اشعار حافظ همه بیت الغزل معرفت است . در غالب غزل های او ابیاتی وجود دارد که در حکم ضرب المثل قرار گرفته است .
به ذکر چند بیت می پردازیم
:
- آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است/ با دوستان مروت با دشمنان مدارا
- آن دم که دل به عشق دهی خوش دمی بود/ در کار خیر
حاجت هیچ استخاره نیست
- حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس / در بند آن مباش که نشنید یا شنید
- بس تجربه کردیم در این دار مکافات / با درد کشان
هرکه در افتاد ور افتاد
- نیکنامی خواهی ای دل با بدان صحبت مدار/ خودپسندی
جان من برهان نادانی بود
- نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت / به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
- من از بیگانگان هرگز ننالم// که با من هرچه کرد آن آشنا کرد
- با خرابات ننشینان ز کرامات ملاف // هر سخن جایی و هر نکته مقامی
دارد
- ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق // هر عمل اجری
و هر کرده جزائی دارد
- سعی نابرده در این راه به جایی نرسی // مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
- بر بساط نکته دانان خود فروشی شرط نیست // یا سخن دانسته گوای
مرد عاقل یا خموش
- پای ما لنگ است و منزل بس دراز // دست ما کوتاه و خرما بر نخیل
- پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت // نا خلف باشم اگر من به جوی نفروشم
- ما بدین در نه پی چشمت و جاه آمده ایم // از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم
- در پس آینه طوطی صفتم داشته اند / /آنچه استاد ازل گفت بگو می گویم
- از جان طمع بریدن آسان بود ولیکن / / از دوستان جانی مشکل توان بریدن
- جوانا سر متاب از پند پیران // که رای پیر از بخت جوان به
- در مکتب حقایق پیش ادیب عشق // هان ای پسر
بکوش که روزی پدر شوی
- تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف // مگر اسباب
بزرگی همه آماده کنی
- بیاموزمت کیمیای سعادت // زهم صحبت بد جدایی جدایی
- زاهد پشیمان را ذوق باده خواهد کشت // عاقلا مکن کاری کاورد پشیمانی
- در یغاعیش شبگیری که در خواب سحر بگذشت // ندانی قدروقت ای دل
مگر وقتی که درمانی
- و اعظان کاین جلوه در محراب و منبر می کنند// چون به خلوت
می روند آن کاردیگرمی کنند
- تو پنداری که بد گو رفت و جان برد // حسابش با کرام الکاتبین است
- خلوت دل نیست جای صحبت اضداد // دیو چو بیرون رود فرشته در آید
- فیض روح القدس ار باز مدد فرماید // دیگران هم
بکنند آنچه مسیحا می کرد
- جام می و خون دل هر یک به
کسی دادند// در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
- مرا به کشتی باده در افکن ای ساقی // که گفته اند
نکویی کن و در آب انداز
- خواهی که سخت وسست جهان بر تو بگذرد// بگذر زعهد
سست و سخن های سخت خویش
- حافظا درکنج فقر و خلوت شب های تار // تا بود وردت
دعا و درس قرآن غم مخور
- دور
گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت // دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
- صبح خیزی و سلامت طلبی چون حافظ // هر چه کردم همه از دولت قرآن کردم
- حافظا می خور و رندی کن وخوش باش ولی / دام تزویر مکن چون دگران قرآن را
- حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج // فکر معقول
بفرما،گل بی خار کجاست
- تو پنداری که بدگو رفت و جان برد // حسابش با کرام
الکاتبین است
- با خرابات ننشینان ز کرامات ملاف // هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد
- گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان // بلا بگردد و کام هزار
ساله برآید
- به صفای دل رندان صبوحی زدگان // بس در بسته به مفتاح دعا
بگشایند
- بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین // کاین اشارت ز جهان
گذران ما را بس
- گفت آسان گیر بر خود کارها کز رویِ طبع / سخت
میگردد جهان بر مردمانِ سختکوش
- بادلِ خونین لبِ خندان بیاور همچو جام// نی گرت زخمی رسد، آیی چو چنگ اندر خروش
- تا نگردی آشْنا زین پرده رمزی نشنوی// گوشِ نامحرم نباشد جای پیغام
سروش
- وفا خواهی جفاکش باش حافظ // فان الربح و الخسران فی التجر
- به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر // به بند و دام نگیرند مرغ دانا
را
- ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون // نیکی به جای یاران فرصت
شمار یارا
- از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر // یادگاری
که در این گنبد دوار بماند
- در اندرون من خسته دل ندانم کیست // که
من خموشم و او در فغان و در غوغاست
- به صدق کوش که خورشید زاید از نفست// که
از دروغ سیه روی گشت صبح نخست
- غلام همت آنم که زیر چرخ کبود // ز
هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
- مجو درستی عهد از جهان سست نهاد // که
این عجوزه عروس هزاردامادست
- وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم // که
در طریقت ما کافریست رنجیدن
- هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق // ثبت
است بر جریده عالم دوام ما
- تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد // وجود نازکت آزرده
گزند مباد
- دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای // فرشتهات
به دو دست دعا نگه دارد
- گرت هواست که معشوق نگسلد پیمان // نگاه دار سر رشته تا نگه دارد
- کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز// تا
به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
- پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد // گفت
پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
- خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد// بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش
- دامن دوست به دست آر و ز دشمن بگسل // مرد
یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
- شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما // بسی گردش
کند گردون بسی لیل و نهار آرد