پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن
پیمانه ////                                                زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

پیمانه //// زخط یار بیاموز مهر با رخ خوب//که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن

فرهنگی اجتماعی

شهید محمد کلوخ غلامی

    شهید محمدکلوخ غلامی فرزند محمد در دهم فروردین‌ماه سال 1343 در روستای تخته جان از توابع شهرستان بیرجند چشم به جهان گشود. دوران طفولیت و کودکی را در آغوش پدر و مادری مؤمن و مهربان پشت سر گذاشت. وی به دلیل مشکلات اقتصادی، از تحصیل محروم ماند و همراه پدر و مادرش به کار کشاورزی، قالیبافی و دامداری مشغول شد. او بعدا در کلاس‌های شبانه شرکت کرد و تا کلاس دوم ابتدایی تحصیل نمود.

    علاقه‌ی زیادی به پوشیدن لباس مقدس سربازی داشت و همین امر باعث شد به خدمت سپاه پاسداران درآید. او دوره‌ی آموزشی را در شهرستان بیرجند گذراند. سپس به کردستان اعزام شد و در لشکر ویژه‌ی شهدا به خدمت پرداخت. او مدت 9 ماه همراه لشگر ویژه‌ی شهدا در جبهه‌های نبرد حق علیه باطل به‌عنوان آرپی‌جی زن حضور یافت و دلاورانه با دشمن متجاوز به نبرد پرداخت. سرانجام در تاریخ پنجم آذرماه سال 1362 در منطقه سردشت در کمین کومله های ضد انقلاب قرار گرفت و ناجوانمردانه در سن 19 سالگی به همراه 3 نفر دیگر از هم‌رزمانش به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد. پیکر پاک او پس از تشییع در شهرستان بیرجند به زادگاهش روستای تخته جان منتقل و به خاک سپرده شد.

    به گفته مرحوم پدرش: از سنین کودکی عاشق مسجد بود. عشق و علاقه به نماز و روزه و سعی در یادگیری احکام اسلامی و عقیدتی داشت. بیشتر اوقات در نماز جماعت شرکت می‌کرد. اخلاقی پسندیده داشت و خوش‌رو و خندان بود. بدون اجازه پدر و مادر جایی نمی‌رفت در راه رفتن جلوتر از پدر و مادر حرکت نمی‌کرد و احترام والدینش را نگاه می‌داشت عاشق اهل‌بیت بود و همیشه در جلسات مذهبی شرکت می‌کرد.

    پدر شهید به نقل از هم‌رزمانش می‌گفت: «محمد کلوخ قبل از شهادت غسل شهادت به‌جا آورد و به دوستانش نوید شهادتش را داده بود.» آخرین مرتبه‌ای که به مرخصی آمده بود. به جوانان روستای تخته جان گفته بود: این سفر آخرم است و خواب‌دیده‌ام که شهید می‌شوم. بالاخره به آرزوی دیرین خود رسید و از شراب بهشتی نوشید و به فوز ی عظیم دست‌یافت.

    یکی از هم‌رزمان شهید غلامی به نام اسحاق آخوندی می‌گوید: «من در قسمت مهندسی رزمی پایگاه شهید جمدی بودم و شهید غلامی در لشکر ویژه شهدا گاهی به دیدن همدیگر می‌رفتیم شب قبل از شهادتش با دو نفر از بچه‌های سراب به نام‌های عباسی و اکبری به پایگاه شهیدجمدی آمدند و یک بسته شیرینی نیز همراهش آورد و با خوشحالی زیاد و خنده به همه بچه تعارف کرد و گفت: این شیرینی شهادتم است بخورید و مرا دعا کنید. من فردا به شهادت می‌رسم. چند بسته مداد و خودکار قرمز نیز به من داد و گفت این ها را برای خواهرانم سوغاتی با خودت به تخته جان ببر. گفتم غلامی جان! ان شاالله با هم خواهیم رفت. گفت: نه این آخرین دیدارماست. وقتی از حضورمان رفت دلم سست شد انگار به من الهام شد که غلامی شهید می‌شود. روز بعد آقایان عباسی واکبری به دیدنم آمدند و خبر شهادتش را به من دادند. همه بچه ها در پایگاه زارزار برایش گریه می‌کردند. نحوه شهادتش به این گونه بود که بعد از درگیری با کومله‌ها در برگشت در کمین آنها قرار می‌گیرد و با تعدادی دیگر از هم رزمانش به شهادت می‌رسد.»

منبع : کتاب بی قراران / علیرضا کمیلی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد