنوان تبرک»خانم روضه خوان روضه را در این اثنا می خواند   ودر پایان دعا می کند و همه آمین می‌گویند. سپس هنگام خوردن آش فرا میرسد  سفره پهن می شود به حاضرا ن از نانی که در تابه ها پخته شده به نام کماج به طور مساوی تقسیم میگردد یکی بر سر حاضران گلاب می پاشد و به هر کدام یک قاشق شکر و یک قاشق نمک نیز به عنوان تبرک می دهند. بعد از صرف غذا مجلس را باذکر فاتحه ای به اتمام می رسانند. کسانی که دوست داشته باشند هنگام عصر به مزاری که در روستا می باشد رفته و آنجا نیز چراغ روشن کرده و آجیل و چناچه ماست داشته باشند به همراه می برند و دو رکعت نماز حاجت به جا آورده و سپس به نیتی که دارند چیزهای خوردنی که به همرا ه آورده به دیگران یادر بین راه مزار تقسیم میکنند.

 

نقل آش  

 نقل نموده اند که در ولایت شیراز حاجی صالح نامی بود. و دختری داشت که از مادر یتیم شده بود بسیار عاقل و دانا و صاحب حسن و جمال و کمال و بی نظیر که بر یتیمی و پریشانی خود گریه میکرد و می گفت :

 فلک را از ازل بیداد دادند                   یتیمان را دل ناشاد دادند

یتیمی داد و بیداد از یتیمی         نباشد یک دل شاد از یتیمی

الهی طفل بی مادر نگردد          ذلیل و خوار و هم مظطر نگردد

حاجی صالح را همسایه ای بود بیوه و مکّاره و هر صبح و شام پی دلداری دختر آمد و شد می کرد و به شیوه محبت و نوازش کم کم توانست او را فریب بدهد و گفت ای نازنین سالهاست که من مهر پدرت را در دل جا کرده ام اگر تو پدرت را به خواستنی من رضا کنی من مادرانه تو را خدمت کنم. القصه دختر چون پدر خود را به نکاح آن حیله گر راضی نمود و چون آن مکاره به مراد دل رسید با دختر بنای تعدی و ظلم پیش کشید هر دقیقه به نوعی اورا اذیت و آزار می نمود آخر الامر روی بستر خود ، خود را به ناخوشی و ضعف و غش بر ساخت و هر ناله و آهی که می کرد می گفت : ای داد و بیداد از بد قدومی وسر خوری این یتیم که مرا ازشادی  عمر محروم ساخت  و نیز همسایگان و اقارب خود را گفته بودکه هر کدام به عیادت من

می آیید به شوهرم بگویید که دخترت بدبخت است  سعادت و میمنتی ندارد و نگاه داشتن او در خانه باعث  برهم زدن شادی است و تو باید اورا از خانه بیرون کنی چون دختر کردار آن مکاره را شنید از پدر ش قهر کرد و و از شهر بیرون آمد را ه ولایت غربت را در پیش گرفت روز راه رفت و شب به  سر چشمه آبی و باغ و

 بوستانی رسید داخل باغ شد از ظلمت شب و پریشانی و تنهایی بر خود می گریست و نمی خوابید و به خدا عرض میکرد که ای قادر متعال و ذو الجلال خدایا تا کی در بدری ؟ یا خانه امیدمرا بر بند یا قفل مهمات مرا بگشای ناگاه دید چهار زن نورانی راکه وارد آن باغ شدند و مادرانه آن دختر را نوازش کردند. دلداری دادند و گفتند ای دختر جان غم مخور واشک مریز که تو به مرتبه خوبی مرسی و از غم می رهی اما نذر کن که چون کار به مراد دل تو بشود به ختم اماج و کماجی اقدام نمایی و طرز ختم را نیز بدو تعلیم دادند دختر از اسم آن چهار زن پرسید گفتند : بی بی حور بی بی نور بی بی حیات و بی بی نجات و از نظر غایب شدند دختر حیران و پریشان بود که چه کند و به کجا برود ناگاه عبور شاهزاده ای به آن سر چشمه رسید که به شکار می رفت نگاه به باغ کرد دختری دید خوش صورت ، پری منظر،عاشق  شده و آهی کشید و گفت:  

  ای نازنین دل آرا

      جان برفت ایمان برفت  روزگار از دست رفت

        عاشقت گردیده ام صبر و قرار از دست رفت

        پیش از این گر اختیاری داشتم ای جان من

       چون تورا دیدم عنان اختیار از دست رفت

القصه آن شاهزاده دختر را با عزت و احترام به شهر آورد و او را از برای خودش عقد نمود شهر را آیینه بندی نمود و هفت شبانه روز به عیش و نوش و عشرت مشغول شدند  که مردم شهر همه تعجب نمودند و هر دوی ایشان نیز شادی می کردند مادر شاهزاده نیز چون پسر را با عروسش در حجله دامادی می دید

شادی می کرد و خوشحال بود القصه چون دختر و شاهزاده به مراد دل رسیدند عروس به شاهزاده گفت مرا مرخص کن که به نذر خود عمل نمایم شاهزاده عروس خود را رخصت داد و خود از حجله بیرون رفت عروس کنیزان حرم را فاطمه اسم گذاشت و از ایشان آرد طلب کرد و شروع به طبخ آماج و کماج{ آرد را خمیر کرده و به صورت نان فطیر می پزند ومواد دیگری به آن اضافه می‌کنند که به آن کماج می‌گویند. مقداری از آرد را با روغن و کمی زعفران مخلوط می‌کنند و به صورت دانه های کوچک در می آورند که به آن آماج می‌گویند. }  نمود مادر داماد که از سرِّکار با خبر نبود شاهزاده را گفت عجب عروسی آورده ای که در حسن و جمال نظیر ندارد ولی پیشه او و هنر او گدایی بوده است و با آماج و کماج پرورش یافته شاهزاده در غضب شد داخل مطبخ شد و قول مادر را به صدق دید دیگ را سرنگون کرد و طعام را پایمال نمود و

 عروس را سیلی زد و با پسروزیر و پسر وکیل به عزم شکار از شهر بیرون رفت در بیابان گرفتار باد شدیدی شد گرد و غبار تیره حرکت کرد به نحوی که شاهزاده از رفقای خود عقب افتاد و تنها به شهر مراجعت نمود چون به شهر آمد مردم به استقبال شاهزاده بیرون آمدند پسر وزیر و وکیل را همراه وی ندیدند همهمه در شهر افتاد که شاهزاده تنها از شکار آمده و رفقای خود را کشته علامت آن اینکه خون از خورجین مچکید عسس ها آمدند خورجین را پالیدند دو سر بریده به شکل سر پسر وکیل و وزیر بود هرچند شاهزاده قسم میخورد که این هاهندوانه بوده است باورشان نمی شد آخر الامر پادشاه حکم به زندانش نمود مدتی که شاهزاده در زندان بود به خود افتاد که من که  خطایی مرتکب نشدم که به زندان افتادم مگر انکه همان آماج و کماجی که پایمال کردم. پس به مادرش پیغام فرستاد که عروس مرا سلام برسان و بگو که مرا حلال کند و ختم آماج و کماجی رابر سر پا کند مادربه نزد عروسش رفت و معذرت خواهی کرد چادر مندرسی بر سر کرد و به در درب منزلی که نام فاطمه در آن بود رفت و آرد گدایی نمود و زنان را جمع کرد و به ختم آش

 اقدام نمود همان لحظه پسر وزیر و وکیل به شهر آمدند و تمام مردم شهر باخبر شدند و شاهزاده از زندان نجات یافت خورجین را که نگاه کردند دیدند که دو عدد هندوانه فقط بوده است { قصه ما به سر رسید آشتون حاضر شد. ضمنا این داستانی بود عامیانه

تحقیق وپژوهش: علیرضا کمیلی سال 1370 تخته جان 

شهید محمد ترابی - خراسان جنوبی - درمیان - روستای سراب

شهید محمد ترابی

نام: محمد

نام خانوادگی: ترابی

نام پدر: موسی

نام مادر: خیری

تأهل: مجرد

محل تولد: روستای سراب تخته جان

تاریخ تولد: 1343/00/00

تحصیلات: راهنمایی

دین: اسلام

مذهب: شیعه

گروه اعزام: ارتش

شغل: قالیباف

سمت: امدادگر

نوع عضویت: نامشخص

اقشار: شغل آزاد

نوع خدمت در جبهه: رزمنده

نوع مسئولیت در جبهه: رسته ای

محل شهادت: میانه

تاریخ شهادت: 1362/08/25

نحوه شهادت: سانحه رانندگی

شرح واقعه منجر به شهادت: سانحه رانندگی

   محمد ترابی فرزند موسی در سال 1343 در روستای «سراب تخته جان» از توابع شهرستان بیرجند متولد گردید.

دوران کودکی را در زادگاهش گذراند فقر اقتصادی باعث شد که از تحصیلات محروم بماند مدتها درروستای سراب از راه دامداری، کارگری و قالیبافی زندگی اش را اداره می نمود و به خانواده اش کمک می کرد سپس به خدمت مقدس نظام وظیفه فرا خوانده شد و دوره آموزشی را در پادگان 04 بیرجند گذراندبعد از آن برای ادمه خدمت همرا لشگر 64 عازم مناطق جنگی گردید .او که بعد از چند روز مرخصی به جبهه برمی گشت در تاریخ بیست و پنجم آبانماه سال 1362 درسن 19 سالگی در منطقه میانه در اثر حادثه ی رانندگی به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد.

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی