شهید سید یونس حسینی فرزند سید حسین در تاریخ اول فروردینماه سال 1343 درروستای تخته جان دیده به جهان گشود دوران تحصیلات ابتدایی را در زادگاهش تخته جان گذراند. از همان کودکی فردی متواضع و خوش اخلاق بود. همیشه به دیدار اقوام و خویشان و همشهریانش میرفت. در هر سفری که به روستا میآمد از حال و احوال اکثر مردم جویا میشد. او عاشق اسلام و اهل بیت علیهمالسلام بود و در مجالس دعا بهویژه ایام سوگواری اباعبدالله الحسین علیهالسلام شرکت فعال داشت. نوحه خوان و بیرقدار دسته های سینهزنی بود و به انجام واجبات خصوصا نماز اهمیت ویژه ای قائل بود.
از بدو انقلاب در راهپیمایی علیه رژیم پهلوی که در روستا برگزار میشد شرکت میکرد. او از جمله کسانی بود که در صف اول راهپیمایی حضور داشت و با سایر جوانان و دانش آموزان روستا، شبها بالای بام خانهها نغمه الله اکبر سر میداد و در این مسیر از هیچ کوششی مضایقه نمیکرد مدت کوتاهی نیز به تحصیل علوم حوزوی در حوزه علمیه معصومیه بیرجند پرداخت. هم زمان با شروع جنگ تحمیلی درس و بحث را کنار گذاشت و در سال 1360 به همراه تعدادی از دوستانش به ویژه محمدحسین امینی، جواد کمیلی، محمد عیدی و محمدرضا سلیمی به بیرجند رفت و از طریق بسیج سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بیرجند جهت یک دوره آموزشی به مشهد مقدس اعزام شدو در پادگان شهید هاشمی نژاد آموزشهای لازم را گذراند؛ و رهسپار جبهههای نبرد حق علیه باطل در مناطق کردستان شد. وی سه مرتبه به مناطق جنگی اعزام شد و بیش از 15 ماه شجاعانه با دشمن جنگید وی در سال 1362 به عنوان فرمانده گروهان شهید عقیلی وابسته به گردان امام حسین علیهالسلام در قرارگاه بدر انتخاب میشود و مسئولیت تعدادی از نیروها را بر عهده میگیرد و در عملیات والفجر 4 در منطقه عملیاتی پنجوین عراق شرکت نموده و بالاخره پس از رشادتهای زیاد در تاریخ 28/8/1362 مصادف با اربعین سالار شهیدان ،شربت شهادت را نوشیده و به لقا الله می پیوندد.
پدر شهید از زبان یکی از همرزمانش به نام شهید محمدرضا صفاری میگفت: هنگام صبح به مقر برگشتم و سید یونس را ندیدم، جویای حالش شدم. از یکی از امداد گران پرسیدم: ازسید یونس چه خبر؟ او گفت: از ناحیه دست زخمی شد. زخمش را بستم و خواستم او را به عقب خط برگردانم ؛ اما به من گفت: تو برو کسانی را که قادر به برگشتن نیستند با خودت ببر. من خودم برمیگردم؛ ولی دیگر او را ندیدم و کسی از زنده بودن وکشته شدن ایشان اطلاعی نداشت.
پیکر مطهرش تا مدتی مفقود بود تا اینکه توسط گروه تفحص کشف و سرانجام در تاریخ 11/8/1372 پس از گذشت ده سال فراق و دوری و چشم انتظاری پدر و مادر و بستگان به طرز باشکوهی در شهرستان بیرجند تشییع شد و جهت تدفین به زادگاهش روستای تخته جان انتقال یافت.
دستنوشتههای شهید سید یونس حسینی
اعزام به جبهه به قلم شهید
سال 1360 در پایگاه شهید قدوسی تخته جان کلاس اسلحهشناسی برگزارشده بود. به همراه تعدادی از دوستانم: جواد کمیلی، محمد عیدی، حسین نبئی، محمدحسین امینی، علیمحمد صغیری برای جبهه نامنویسی کردیم. از تخته جان با یک دستگاه کمپرسی عازم بیرجند شدیم. تا کافه منصورآباد باران میبارید و ما خیلی خیس شده بودیم. وقتی به بیرجند رسیدیم با محمد عیدی به منزل علیاکبر علیزاده رفتیم. سایر رفقا به مسافرخانه رفتند. صبح روز بعد باهم به بسیج بیرجند مراجعه کردیم و ثبتنام نمودیم. یک هفته در بسیج بیرجند بودیم و با آنها درزمینه نگهبانی همکاری داشتیم. جهت دوره آموزشی به مشهد رفتیم و 23 روز بهصورت سخت و فشرده آموزش دیدیم. ساعت 12 شب بیدارباش بود و در ضمن گاز اشکآور نیز میزدند در پایان آموزش یک روز اردو برگزار شد. پس از آموزش به مرخصی رفتیم و با بدرقه خاص و باشکوه مردم به جبهه اعزام شدیم. از بیرجند به تهران رفتیم در تاریخ 7/9/1360 در تهران کفش و لباس گرفتیم و به کرمانشاه اعزام شدیم. هنوز اطلاع نداریم به کدام منطقه خواهیم رفت. همین الآن آقای محمدرضا سلیمی در حال قرآن خواندن هستند. رفیق دیگر ما آقای نجفی رادیو گوش میدهد. برادر امینی خوابیده و برادر عیدی جهت دریافت غذا بیرون رفته است. ..........
منبع : کتاب بی قراران/ علیرضا کمیلی