پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

اعتماد به نفس

راه های تقویت اعتماد به نفس

1.     نقاط ضعف خود را تقویت کنید.

2.     سعی کنید استعدادهاو توانایی های خود را هرچه بیشتر افزایش دهید.

3.     خیلی خودتان را با دیگران مقایسه نکنید .

4.     هرگاه فکر منفی میخواهد ذهنتان را به خود مشغول کند با وارد کردن فکر مثبت آن را از مغزتان دور کنید .

5.     مسایل وموانع را در ذهنتان بزرگ نکنید وهر مانعی را کوچک وبی ارزش بشمارید .

6.     خود را به ذات احدیت، خداوند تبارک وتعالی بسپارید وبه خود مغرور نشوید .

7.  روزی چند بار این جمله را به خودتان تلقین کنید : « من میتوانم به کمک خدایی که به من نیرو میبخشد به انجام هر کاری موفق شوم . »

8.     به خود تلقین کنید تا خدا با شماست شکست نمی خورید .

9.     از مشاوری صلاحیت دار کمک بگیرید .

10.       تحت تاثیر اعمال و موفقیتهای اطرافیان قرار نگیرید وسعی نکنید از آنها تقلید کنید. شما نیز توانایی های دارید که شاید دیگران نداشته باشند.

11.       طبق فرمایش پیامبر اعظم (ص ) که میفرمایند : « مردم معادنی از طلا ونقره میباشند. » تو نیز دارای گنجی عظیم هستی که با ید در وهله اول آن را کشف کنی ومطابق برنامه ای  هدفمند با تلاش و کوشش گام برداری مطمئن باش که میتوانی چرا که خواستن توانستن است .

12.       بدان که هیچ گنجی بدون زحمت به دست نمی آید.بنا بر این با صبر و حوصله با مشکلات دست و پنجه نرم کن .که به فرموده قرآن کریم : همانا با هر سختی آسانی است .

13.                  ترس را کناری بگذار ، شجاع ومقاوم باش .

14.       اگر در زندگی شکست خوردی نا امید مشو بلکه از آن درس بگیر زیرا شکست تنها عاملی نیرو بخش است نه باز دارنده.

15.       سعی کن ا رتباط با خدا را در سر لوحه کارهایت قرار دهی واز خواندن نماز غفلت نورزی .زیرا به فرمایش قرآن : [ تنها با یاد خدا دلها آرام میگیرد. ]

16.       بدان که همه انسانها دارای توانایی های خاص خودشان هستند این خود انسان است که به خودش ارزش می دهد.

17.                  به دیگرا ن نیکی کن بویژه به پدر ومادرت که حق بسیاری بر گردنت دارند .

18.                  به مطالعه کتابهای سودمند بپرداز وقدر فرصتها را بدان واز لحظه لحظه زندگی به نحو احسن استفاده کن .

19.       بدان که هیچوقت دیر نیست تو از همین الان میتوانی برای رسیدن به قله های سعادت قاطعانه تصمیم بگیری .

20.        از دستاورد های خود در یک زمینه مشخص خوشحال وراضی باشید . بخندید حتی به روی مشکلات وهرگز خسته نشوید. 

آش بی بی سه شنبه


آش بی بی سه شنبه و نَقل آش

یکی از سنت هایی  که درخراسان جنوبی -بیرجند - روستای تخته جان هنوز هم برگزار میشود پختن آشی مخصوصی است  به نام آش بی بی سه شنبه. صاحب مجلس به نیتی که دارد آن را بر پا میکند در این مجلس فقط زنان حضور دارند و از این آش تناول می‌کنند روضه ای توسط خانمی که روضه خوان است خوانده میشود و در پایان این آش تقسیم می شود که آن را به اجمال بیان میکنم

مواد لازم آش بی بی سه شنبه:

1-     آرد الک شده که به صورت رشته در می آورند (به ازای هر نفر 200گرم)

2-     نخود(به ازای هر نفر 100گرم) [بهتر است قبلاً جداگانه پخته و سپس اضافه شود یا اینکه شب نخودها را خیس نموده و اضافه نمایند]

3-     سیب زمینی (کوچک) [بهتر است جداگانه پخت شود و با همان پوست به آش اضافه شود حدوداً نیم ساعت بعد از بار گذاشتن آش]

4-     ادویه جات (فلفل، زرد چوبه ، نمک)

5-     روغن

6-     پیاز سرخ شده

7-     سیر [بهتر است سرخ شود وبعد ازاینکه آش خوب پخته شد به

آن اضافه شود]سیر طعم آش را دو چندان میکند

طرز پخت آش بی بی سه شنبه :

  آب را داخل دیگ ریخته و به جوش می آورند آنگاه رشته  های الک شده آرد گندم رااضافه می نمایند و در این زمان باید مرتب با کفگیر آن راهم بزنند که اکثرا ً به نیت هایی که در دل دارند در این کار سبقت میگیرند. البته این کار به خاطر این است که نسوزدیا ته نگیرد و  بعد از هر یکربع یکربع آب داغ اضافه نموده تا رقیق شود و باز هم   در این هنگام بایدآن را هم بزنند تا رشته ها خوب پخته شود ضمناً زرد چوبه را در همین زمان اضافه نموده تا خوب رنگ بگیرد سپس سایر موادی که دربالا نام برده شد اضافه نموده و باز هم آن را هم میزنند. وقتی که پخته شد شعله اش را کم می‌کنند و برای صرف کردن غذا آماده می شوند. ضمناً نانمخصوص محلی به نام «کماج» نیز در تابه های مخصوص پخته میشود که به میهمانان داده می شود.

 چگونگی مراسم بر پایی آش بی بی سه شنبه

 

این  آش  به نام سه بی بی از حوران بهشتی به نام های 1- بی بی حور 2- بی بی نور 3- بی بی نجات بر پا میگرددو از آن جهت که در روز سه شنبه است به نام بی بی سه شنبه معروف شده است. خانواده ای که نیت کرده است آش را بپزد یعنی خانم آن خانه  [نیت ممکن است به خاطر سلامتی مسافر ، یا هر نیت دیگری بر پا گردد. ] در شب سه شنبه به همراه چند زن از منزل بیرون رفته یک سینی که روی آن قران ، آینه ، سرمه دان ، گلاب و شیرینی است به همراه یک کیسه یا انبانی که برای جمع آوری مواد لازم برای آش است برداشته وباید به منازلی مراجعه کنند که در آن خانه دختری به نام فاطمه داشته باشند و هفت منزل را به همین صورت رفته ودر بدو ورود با اجازه صاحبخانه و یا الله گفتن و به طور ناشناس می‌گویند : بدهید به نام فاطمه فردا آش بی بی سه شنبه داریم صاحب منزل می گوید قربان نام فاطمه منم کنیز فاطمه ،بفر مایید ؛کسی که با این زنان روبرو می شود باید دختر یا خانم آن خانه باشد و پسر یا مرد خانه نباید آنها را ببیند یاچشمش حتی به آن سینی که همراه دارند نباید بیفتد. صاحب آن خانه موادی از قبیل نخود ، ادویه جات ، یا هم پول به نیتی که دارد می دهد و سپس آنها را بدرقه می کند خانه های دیگر را نیز به همین صورت می روند و به منزل مراجعت می‌کنند وسینی را به اتاقی برده در آنجا سفره ای پهن می‌کنند و آرد را الک کرده ودر کنار آن سفره قرآن را باز کرده و یک چراغ نیز روشن نموده و بعد از چیدن سفره دو رکعت نماز حاجت به جا می آورند و درب اتاق را تا صبح می بندند و کسی را بویژه جنس مذکری را به اتاق را ه نمی دهند معتقدند که نبایدچشم مذکری به ان چراغها بیفتد صبح علی الطلوع در اتاق را باز کرده و معتقدند که حوران بهشتی بر  این سفره نظر کرده و قران خوانده و رفته اند. بعد ازاین مقدمات یکی

 بعنوان دعوت کننده ، اهالی محل را دعوت نموده برای صرف آش { فقط خانم ها را دعوت می‌کنند }در هنگام دعوت کردن شخص دعوت کننده می گوید : بفر مایید خانه .... پای واقعه دعوت شونده می گوید خدا قبول کند به هر نیتی که دارید. حاجت روا باشید. وقتی همه جمع شدند آخوند زنی که به مجلس خبر شده بلند شده و روی صندلی می نشیند و نقل آش را می خواند. در هنگام نقل آش یک دختری که نامش فاطمه است دو کاسه بر می دارد یکی خالی و دیگری پر از آش ودر جلوی خود قرار می دهد و با یک قاشق آش را به کاسه خالی می ریزد و در دلش می گوید بله { هر بار که یک قاشق می ریزد در دلش می گوید بله } این دختر مکلف نباید باشد. پیش از نقل آش چراغ روشن می‌کنند این چراغ ها به این صورت است که تعدادی چوب به اندازه 30 سانتیمتر  تهیه نموده و در بالای هریک از چوبها پنبه آغشته به روغن می پیچند و در  روی یک سینی که  کف آن را  پر گِل کرده اند فرو برده و آنگاه آنها را روشن می نمایند.  این سینی باید در وسط مجلس قرار گیرد. بعد از نقل آش حاضران در مجلس را شیرینی نیز می دهند که با خود به خانه می برند «به عنوان تبرک»خانم روضه خوان روضه را در این اثنا می خواند   ودر پایان دعا می کند و همه آمین می‌گویند. سپس هنگام خوردن آش فرا میرسد  سفره پهن می شود به حاضرا ن از نانی که در تابه ها پخته شده به نام کماج به طور مساوی تقسیم میگردد یکی بر سر حاضران گلاب می پاشد و به هر کدام یک قاشق شکر و یک قاشق نمک نیز به عنوان تبرک می دهند. بعد از صرف غذا مجلس را باذکر فاتحه ای به اتمام می رسانند. کسانی که دوست داشته باشند هنگام عصر به مزاری که در روستا می باشد رفته و آنجا نیز چراغ روشن کرده و آجیل و چناچه ماست داشته باشند به همراه می برند و دو رکعت نماز حاجت به جا آورده و سپس به نیتی که دارند چیزهای خوردنی که به همرا ه آورده به دیگران یادر بین راه مزار تقسیم میکنند.

 

نقل آش  

 نقل نموده اند که در ولایت شیراز حاجی صالح نامی بود. و دختری داشت که از مادر یتیم شده بود بسیار عاقل و دانا و صاحب حسن و جمال و کمال و بی نظیر که بر یتیمی و پریشانی خود گریه میکرد و می گفت :

 فلک را از ازل بیداد دادند                   یتیمان را دل ناشاد دادند

یتیمی داد و بیداد از یتیمی         نباشد یک دل شاد از یتیمی

الهی طفل بی مادر نگردد          ذلیل و خوار و هم مظطر نگردد

حاجی صالح را همسایه ای بود بیوه و مکّاره و هر صبح و شام پی دلداری دختر آمد و شد می کرد و به شیوه محبت و نوازش کم کم توانست او را فریب بدهد و گفت ای نازنین سالهاست که من مهر پدرت را در دل جا کرده ام اگر تو پدرت را به خواستنی من رضا کنی من مادرانه تو را خدمت کنم. القصه دختر چون پدر خود را به نکاح آن حیله گر راضی نمود و چون آن مکاره به مراد دل رسید با دختر بنای تعدی و ظلم پیش کشید هر دقیقه به نوعی اورا اذیت و آزار می نمود آخر الامر روی بستر خود ، خود را به ناخوشی و ضعف و غش بر ساخت و هر ناله و آهی که می کرد می گفت : ای داد و بیداد از بد قدومی وسر خوری این یتیم که مرا ازشادی  عمر محروم ساخت  و نیز همسایگان و اقارب خود را گفته بودکه هر کدام به عیادت من

می آیید به شوهرم بگویید که دخترت بدبخت است  سعادت و میمنتی ندارد و نگاه داشتن او در خانه باعث  برهم زدن شادی است و تو باید اورا از خانه بیرون کنی چون دختر کردار آن مکاره را شنید از پدر ش قهر کرد و و از شهر بیرون آمد را ه ولایت غربت را در پیش گرفت روز راه رفت و شب به  سر چشمه آبی و باغ و

 بوستانی رسید داخل باغ شد از ظلمت شب و پریشانی و تنهایی بر خود می گریست و نمی خوابید و به خدا عرض میکرد که ای قادر متعال و ذو الجلال خدایا تا کی در بدری ؟ یا خانه امیدمرا بر بند یا قفل مهمات مرا بگشای ناگاه دید چهار زن نورانی راکه وارد آن باغ شدند و مادرانه آن دختر را نوازش کردند. دلداری دادند و گفتند ای دختر جان غم مخور واشک مریز که تو به مرتبه خوبی مرسی و از غم می رهی اما نذر کن که چون کار به مراد دل تو بشود به ختم اماج و کماجی اقدام نمایی و طرز ختم را نیز بدو تعلیم دادند دختر از اسم آن چهار زن پرسید گفتند : بی بی حور بی بی نور بی بی حیات و بی بی نجات و از نظر غایب شدند دختر حیران و پریشان بود که چه کند و به کجا برود ناگاه عبور شاهزاده ای به آن سر چشمه رسید که به شکار می رفت نگاه به باغ کرد دختری دید خوش صورت ، پری منظر،عاشق  شده و آهی کشید و گفت:  

  ای نازنین دل آرا

      جان برفت ایمان برفت  روزگار از دست رفت

        عاشقت گردیده ام صبر و قرار از دست رفت

        پیش از این گر اختیاری داشتم ای جان من

       چون تورا دیدم عنان اختیار از دست رفت

القصه آن شاهزاده دختر را با عزت و احترام به شهر آورد و او را از برای خودش عقد نمود شهر را آیینه بندی نمود و هفت شبانه روز به عیش و نوش و عشرت مشغول شدند  که مردم شهر همه تعجب نمودند و هر دوی ایشان نیز شادی می کردند مادر شاهزاده نیز چون پسر را با عروسش در حجله دامادی می دید

شادی می کرد و خوشحال بود القصه چون دختر و شاهزاده به مراد دل رسیدند عروس به شاهزاده گفت مرا مرخص کن که به نذر خود عمل نمایم شاهزاده عروس خود را رخصت داد و خود از حجله بیرون رفت عروس کنیزان حرم را فاطمه اسم گذاشت و از ایشان آرد طلب کرد و شروع به طبخ آماج و کماج{ آرد را خمیر کرده و به صورت نان فطیر می پزند ومواد دیگری به آن اضافه می‌کنند که به آن کماج می‌گویند. مقداری از آرد را با روغن و کمی زعفران مخلوط می‌کنند و به صورت دانه های کوچک در می آورند که به آن آماج می‌گویند. }  نمود مادر داماد که از سرِّکار با خبر نبود شاهزاده را گفت عجب عروسی آورده ای که در حسن و جمال نظیر ندارد ولی پیشه او و هنر او گدایی بوده است و با آماج و کماج پرورش یافته شاهزاده در غضب شد داخل مطبخ شد و قول مادر را به صدق دید دیگ را سرنگون کرد و طعام را پایمال نمود و

 عروس را سیلی زد و با پسروزیر و پسر وکیل به عزم شکار از شهر بیرون رفت در بیابان گرفتار باد شدیدی شد گرد و غبار تیره حرکت کرد به نحوی که شاهزاده از رفقای خود عقب افتاد و تنها به شهر مراجعت نمود چون به شهر آمد مردم به استقبال شاهزاده بیرون آمدند پسر وزیر و وکیل را همراه وی ندیدند همهمه در شهر افتاد که شاهزاده تنها از شکار آمده و رفقای خود را کشته علامت آن اینکه خون از خورجین مچکید عسس ها آمدند خورجین را پالیدند دو سر بریده به شکل سر پسر وکیل و وزیر بود هرچند شاهزاده قسم میخورد که این هاهندوانه بوده است باورشان نمی شد آخر الامر پادشاه حکم به زندانش نمود مدتی که شاهزاده در زندان بود به خود افتاد که من که  خطایی مرتکب نشدم که به زندان افتادم مگر انکه همان آماج و کماجی که پایمال کردم. پس به مادرش پیغام فرستاد که عروس مرا سلام برسان و بگو که مرا حلال کند و ختم آماج و کماجی رابر سر پا کند مادربه نزد عروسش رفت و معذرت خواهی کرد چادر مندرسی بر سر کرد و به در درب منزلی که نام فاطمه در آن بود رفت و آرد گدایی نمود و زنان را جمع کرد و به ختم آش

 اقدام نمود همان لحظه پسر وزیر و وکیل به شهر آمدند و تمام مردم شهر باخبر شدند و شاهزاده از زندان نجات یافت خورجین را که نگاه کردند دیدند که دو عدد هندوانه فقط بوده است { قصه ما به سر رسید آشتون حاضر شد. ضمنا این داستانی بود عامیانه

تحقیق وپژوهش: علیرضا کمیلی سال 1370 تخته جان 

بهلول و هارون

روزی هارون الرشید از کنار قبرستانی می گذشت که دید بهلول در قبرستان استخوانها را جابجا می کند  گویی عقب چیزی می گردد گفت بهلول چه میکنی ؟ گفت امروز آمده  ام میان این ها از هم جدایشان کنم و فرق بگذارم بین وزیر و دبیر و سرهنگ و سرتیپ و تاجر و حمّال می خواهم ببینم داخل این ها کدامشان وزیر هستند هر چه نگاه می کنم می بینم تمام مثل هم هستند اینها بی خود در توی دنیا توی سر هم میزدند . هارون گفت: بهلول تو چرا شهر را  رها کردی و آمده ای اینجا گفت حقیقتش این است که در شهر اذیتم میکنند اینجا کسی به من کاری ندارد " گفت آیا گفتگو با مرده هم داری ؟گفت بله گفت آیا جوابت را هم می دهند ؟ گفت همه یک جور جواب می دهند من به آنها میگویم ای قافله بار انداخته کی از این جا حرکت می کنید می گویند ما منتظر شما زنده ها هستیم که باهم وار محشر شویم.

چرا دعا استجابت نمی شود؟

موعظه زاهد

ابراهیم ادهم روزی از بازار بصره می گذشت چون زاهد بزرگواری بود مردم دور او جمع شدند و 

گفتند ای ابراهیم خداوند در قرآن فرموده « اُدعونی استجب لکم  دعا کنید تا اجابت کنم شما  را» پس چرا ما 

دعا میکنیم و مستجاب نمی شود ابراهیم گفت به ده علت دلهای شما مرده است

1-     شناختید خدا را ولی حق او را ادا نکردید

2-     قرآن خواندید با قرائت و لی به آن عمل نکردید

3-     ادعای محبت با پیغمبر نمودید و لی اولادش را دشمن داشتید

4-     ادعای عداوت با شیطان میکنید ولی در عمل با او موافق هستید

5-     ادعای محبت بهشت می کنید ولی کاری که مستحق او باشید نکردید

6-     ادعا می کنید ترس از آتش را ولی بدنتان را در آن انداختید

7-     مشغول به ذکر عیوب مردمید ولی از عیوب خود غافلید

8-     ادعای بغض دنیا می کنید ولی به فکر جمع کردن آن هستید

9-     اقرار به مرگ دارید اما چیزی را برای آن تهیه نکردید

10- مردگان را دفن را کردید اما عبرت نمیگیرید

بدین سبب دعایتان اجابت نمی شود .

نصایح لقمان

نصایح لقمان

لقمان به فرزندش می گفت پسرم از مصاحبت با پیغمبران این چند کلمه را بر گزیدم تو هم بر خود بسپار و عمل کن :

1-     اذا کنت بین الصلوة فاحفظ قلبک

 (زمانی که در نماز بودی قلبت را از هوا ها و هوسها حفظ کن تا عبادات تو مقبول در گاه پروردگار شود)

2-   اذا کنت بین الناس فاحفظ لسانک 

 ( زمانی که در بین مردم بودی زبانت را نگهداری کن تا در دنیا محبوب مردم ودر آخرت محبوب خدا شوی )

3-     اذا کنت بین النعمةفاحفظ حلقک

 ( هر گاه به نعمت های خدا رسیدی از خوردن و آشامیدن و زیاده روی گلویت را حفظ کن )

4-     اذا کنت فی دار الغیر فاحفظ عینک 

( زمانی که وارد خانه غیر شدی چشمت را از نظر به مال و ناموس مردم حفظ کن )

صلح و دوستی

وَإِنْ طَائِفَتَانِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ اقْتَتَلُوا فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا فَإِنْ بَغَتْ إِحْدَاهُمَا عَلَى الْأُخْرَى فَقَاتِلُوا الَّتِی تَبْغِی حَتَّى تَفِیءَ إِلَى أَمْرِ اللَّهِ فَإِنْ فَاءَتْ فَأَصْلِحُوا بَیْنَهُمَا بِالْعَدْلِ وَأَقْسِطُوا إِنَّ اللَّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطِینَ ﴿۹سوره حجرات

 هر گاه دو گروه از مؤ منان با هم به نزاع و جنگ پردازند در میان آنها صلح برقرار سازید و اگر یکی از آنها بر دیگری تجاوز کند با طایفه ظالم پیکار کنید تا به فرمان خدا بازگردد، هر گاه بازگشت (و زمینه صلح فراهم شد) در میان آن دو بر طبق عدالت صلح برقرار سازید، و عدالت پیشه کنید که خداوند عدالت پیشه گان را دوست دارد.

إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُوا بَیْنَ أَخَوَیْکُمْ وَاتَّقُوا اللَّهَ لَعَلَّکُمْ تُرْحَمُونَ ﴿۱۰ سوره حجرات

مؤ منان برادر یکدیگرند، بنابراین میان دو برادر خود صلح برقرار سازید، و تقوای الهی پیشه کنید تا مشمول رحمت او شوید.

شایعات

یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ جَاءَکُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَیَّنُوا أَنْ تُصِیبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَى مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِینَ ﴿۶﴾ سوره حجرات

ای کسانی که ایمان آورده‏ اید اگر شخص فاسقی خبری برای شما بیاورد درباره آن تحقیق کنید، مبادا به گروهی از روی نادانی آسیب برسانید، و از کرده خود پشیمان شوید.

شهید محمد ترابی - خراسان جنوبی - درمیان - روستای سراب

شهید محمد ترابی

نام: محمد

نام خانوادگی: ترابی

نام پدر: موسی

نام مادر: خیری

تأهل: مجرد

محل تولد: روستای سراب تخته جان

تاریخ تولد: 1343/00/00

تحصیلات: راهنمایی

دین: اسلام

مذهب: شیعه

گروه اعزام: ارتش

شغل: قالیباف

سمت: امدادگر

نوع عضویت: نامشخص

اقشار: شغل آزاد

نوع خدمت در جبهه: رزمنده

نوع مسئولیت در جبهه: رسته ای

محل شهادت: میانه

تاریخ شهادت: 1362/08/25

نحوه شهادت: سانحه رانندگی

شرح واقعه منجر به شهادت: سانحه رانندگی

   محمد ترابی فرزند موسی در سال 1343 در روستای «سراب تخته جان» از توابع شهرستان بیرجند متولد گردید.

دوران کودکی را در زادگاهش گذراند فقر اقتصادی باعث شد که از تحصیلات محروم بماند مدتها درروستای سراب از راه دامداری، کارگری و قالیبافی زندگی اش را اداره می نمود و به خانواده اش کمک می کرد سپس به خدمت مقدس نظام وظیفه فرا خوانده شد و دوره آموزشی را در پادگان 04 بیرجند گذراندبعد از آن برای ادمه خدمت همرا لشگر 64 عازم مناطق جنگی گردید .او که بعد از چند روز مرخصی به جبهه برمی گشت در تاریخ بیست و پنجم آبانماه سال 1362 درسن 19 سالگی در منطقه میانه در اثر حادثه ی رانندگی به درجه ی رفیع شهادت نایل آمد.پیکر پاک شهید پس از تشییع در شهرستان بیرجند به زادگاهش منتقل و به خاک سپرده شد.

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید ابراهیم غفرانی ( روستای سراب )

ابراهیم غفرانی فرزند غفور در سال 1342 در روستای سراب تخته جان از توابع شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود. در سه سالگی مادرش را از دست داد و از محبت مادری محروم گردید. دوره ابتدایی را در مدرسه روستا گذراند و چون امکان تحصیل بیشتر در زادگاهش نبود، ترک تحصیل کرد. پس از آن همراه پدر به کشاورزی و دامداری پرداخت.

فقر مادی و کارهای سخت کشاورزی از او جوانی مقاوم و صبور ساخت. در پانزده سالگی برای پیدا کردن کار به بندرعباس و پس از مدتی به قم رفت. در قم در یک مرغداری مشغول به کار شد. ضمن کار از امور معنوی و آموختن قرآن غافل نمی شد و قرآن را با صوت زیبایی تلاوت می کرد. در هنر خطاطی نیز مهارت داشت.

از آغاز انقلاب به امام (ره) علاقمند شد. این علاقه به عشقی مبدل شد هنگامی که به سن سربازی رسید جهت آموزش وارد پادگان 04 بیرجند شد. و پس از پایان دوره آموزشی عازم جبهه های نبرد حق علیه باطل گردید. وی در منطقه «ابوغریب» سمت دیده بانی داشت.

هنوز دو هفته از خدمتش در جبهه نمی گذشت که در سنگر دیده بانی از ناحیه ران مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و بر اثر خونریزی شدید در تاریخ بیست و نهم شهریورماه سال 1364 در سن 22 سالگی به لقاء الله پیوست.

پیکر پاک شهید پس از تشییع در بیرجند به زادگاهش انتقال یافت و در آرامگاه ابدیش به خاک سپرده شد.

تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی

شهید محمد محمد زاده ( روستای سراب )

محمد محمدزاده فرزند محمدحسین در سال 1342 در روستای سراب تخته جان از توابع شهرستان بیرجند دیده به جهان گشود. تا سال پنجم ابتدایی در زادگاهش تحصیل کرد؛ سپس برای ادامه ی تحصیل به دُرخش رفت و پس از اتمام دوره ی راهنمایی، تحصیلات خود را تا اخذ مدرک دیپلم در بیرجند ادامه داد.

اوقات فراغت به مطالعه و کمک به پدر و مادرش می گذراند. وی روزهای تعطیل همراه پدر بزرگوارش به کار کشاورزی می پرداخت. جوانی مؤمن و مقیّد به انجام واجبات و نماز اول وقت بود. در مراسم مذهبی و عزاداری اهل بیت علهیم السلام حضور داشت. روزهای عاشورا و تاسوعا به آسیابان و دُرخش می رفت و در هیأت های عزاداری شرکت می کرد. به امام خمینی (ره) علاقه ی فراوان داشت و عکس های ایشان را در خانه نصب کرده بود و دیگران را به اطاعت از ایشان دعوت می کرد.

در اوج جوانی بود که به خدمت در نظام فرا خوانده شد. یک سال از دوران خدمتش را در نیروی هوایی مشهد به پایان رساند. پس از پایان خدمت سربازی وارد دانشکده ی افسری شد. شش ماه آموزشی را در دانشکده ی افسری شیراز گذراند و شش ماه هم در تهران خدمت کرد. سپس عازم جبهه شد و مردانه به دفاع از میهن اسلامی پرداخت. او که عاشق شهادت بود، به هم رزمش گفت: « من خواب دیده ام به شهادت می رسم؛ به مادرم بگویید برایم گریه نکند. »

سرانجام نیز به آرزویش رسید؛ او هم چون مولایش امام حسین (ع) سر در بدن نداشت و پاهایش قطع شده و بدنش سوخته بود.

پیکر مطهرش پس از تشییع باشکوه در بیرجند به زادگاهش انتقال یافت و در گلزار شهدای سراب تخته جان به خاک سپرده شد.

 تحقیق و پژوهش : علیرضا کمیلی