پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

نور الدین عبدالرحمن جامی



نورالدین عبدالرحمن ابن نظام الدین احمد ابن محمد متخلص به جامی در سال ۸۱۷ هجری قمری در خرجرد جام از توابع خراسان متولد شد. .وی بعدها همراه پدرش به سمرقند و هرات رفت و در آن دیار به کسب علم و ادب پرداخت. سپس به سیر و سلوک مشغول و از بزرگان طریقت شد. او نزد سلطان حسین میرزا بایقرا و وزیر فاضل او امیر علیشیر نوایی تقربی خاص داشت. او در محرم ۸۹۸ هجری قمری وفات کرد و در هرات با احترام فراوان به خاک سپرده شد. از جامی بیش از چهل اثر و تألیف سودمند و گرانبها به جای مانده است. معروفترین آثار او عبارت از هفت مثنوی به نام «هفت اورنگ» است.


در نعت حضرت رسول

ای نامزد به نام تو در نامه‌ی قبول

یا ایها النّبی و یا ایّها الرسول

باران رحمتی تو که از آسمان جود

 بر عاشقان تشنه جگر کرده‌ای نزول

حاشا که از تو روی نتابم خلیل وار

 چون نیست آفتاب تو را آفت افول

و در سلام به روضه‌ی پاک ایشان می‌گوید:

سلامٌ علیک ای نبیّ مکرم

مکرّم‌تر از آدم و نسل آدم

سلامٌ علیک ای ز آباءِ علوی

 به صورت مؤخر به معنی مقدّم

سلامٌ علیک ای ز آغاز فطرت

طفیل وجود تو ایجاد عالم

سلامٌ علیک ای ز اسماءِ حسنی

 جمال تو آیینه‌ی اسم اعظم

سلامٌ علیک ای به ملک رسالت

ترا خاتم المرسلین نقش خاتم

سلامٌ علیک ای شناسا به صد سر

 که روح الأمین در یکی نیست محرم

سلامٌ علیک ای ز ابر نوالت

 مرا کشتزار اَمل سبز و خرّم

هزاران تحیت ز حق باد فایض

 به روح تو و آل و صحب تو هر دم

در نعتی دیگر می‌گوید:

هزار آفرین باد بر جان تو

 به هر آفرین از جهان آفرین

سگ بندگان تو جامی که هست

 سگان تو را بنده‌ای کمترین

به سر در رهت گر تواند شتافت

 نباید دگر پای او بر زمین

و در جایی دیگر عجزش را چنین اظهار می‌دارد:

حدّ ثنایش بجز خدا که شناسد

 من که و اندیشه‌ی ثنای محمّد



****

ای به یادت تازه جان عاشقان
زآب لطفت تر زبان عاشقان

از تو بر عالم فتاده سایه‌ای
خوبرویان را شده سرمایه‌ای

عاشقان افتاده آن سایه‌اند
مانده در سودا از آن سرمایه‌اند

تا ز لیلی سرّ حسنش سر نزد
عشق او آتش به مجنون در نزد

تا لب شیرین نکردی چون شکر
آن دو عاشق را نشد خونین، جگر

تا نشد عذرا ز تو سیمین‌عذار
دیده وامق نشد سیماب‌بار

تا به کی در پرده باشی عشوه‌ساز
عالمی با نقش پرده عشقباز؟

وقت شد کین پرده بگشایی ز پیش
خالی از پرده نمایی روی خویش

در تماشای خودم بی‌خود کنی
فارغ از تمییز نیک و بد کنی

عاشقی باشم به تو افروخته
دیده را از دیگران بردوخته

گرچه باشم ناظر از هر منظری
جز تو در عالم نبینم دیگری

در حریم تو دویی را بار نیست
گفت و گوی اندک و بسیار نیست

از دویی خواهم که یکتای‌ام کنی
در مقامات یکی، جای‌ام کنی

تا چو آن ساده رمیده از دویی
این منم گویم خدایا! یا توئی؟

گر منم این علم و قدرت از کجاست؟
ور تویی این عجز و سستی از که خاست؟

***


سلام علی آل طه و یاسین
سلام علی آل خیر النبیین
سلام علی روضۀ حل فیها
امام یباهی به الملک و الدین
امام به حق شاه مطلق که آمد
حریم درش قبله‌گاه سلاطین
شه کاخ عرفان، گل شاخ احسان
در درج امکان، مه برج تمکین
علی بن موسی الرضا کز خدایش
رضا شد لقب چون رضا بودش آیین
ز فضل و شرف بینی او را جهانی
اگر نبودت تیره چشم جهانبین
پی عطر روبند حوران جنت
غبار دیارش به گیسوی مشکین
اگر خواهی آری به کف دامن او
برو دامن از هر چه جز اوست درچین
چو جامی چشد لذت تیغ مهرش
چه غم گر مخالف کشد خنجر کین